
خب دوستان اینم یه داستان جدید عاشقانه از جیهوپ 💛 تا الان از تهیونگ و جیمین و کوک گذاشتم . واقعیتش میخواستم بعد از اونا از جین بذارم ولی خب میدونین متاسفانه تو تستچی داستان درمورد جیهوپ زیاد نیست واقعا نیست 😢💔 . بخاطر همین خواستم اول از جیهوپ بذارم 💛 امیدوارم خوشتون بیاد 😘💛
تو اینجا اسمتون کاملیا بودلره . ( بودلرو از سریال مجموعه حوادث ناگوار برداشتم 🤦♀️💜) موهاتون قهوه ای خیلی کمرنگ تا جایی که تقریبا طلاییه و کوتاهه و چشماتون هم عسلیه . از بچگی کلاس تکواندو میرفتی و الان خیلی حرفه ای هستی . تو کره زندگی میکنی ولی تو انگلیس به دنیا اومدی و چند سالی هست که خودت اومدی کره . یه خونه ی کوچیک داری و خودت تنها زندگی میکنی . چند سالی هست که یه گروه خلافکار آدم کش تو محلتون هستن و همیشه آدم هارو ( بیشتر بچه ها و نوجوانا ) میدزدن و پولاشونو برای خودشون برمیدارن بعدم میکشن و اعضای بدنشونو میفروشن. پلیس هم خیلی دنبالشون هستن ولی هنوز دستگیرشون نکردن .
ادامه : از وقتی اون گروه اومدن تو همیشه تو کوچه ها اینور و اونور میری و هر وقت اونا میخوان کسیرو بدزدن جلوشونو میگیری . البته تو همیشه یه پارچه ی زرد رنگ مخصوص داری که دور صورتت میبندی و نمیذاری کسی قیافتو ببینه ولی خب بهشون میگی اسمت کامیله . اونا هم هر وقت تو رو با اون پارچه ی زرد رنگ دور صورتت ببینن میشناسنت . البته .... تو یه توانایی ای داری که کسی ازش خبر نداره .............
مشغول دعوا بودی و اون پسر بچه رو ازشون گرفتی و پشت خودت نگه داشتی . از اونطورف جیهوپ : داشتم همینطوری قدم میزدم که صدای داد و دعوا و بزن بزن اومد . آروم سرمو آوردم اینور دیوار و یه دخترو دیدم که داره با چند تا مرد هیکلی میجنگه ( البته جنگ که نه بیشتر بزن بزنه ) جیهوپ توذهنش : یعنی چی این دختره کیه ؟!! من .... من چیکار کنم برم جلو یا نه ؟؟ ...یعنی دختره از پسشون برمیاد ؟؟!! ... من بذار برم .... آره حداقل شاید کمکی کردم . داشتم میرفتم جلو که یه صدایی تو ذهنم اومد ...........
از زبون تو : داشتم همینطوری میزدمشون که سر یه پسری رو پشت دیوار دیدم . تصویرشو تو ذهنم آوردم و تونستم ذهنشو بخونم ( البته تصویر کامل نه ، ماسک زده فقط چشاش و پیشونیش معلومه ) .. ایشششش بدم میاد از این پسرایی که هرجا میبینن یه دختر داره دعوا میکنه جنتلمن بازیشون میگیره میخوان بیان کمک 😑💔 .... پسره داشت میومد جلو . فوری باهاش ارتباط ذهنی برقرار کردم .
گفتم : هی پسره .... نیا جلو ... اینجا اوضاع بده تا ندیدنت من بچرومیفرستم پیشت تو برش دار برو چند تا کوچه اونور تر منتظرم باش . . از زبون راوی (من ) : جیهوپ خیلی شوکه میشه . تو ذهنش میگه : یعنی چی ؟؟!؟؟!!! الان اون دختره باهام ارتباط ذهنی برقرار کرد ؟؟!؟!؟!؟؟ . تو که دوباره ذهنشو خوندی تو ذهنش میگی : آره ...آره کردم ... حالا کاری که بهت گفتمو بکن . آروم به پسر بچه با سرت به سمت جیهوپ اشاره میکنی و ادامه میدی دعوا کردن با اونا . ......
پسر بچه میدوعه سمت جیهوپ ولی اونا ( همون خلافکارا ) چون سرشون گرم دعوه با تو عه نمیفهمن . جیهوپ با اون پسر میره به چند تا کوچه اونور تر و منتظر تو وایمیسته . تو ذهنش : خدایا اون خارق العاده بود !!!!! هنوزم باورم نمیشه تونست باهام ارتباط ذهنی برقرار کنه !!!! .
تو سریع فرار میکنی و شروع میکنی رفتن تو کوچه پس کوچه ها که جیهوپ ( تو اسمشو نمیدونی ) و اون پسر بچه رو پیدا کنی . ( پسر بچه هه ۸ سالشه ) تو ذهنت : اهههه اون پسره ی خنگول کجاس ..... اگه آدم بدی بوده باشه چی ؟؟!! ..... ولی نهههه من مطمئنم ..حس ششمم گفت آدم خوبیه ....حس من هیچوقت اشتباه نمیکنه . تو یکم دیگه میگردی تا بالاخره جیهوپ و دون پسر بچرو تو یه کوچه پیدا میکنی . فوری میری پیششون .
