این داستان در کشور هند و در شهر دهلی اتفاق افتاده است بریم واسه پارت اول داستان 💝دردسر عشق1👫
(از زبان آنجلی) : یک روز آفتابی ساعت ۱۰:۳۰ صبح من و رونی(کسی که من یا همون آنجلی عاشقشه) داشتیم میرفتیم کافه ی ریکوس(یک کافه در دهلی) از خیابون ها ، کوچه ها ، مغازه ها ، دکه ها و........ گذشتیم و بلاخره به کافه ریکوس رسیدیم ؛ وقتی وارد کافه شدیم ، من یهو دنی(برادرم) رو که از سربازی یا همون آکادمی نظامی اومده بود و سرباز بسیار بسیار خشنی بود رو دیدم ، اون هیچوقت نمیذاره پسری به نزدیک بشه چه برسه مثل رونی عاشقم بشه پس مطمئنن از رونی متنفره ؛ اگه ما رو ببینه بدبخت میشیم. دست و پام داشت میلرزید. (از زبان رونی) : چی شده آنجلی؟چرا داری میلرزی؟ یکم صبر کردم ولی آنجلی هیچ جوابی نداد ؛ وقتی یه ذره دقت کردم ، دیدم ...........
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
عالییییبیییییی خیلی محشره میدونستم که خیلی عالیه حرف نداره بی نظیره😍😍😍😍
ممنون که به حرفم گوش کردی و داستانمو خوندی😘😘😘
ممنون😊
عالیییییییییییییییه عزیزم ❤️
ممنونم که داخل تستمم نظر دادی عشقم ❤️
خواهش میکنم زهرا جون
تو هم ممنون که نظر دادی
من با کامپیوتر هم وارد شدم ، تو کامپیوتر اسمم آدرینته و دو تست درست کردم که یکیش که اسمش «چقدر شیطونی» هست و اون یکی «چقدر ادرین رو میشناسی» این هنوز منتشر نشده
چقدر شیطونی رو سرچ کن و مال منو انجام بده😘😘😘😘
باشه عزیزم حتما
یه سوال شما دختر هستید؟
سلام من همون کسیم که این داستان رو نوشته
الان دارم با کامپیوترم نظر میدم
به این پروفایلم هم سر بزنید
هم با تبلت وارد شدم هم با کامپیوتر