
اختیاری...
بالاخره بعد از سه ساعت رسیدم سئول. الان ساعت ۱۲ و خورده ای بود. رفتم خونه تا یه دوش بگیرم و ناهار بخورم بعد برم پیش تری...... ناهارمو خوردم و رفتم آماده شدم. الان دیگه ساعت حدود ۴ بعدازظهر بود. سوار ماشین شدمو به سمت مطب تری راه افتادم. خیلی دور نبود . ساعت ۴ و نیم رسیدم تو مطب . نه خیلی شلوغ بود نه خیلی خلوت. رفتم پیش منشی.....*ا/ت* سلام. میشه لطفا به آقای کانگ بگید بانگ ا/ت اومده...... *منشی* بله حتما یه چند لحظه بشینید. *ا/ت* ممنون و بعد رفتم نشستم. ..... حدود بیست دیقه گذشت و الان به جز من فقط یه نفر دیگه منتظر مونده بود. *منشی* خانم بانگ!!! *ا/ت* جانم. *منشی* بفرمایید داخل . آقای کانگ منتظرتونن!!! *ا/ت* ممنون😊
در زدم و رفتم تو. تری با خوشحالی *گفت* عا........😁 سلام چطوری؟؟ بیا بشین. *ا/ت* سلام ...مرسی. *تری* چه زود برگشتید!!؟؟ *ا/ت* بقیه هنوز نیومدن فقط من اومدم ..... *تری* خب....چیزی میخوری؟؟ *ا/ت* نه ممنون. تری میشه بگی چرا بهم گفتی زودتر بیام پیشت؟؟ مگه......مگه این سرگیجه ها چه معنی داره!!؟؟ *تری* ام......خب........چرا میپرسی؟؟ *ا/ت* تری من......من.....( و بعد تموم ماجراهای دیروز و سرگیجمو براش تعریف کردم) حتی امروز صبم که داشتم برمیگشتم سئول وسط جاده حالم بد شد و نزدیک بود تصادف کنم.....
*تری* باید هرچه زودتر از سرت عکس بگیریم. ا/ت از جاش بلند شدو *گفت* (یکم با صدای بلند) مگه چیه!!!! چرا بهم نمیگی چیشده؟؟؟ هاااااا؟؟؟ چرا بهم نمیگی تری؟؟؟ تری هم از جاش بلند شدو *گفت* ( با داد) خودمم هنوز مطمئن نیستم بزار عکس بگیریم تا همه چی معلوم شه...... ( از زبون ا/ت) بعد از اینکه تری سرم داد زد دوباره اون سرگیجه لع*نتی اومد سراغم و یع دفعه افتادم رو صندلی. احساس میکردم که صدای تری داره تو مغزم اکو میشه. *تری* ا/ت.....ا/ت حالت خوبه....بعد از چند دیقه : ا/ت بیا اینو بخور. لیوانو از دستش گرفتمو خوردم.
بلند شدم که برم بیرون......*تری* ا/ت بیرون منتظر بمون تا کار این مریضمو راه بندازم.....جایی نریا... ا/ت با بی حوصلگی و با صدایی آروم *گفت* باش......(بعد از یه رب) *تری* ا/ت بیا بریم. *ا/ت* کجا؟؟؟*تری* میخوایم بریم از سرت عکس بگیریم. من یه جا میشناسم که خیلی خوبه میریم اونجا. بیا سوارشو...*ا/ت* ولی ماشینم!!! *تری* خب با ماشین تو میریم. و بعد رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. تری راهو نشونم میدادو منم میرفتم تا اینکه بالاخره رسیدیم.
رفتیم تو و بالاخره بعد از ۲۰ دیقه نشستن رفتیم تو اتاق. *دکتر* بفرمایید رو این تخت دراز بکشید و یه چیزی که نمیدونم چی بودو رو سرم گذاشت . بعد از دو سه دیقه *گفت* میتونید بلند شید. بلند شدمو با اون دستگاهی که اونجا داشت عکس از مغزمو رو یه برگه چاپ کرد ( همون برگه هرو میگم بفهمید دیگه😂😂) . دکتر اون برگه رو تو یه پاکت گذاشتو به تری داد. از دکتر خدافظی کردیمو اومدیم بیرون.
