
سلام اینم پارت 5 ببخشید که دیر شد به خاطر امتحان های ترمم نمیتونم زود زود بزارم الان 2 دی ساعت 12 و نیم شبه بخاطر شما الان نوشتمش و دارم میزارم خب برای پارت بعدی 45 نظر
از زبان جیمین... رها شروع کرد به حرف زدن با تلفن نمیدونم چی شد یهو غش کرد سریع رو هوا گرفتمش چند بار تکونش دادم تهیونگم یه لیوان اب برداشت و یکم پاشید رو صورت رها ولی فایده نداشت.از اون ور نامجون گوشی رو برداشت و شروع کرد انگلیسی حرف زدن با گوشی تهیونگ گفت اینجوری نمیشه باید ببریمش بیمارستان سری به نشونه ی تایید تکون دادم و رها رو بغل کردم و شروع کردم به دویدن بی توجه به بقیه که میگفتن صبر کنین ما هم بیایم
تهیونگم دنبال من میومد از کمپانی اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم تهیونگ رانندگی میکرد با سرعت خیلی بالا به طرف بیمارستان حرکت کردیم هر دومون خیلی نگران رها بودیم 😟😟😟 به رها نگاه کردم صورتش داشت هر لحظه سفید تر میشد به تهیونگ گفتم سریع تر (با داد) 😫 اونم سرعت رو بیشتر کرد جوری که نزدیک بود تو راه با چند تا ماشین تصادف کنیم 😥😥
بالاخره رسیدیم سریع رها رو بغل کردم و از ماشین پیاده شدم مثل فشنگ رفتیم تو بیمارستان داد زدم کمک کنید همه چون معروف بودیم به سمتمون حجوم اوردن چند تا پرستار یه تخت اوردن و رها رو گذاشتن رو اون
و به سمت بخش سی سی یو حرکت کردن ما هم دنبالشون میرفتیم به یکیشون گفتم چرا دارید میرید به بخش سی سی یو 😥😥😥 گفت احتمال داره سکته قلبی کرده باشه 😔😟 با جمله ای که گفت نزدیک بود به سر بخورم زمین ولی تهیونگ گرفتتم
رها رو بردن تو یه اتاق ولی به ما اجازه ندادن بریم... رو یه صندلی نشستم و سرم رو با دستام گرفتم تهیونگم همش یه مسیر رو میرفت و میومد [خودتون تصور کنید چجوری ]
یهو بقیه بچه ها اومدن همشون خیلی ناراحت بودن و انگار بغض گلوشون رو فشار میداد نامجون گفت رها حالش چه طوره؟ با بغض گفتم نمیدونم یکی از پرستار ها گفت ممکنه سکته قلبی کرده باشه نامجون سرش رو انداخت پایین و با بغض گفت
نامجون سرش رو انداخت پایین و با بغض گفت حقم داره با این خبری که شنیده 😔 .. بیچاره 😔💔 گفتم م.. منـ.. منظورت چیه؟؟؟!! 😟😟😟 تهیونگ گفت زود باش بگووو 😟 نامجون با صدایی پر از غم گفت... پدر و مادر رها تو تصادف مردن 💔😔 خیلی شکه شدم 💔 تهیونگ خشکش زده بود شوگا با ناراحتی گفت بیچاره 😔💔 کوک گفت حیف خود تو ذوقش 😔💔💔💔💔
یهو دکتر اومد سریع رفتم سمتش و با استرس زیاد بهش گفتم چی شده؟؟! حالش چطوره؟؟!! چه اتفاقی براش افتاده؟؟!! 😟😟😥😥💔 سرش رو انداخت پایین و گفت خب به خاطر شک بدی که بهش وارد شده سکته قلبی کرده.... ولی الان حالش خوبه خطر از بیخ گوشش رد شد 😔 و بعد رفت من نشستم رو زمین و با گریه گفتم چرا .. هق.. چرا الان.. هق.. باید اینجوری میشد.. هق.. تهیونگم شروع کرد به گریه کردن و گفت چرا واقعا چرا؟!!!! 💔💔💔
دو روز گذشت ولی رها هنوز بیهوش بود رفتم تو اتاقش و دستش رو گرفتم گفتم چرا باید این اتفاق می افتاد!! 💔 نگاهم رو صورت رها قفل بود و بی صدا گریه میکردم که یهو......