جیهوپ و اون پسر بچه کلی باهم گرم گرفته بودن . تو فوری به پسر بچه میگی : خوبی ؟ . ( اسم پسر بچه لی هیونه ) لی هیون : آبجی کامیل . و فوری بغلت میکنه ( پاهاتو بغل میکنه ) . تو : مگه من بهتون نگفته بودم بیرون نیاین .... پس تو چرا اومده بودی بیرون ؟ . لی هیون : ببخشید ... من خوراکی میخواستم ... مامانم نذاشت بیام بیرون ولی خودم قایمکی اومدم . تو : وایسا ببینم ....خب با چی میخواستی خوراکی بخری ؟ . لی هیون : با کارت بابام . تو : خب الان کارت بابات کجاست ؟ . لی هیون : نمیدونم فکر کنم اون آدم بدا دزدیدنش . تو عصبی میشی و میگی : آیششششششش لعنتی !! ..... حالا من اون عوضی هارو از کجا پیدا کنم 🤦♀️🔪 .
تو : بیخیال ..... دیگه نمیشه کاریش کرد . تو دست لی هیونو میگیری و به جیهوپ میگی: ممنونم از کمکت . جیهوپ که تا الان ساکت بود گفت : خواهش میکنم ولی .... ولی شما کی هستین ؟؟؟!؟! ...چطوری با من ارتباط ذهنی برقرار کردین ؟؟؟؟!! . تو : بهم میگن کامیل . و با لی هیون میرین سمت خونش .
تو لی هیونو میرسونی به خونش و به مامان باباش میگی که کارت باباشو دزدیدن و یکم بعدش برمیگردی خونت . ماسکتو ( همون پارچه ) درمیاری و میگی : پوففف اینم چقدر گرم شده قبلنا اینطوری نبود.... پختم . و یه دوش میگیری و ناهار میخوری . جیهوپ برمیگرده خوابگاه . میره داخل و سلام میکنه . نامجون : چرا انقدر دیر کردی ؟ .... داشتیم نگران میشدیم رفته بودی یه قدم بزنی . جیهوپ : نپرس 😖 . و میشینه و رو مبل و همه چیو برای اعضا تعریف میکنه .
شوگا : بیخیال جیهوپ ......حتما اشتباه میکنی . جیهوپ : نههه من کاملا مطمئنم .....اون عملا با من ارتباط ذهنی برقرار کرد !!!! . تهیونگ : خب پس خوش به حال دختره که همچین توانایی خاصی داره . کوک : میگم حالا قیافش چطور بود ؟ خوشگل بود ؟ . جیهوپ : ای بابا تو هم که ففط به این چیزا توجه میکنی ....... کلا از موضوع پرتی 😑 . کوک : اخه معمولا تو داستانا ابر قهرمانا خیلیییی خوشگل میشن ....... با این چیزی که تو تعریف کردی این دختره هم قشنگ یه ابر قهرمان کامله ....... خب نگفتی هیونگ ....... خوشگل بود ؟ . جیهوپ : راستش....... نمیدونم .
کوک : یعنی چی نمیدونی ؟ مگه ندیدیش ؟ . جیهوپ : چرا دیدمش ولی اون یه پارچه بسته بود دور صورتش و فقط چشماش معلوم بود ......البته میتونم بگ از رنگ موهاش و چشماش میتونم بگم خوشگل بود ......... مخصوصا موهاش . کوک : مگه چه رنگی بود ؟ .... اممممم بذار حدس بزنم صورتی بود ؟ . جیهوپ : نه بابا حالا درسته شبیه ابر قهرماناس ولی مث داستانا نبود ..... رنگ موهاش یه رنگی بیت طلایی و قهوه ای کمرنگ و چشماشم عسلی . کوک : پس بازم باید خیلی خوشگل بوده باشه .............شب ساعت 11 : تو خوابگاه : نامجون: دیگه پاشین برین بخوابین ..... فردا باید ساعت 9 بیدار شین . جین : ولی مگه فردا اخر هفته نیست ؟ . جیمین : جین هیونگ راست میگه فردا شنبس ( همون پنجشنبه ی خودمون ) ..... هیونگ از الان بگم اگه میخوای واسه ورزش صبحگاهی بیدارمون کنی من قول میدم بعد از ظهرش 4 ساعت ورزشای سخت کنم فقط صبح نه ! . نامجون ک نه بابا ...... باید منیجر جدیدو ببینیم .................. خب دوستان پارت اول تموم شد 💛 .... امیدوارم خوشتون اومده باشه 😘💛 .. حتما تو کامنتا نظرتونو بگین 💛 خیلی دوستون دارم 💜💛 بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من واقعا اسمم کاملیاعه
عالی💛💛💛
داستان لیدی باگ و ابر قهرمان های جدید را بخونید تا لذت ببرید
عالی .مرسی که از هوپی گذاشتی .
عالییی بود🌸🌟🌟
عالیی بود ممنون که از جیهوپ گذاشتی
ترو خدا امروز پارت بعدی رو بزار هر روز میام به پیچت سر میزنم 😭😭😭😭
من 2 روز پیش گذاشتم هنوز منتشر نشده 💔
مثل همه ی داستانات عالی 😍💜
وای همه داستان هات خوبه ولی یک سوال اینارو قاطی نمی کنی منظورم اسم ها و اینا هست 🤣🤣
سخته ولی خب نه سعی میکنم قاطی نکنم ......... راستش من همرو یعنی اسم داستان و اسم شخصیت اصلی دختر با خصوصیاتشو تو یه دفترچه نوشتم هرشب مرور میکنم 😅😁💜💛
عالی عالی خیلی عالیه من داستان هات رو خیلی دوست دارم واقعا ممنونم 🤩😍😍🤩😍😍🤩😍😍🤩😍😍