سلاااااام به همگی 🖐️ 😁 انشالله که حال تون خوب باشه 🌸✨ خب بریم سراغ پارت ٣ 🎈 💫
پارت 3️⃣💫
نمی دونستم چی بگم با این حال اولین چیزی که به ذهنم رسید رو گفتم : ( آرام باش الیزابت چیزی نیست، فقط برام بگو که دقیقا چی شده؟) الیزابت فقط و فقط گریه می کرد کمکش کردم بلند بشه و باهم به سمت ماشين حرکت کردیم.....
دیگه گریه نمی کرد اما مطمئنا بودم که دلش نمیخواست حرف بزنه شاید منم نمیخواستم ... ذهنم پر شده بود از سوال های بی جواب، یعنی.... حتی فکر کردن بهش هم منو آزار میداد، تو همین فکر ها بودم که متوجه شدم داره بهم نگاه میکنه، بلاخره سکوت رو شکستم و گفتم : ( الیزابت.. من...) پرید وسط حرفم و گفت : ( ادوارد.... ادوارد اون مجبورم کرد من..من نمیخواستم برم... نمیخواستم ولی اگه نمی رفتم اون خواهرم رو میکشت، مطمئنم، میزی رو میکشت اون یه روانی بود )
پا گذاشتم رو ترمز، ماشين با شدتت زیادی ایستاده، باور نمی شد چی میشندم ادوارد!!!!
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی فقط دیالوگارو خطی زیر هم بنویس اینجوری آدم قاطی میکنه اگه میتونی
ممنون😍🍂🌷🌈
من قبل از اینکه این جا بنویسم تو یه جا دیگه مینویسم و این جا کپی میکنم اونجا زیر هم مینویسم ولی وقتی میارم اینجا متاسفانه این طوری میشه 😑☹️
او چه بد
عالی فقط یه چیزی اسم ماریا عوض کن من قاطی می کنم
چرا 😂
بزااررررررررررررررر
حتما😍✨💖❤️
عالی
بازم بزار
حتما 🌸
مرسی❤❤