*ا/ت* تری نمیخوای ببینیش!!؟؟ ببینش دیگه. *تری* خیله خب یه جا نگه دار که نور داشته باشه. منم نزدیک یه پارک نگه داشتم رفتیم تو پارکو رو یه صندلی که زیر چراغ بود نشستیم. تری برگه رو دراورد و زیر نور گرفت. *ا/ت* خب!!!!؟؟؟؟ . *تری* ام......چیزه......راستش........ *ا/ت* چرا هی مِن مِن میکنی؟؟؟؟ چیزی شده!!! تری هرچی شده بگو من قلبم داره میاد تو دهنم . *تری* نه نه ...... چیزی نیست من باید بازم اینو نگاه کنم . با این نور نمیتونم خوب بفهمم. فردا بیا مطب اونجا میبینم. فقط اگه میشه این دست من باشه که فردا صب ببینمش. *ا/ت* باش پس من فردا اول وقت میام پیشت.
*ا/ت* بیا برسونمت. *تری* نه این یه ذره راهو پیاده میرم. *ا/ت* هرجور راحتی. *تری* بای . *ا/ت* خدافظ. ( از زبون تری) از ا/ت خدافظی کردمو رفتم. یکم که دور شدم پشتمو نگاه کردم تا مطمئن شم که پشتم نیست. حدسم درست بود😱 حالا باید چیکار کنم... اگه......اگه بهش بگم حتما حالش بد میشه.......مخصوصا وقتی سابقه افسردگی هم داشته ممکنه دوباره افسردگی بگیره...... جیمین چی.....وای اونو کجای دلم بزارم. آهان.....فهمیدم..... بهتره من به جیمین خبر بدم تا زودتر خودشو برسونه اینجا و فردا صب بیاد مطب تا باهم و آروم آروم قضیه رو به ا/ت بگیم.
(از زبون جیمین) منو کوک و شوگا داشتیم تلویزیون میدیدیم و دخترا هم داشتن باهم حرف میزدن که یهو گوشیم زنگ خورد. دیدم تریه. *جیمین* الو سلام چطوری؟؟ *تری* جیمین وقت داری باید یه چیز مهمو بهت بگم. *جیمین* چی شده چرا ناراحتی؟؟؟ آره وقت دارم بگو و همینطور به سمت در رفتم و رفتم تو حیاط تا با تری صحبت کنم........................ ( این تعداد نقطه های زیاد نشان از تعریف تریه که داره همه چیو از روز پارتی تعریف میکنه😂😂)
نه نه نه........نه نه من همین الان راه میفتم میام. *تری* جیمین نه الان نه الان شبه میزنی یه کار دست خودت و ما میدی الان نیا. *جیمین* ( با داد) میفهمی داری چی میگی؟؟؟؟ هاااااااا؟؟؟؟؟؟ من الان باید بیام. *تری* باش بیا ولی پیش ا/ت نرو...همونطور که بهت گفتم اون نمیدونه که تو میدونی. پس همه چیو خراب نکن. *جیمین* خیله خب. و بعد تلفونو قط کردو سریع رفت تو خونه. *کوک* چیشده چرا انقد عجله داری ؟؟؟؟ *جیمین* بچه ها من یه کار فوری برام پیش اومده باید برم ...... *سونگ* داشتی با کی دعوا میکردی؟؟؟ *جیمین* هیچی. و سریع رفت بالا تا ساکشو بیاره پایین. *شوگا* انقد ضروریه که این وقت شب میخوای بری!!!!!؟؟؟؟ *کوک* منم باهات میام . *شوگا* آره ( یعنی منم میام) * جیمین* نه میخوام تنها باشم. و بعد سریع سوار ماشین شدو رفت.
خیلی حالم بد بود........آخه یعنی چی .......چرا باید این بلا سره ا/ت بیاد..........همینطور محکم میزدم به فرمونو گریه میکردم........چرا ا/ت..........چرااااااااا.......... این داستان ادامه دارد😊 برو بعدی👉👉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود کیوتییی
لنتیییییی چه بلایییی اومدهههه خو بگو دق کردم😑😂💔🤧📿🔪
پارت ۳ و ۷ تو بررسیه
کسی بررسی نمیکنه😢
فعلا در حاله ای از ابهام بمون تا منتشر شه😂😂😂
زارت از دست میرم من😑💔
بمون نیازت دارم.....