
ببخشی بچه ها نبودم ❤
از خواب بیدار شدم هنوز در قفل بود مگه آدم چقدر میتونه نامرد باشه؟ داد زدم در رو باز کن اما هیچ جوابی نشنیدم داشتم میرفتم رو تخت که پام به یک چیز برخورد نگاه کردم دیدم گوشیم اینجاست و روش یک برگه نوت بوکه که روش نوشته بود (( بیا گوشیت ، اگه دوباره ببینم که بدون اجازه من با فرد دیگه ای در تماسی من میدونم و تو )) ههه پسره احمق فکر کرده چون الان نوکرشم باید هر جور دلش میخواد با من رفتار کنه ، ۶ ماه که تموم شه خودم با دستا خودم خفش میکنم ( خواب دیدی خیر باشه) (یونگی) دیدم خیلی زیاده روی کردم ، اصلا چرا این کار رو کردم؟ واقعا عجیب بود گوشیش رو
از فکر در اومدم رفتم شرکت که کار ها رو راست و ریست کنم بعد هم بر خونه تو شرکت بودم که باز تهیونگ رو دیدم تهیونگ پسر عموم بود یک پسری که همه دوستش داشتن بچه مثبت بود اما من... ههه ولش کن من با این که یک شرکت بزرگ دارم پدر بزرگم یک چنگال هم به نام من نکرده چون به نظرش من طباهم ولی پسر عموم تهیونگ وارس کل ارث پدر بزرگمه فقط برای اینکه اون یک استاد دانشگاهه. و من یک رییس مافیا ههه نامردیه از فکر در اومدم رفتم سمتش یک سلام سرد کردم و دستش رو آورد جلو به معنی دست دادن دستش رو به طور بی ادبانه ای رد کردم اون هم خودش رو جم و جور کرد و یک سلام کوتاه کرد و گفت که کارم داره ...
اصلا نمیخواستم باهاش صحبت کنم ولی مجبور بودم به طرف اتاق با تم سیاه راهنماییش کردم نشستم روی مبل و هات چاکلتم رو آوردن تهیونگ: پدر بزرگ سکته کرده گفتن فقط ۱۰% احتمال داره که زنده بمونه یونگی: من نمیر پیشش گفته باشم تهیونگ: الان وضعیتی نیست که ناز کنی بیا بریم یونگی: تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود برووووووووو بیروننننننننننن تهیونگ : باش قبل از اینکه هات چاکلتش رو بخوره رفت خیلی خیلی خیلی عصبانی بودم هات چاکلتم رو هم زدم لبم رو به آرومی به لبه لیوان زدم بوی تلخ و مزه شیرین و داغش کل فکر های بدم رو برد لااقل ۲ دقیقه بدون استرس بودم بعد از خوردن هات چاکلتم زدم بیرون با منشی ام هماهنگ کردم که کل قرار های امروز رو کنسل کنه رفتم جای همیشگی کنار دریاچه ووهان نشستم نسیم ملایمی وزید که باعث شد موهام که یک ساعت درستش کرده بودم خراب بشن و کتی که ازتنم در آورده بودم و کنارم گذاشته بودمش به ۳ سانت اونطرف تر هدایت بشه بعد از ۳۰ مین بلند شدم کتم رو تکون دادم و تنم کردمش بعد هم سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم
ا.ت) ههه از صبح غذا نخوردم الانه که یونگی بیاد همینطوری تو فکر بودم که یکی در اتاق رو باز کرد دیدم یونگیه یونگی: از صبح اینتویی ؟ ا.ت: په نه په در قفل بوداااا یونگی: باش حالا نخورم بیا بیرون غذا گرفتم بخوریم خیلی گرسنم بود ولی برای اینکه خودم رو ضعیف نشون ندم گفتم نمیام اونم دستم و گرفت و کشید و بردم سر میز غذامون تموم شد رفت روی مبل رو به روی تی وی نشست کنترل رو دستش گرفت و تی وی رو روشن کرد داشت فیلم میدید من هم بعد شستن ظرف ها نشستم رو کاناپه و رفتم تو گوشیم که دیدم لوکاس آنلاینه برای همین بهش پیام دادم ا.ت: سلام لوکاس خوبی؟ لوکاس: سلام مرسی، چت شد؟ کی بود اون پسره ؟ ا.ت: هیچی همون یونگی بود لوکاس: دلم برات میسوزه ا.ت : ههه گیر بد آدمی افتادم دیگه واقعا نمیتونم تحمل کنم
فالووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو یادتون نره❤
فالووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو یادتون نره❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا انقدر کمه دلم میخواست بیشتر بخونم نههههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭عالی بود ارت بعدی لفتن