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه بازم میگم ببخشید دیر شد الان ساعت 1 و نیمه که اینو نوشتم حالا ببینیم تستچی کی تاییدش میکنه 😔 تا پارت بعدی بای 👋👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یک ماه گذشته هنوز نذاشتی
عالی مینویسی اما جای حساس کات نکن
9 روز گذشت ولی چرا تستچی داستانم رو منتشر نمیکنه 😢😢😢💔 😭😭😭😭
جان هر کی دوس داری پارت بعدی رو بزار دارم دیوونه میشمممممم😭😭😭
گذاااااااششششششنتتتتتتمممم
اره احتمال 99.9 درصد فردا منتشر میشه
تروخدا پارت بعدی رو بزار
پارت بعدی رو همین الان ثبت کردم
بچها اگه دیگه داستانم رو نمیخونین و از دستم ناراحتین بگین که من پارت بعدی رو پارت اخر کنم چون قرار بود داستانم خیلی طولانی بشه و هیجان انگیز باشه اما احساس میکنم دیگه انگیزه ای برام نمونده بخدا دیشب وقتی پارت بعدی رو کامل کردم خیلی ذوق داشتم ولی نمیدونم یهو چرا انگیزم از دست دادم احساس میکنم شماها دیگه داستانم رو دوست ندارین 😔😔😔💔
وا این چه حرفیه ما عاشق داستانت هستیم و به شدت منتظر فقط یه خواهش داشتم سعی کن پارت ها رو زود زود بزاری یا جاهای خاصی کات نکنی. دوست داریم❤❤
6 روز پیش بعدی رو گذاشتم
عزیزم هنوز پارت بعد رو نزاشتی ؟؟؟
ما منتظریما 💜💜
چشم گلم امروز میزارم
میدونم خیلی طول کشید و شاید داستانم طرفدار هاشو از دست داده باشه ولی بخدا یه مشکلی برام پیش اومد که نتونستم بزارم شرمنده ببخشید 💔😔😔😔
میدونم خیلی دیر میزارم ولی برای این کار دلیل دارم 💔😓 لطفا اگه ناراحتتون کردم ببخشید 💔😓😢 چرا دیگه کسی نظر نمیده 125 نفر خوندن ولی چرا فقط 35 تا نظر 💔💔💔😢 انگار کلا من شانس ندارم): 💔🌑
35 تا هم خوبه که 😢💖 من میخوام داستان در مورد بلک پینک و بی تی اس بزارم ولی میترسم طرفدار نداشته باشه و زیاد کامنت نزارن 😕
یعنی واقعا نظرات بالا تر از این نمیره): من پارت بعدی رو نوشتم و فقط منتظرم که نظران به 45 تا برسه /: یعنی دیه داستانم رو دوست ندارین 💔😢😢😢😢 ): چرا؟؟؟؟! 💔😢
خیلی داستانش قشنگه 💖🌹
البته یکم غمگینه چون دو نفر با هم عاشقش شدن ( البته اینم میدونم که پایانش خوشه چون احتمالا تهیونگ رو با دوست رها شیپ میکنی و کسی قلبش نمیشکنه ) و اینکه پدر و مادر رها مردن خیلی غم انگیره 😥💔
ولی با همه ی این ها خیلی قشنگه و من خودم بین اعضای بی تی اس جیمین و تهیونگ رو از همه بیشتر دوست دارم 😍💖 زود به زود پارت بزار 💜💜
داستان لو رفت 😐
خخخ نخیر حالا که اینجوره خیلی متفاوتش میکنم 😁😌😎
ممنون که داستان رو میخونی 😘
منم بایسم جیمینه و بایس رکرم تهیونگ 😍
فقط هر کاری میکنی تهیونگ قلبش نشکنه 😢💔
چشم گلم هواسم به تهیونگ هست برای اونم یه برنامه ای دارم
تورو خدا پارت بعدی رو بزار میدونم 45 تا نشده ولی تورو خدا بزار التماست میکنم 😭😭😭
گلم تو امتحانامه وقت نمیکنم بزارم ولی بازم چشم سعیم رو میکنم