های گایز من تازه واردان اولین تستمه و خوشحال میشم که همایتم کنین🥺 خب داستان درباره ی کوکه و خیلی غمگینه
اسم تو ا/ت هست و ۲۲ سالته : همچین از اون روز شروع شد..فلش بک به یه هفته پیش(علامت ا/ت&علامت کوک¶)¶تازه از تمرین برگشته بودم خیلی خسته بودم داشتم برای خودم قدم میزدم که یهو خوردم به یه دختر,خیلی خوشگل بود😍 داستان از زبان ا/ت:داشتم از کمپانی برمیگشتم قرار بود از فردا منیجر اصلی بی تی اس باشم و قدم میزدم که به یه آقای خیلی خوشتیپ و جذاب خوردم و افتادیم زمین(پایان از زبان ا/ت)
¶ببخشید خانوم ندیدمتون،کمک میخواین؟&نه ممنون ،منم معذرت میخوام ¶بذارید کمکتون کنم&باشه مرسی¶خواهش میکنم😊 داستان از زبان ا/ت:یکم که دقت کردم دیدم اون جونگ کوکه از بی تی اس خیلی ذوق داشتم چون من یه آرمیم و بایسم هم کوکه😍 (پایان داستان از زبان ا/ت) &مرسی¶خواهش میکنم..اممم...&چیزی شده؟¶نه امم.. میشه ..میشه شمارتونو داشته باشم؟& کوک شمارمو میخوادددد 😵😵داشتم از شادی میمردممم که یه دفه با صدای کوک به خودم اومدم¶خانوم؟&ببخشید بله؟¶میشه شمارتونو بدید؟&بله حتما یاد داشت کنید...........و شمارمو دادم خواستم برم که کوک صدام زد¶خانوم اسم شما چیه؟&ا/ت هستم شما؟¶منم جئون جونگ کوک هستم عضو بی تی اس&بله میشناسمتون😊¶چه خوب☺️&با من کاری ندارید؟ باید برم¶اها نه ویژه بفرمایید& خدافظ¶خدافظ
(داستان از زبان ا/ت)اومدم خونه از شدت خوشحالی خوابم نمیبرد(پایان داستان از زبان ا/ت)(داستان از زبان کوک)اومدم خوابگاه وقتی رفتم تو همه گفتن چرا دیر اومدی؟گفتم خسته بودم داشتم قدم میزدم رفتم تو اتاقم و نفهمیدم کی خوابم برد فردا صبح:صبح بیدار شدم و رفتم پیش اعضا و دست و صورتمو شستم و صبحونه خوردم بعد صبحونه رفتم با ته ته یه دست گیم زدیم (داستان از زبان ا/ت :صبح شده بود بیدار شدم و دستور صورتمو شستم باید ساعت ۵ میرفتم کمپانی تا کارمو به عنوان منیجر جدید بی تی اس شروع کنم ساعت ۵ شد و رفتم کمپانی( پایان داستان داستان از زبان ا/ت)(علامت ته ته#علامت ا/ت&علامت کوک¶)&سلام من ا/ت منیجر جدید شما هستم#سلام منم تهیونگ هستم خوشبختم😊&منم همینطور¶ا/ت تو هم که منو میشناسی دیگه😁همه یه جوری به کوک نگا میکردن و بعد چند دقیقه گفتن:مگه شما همو میشناسین؟کوک گفت:اره توی پارک که بودم حواسم نبود به ا/ت خوردم و با هم دوست شدیم☺️اعضا هم گفتن باشه و عادی رفتار کردن بعد چند ساعت تمرین تموم شد و سالن خالی شد و فقط کوک مونده بود اومد جلو گفت ا/ت فردا ساعت ۶ بیا جایی که میگم😉
گفتم باشه و رفتم خونه خیلی خوشحال بودم فردا با کوک قرار داشتم😍رفتم و یکم با گوشیم ور رفتم و شام خوردم و خوابیدم(داستان از زبان کوک)به ا/ت گفتم فردا ساعت ۶ بیاد جایی که میگم اون خیلی خوشگل و مهربونه و از اون روزی که دیدمش عاشقش شدم و فردا میخوام بهش اعتراف کنم (پایان داستان از زبان کوک)(داستان از زبان ا/ت)صبح شده بود دست و صورتمو شستم و صبحونه خوردم و یه دوش کوچیک گرفتم و خودمو سرگرم کردم تا ساعت ۵ کوک بهم زنگ زد جواب دادم و گفت ساعت ۶ بیام شهربازی ...........و منم رفتم یکم آرایش کردم و یه لباس خوب پوشیدم ساعت ۵:۴۵ دقیقه بود که راه افتادم و رفتم شهربازی .......... وقتی رفتم کوک اونجا منتظرم بود ¶سلام ا/ت&سلام کوک¶خب اول بریم کدوم بازی؟&اممم بریم ترن هوایی و رفتیم سوار ترن هوایی شدیم من خیلی میترسیدم و چسبیده بودم به کوک و اونم محکم بغلم کرده بود که ترن هوایی حرکت کرد و سرعتش زیاد شد من خیلی ترسیده بودم و چشمامو بسته بودن و جیغ میزدم تا تموم شد و پیاده شدیم و کلی بازی دیگه کردیمو رفتیم یه رستوران شیک تا غذا بخوریم ¶ا/ت یه چیزی میخوام بهت بگم &چی؟¶خب ..امم ..من...من عاشقتم🥺&همونجا خوشکم زده بود یعنی اون واقعا منو دوس داره😆¶ا/ت؟&آها بله؟¶جوابت چیه؟&خب راستش ...منم ....عاشقتم¶واقعااا😃&اره از خجالت سرخ شده بودم شام و آوردن و خوردیم و ¶ میخوام تورو به اعضا معرفی کنم و بهشون بگم&باشه کی؟¶همین الان&الان!¶اره الان&با..باشه و رفتیم خوابگاه و کوک منو به اعضا معرفی کرد و قضیه رو براشون توضیح داد و اونا هم خیلی خوشحال شدن و الان یه ماه از این قضیه میگذره و امروز قراره منو کوک با هم ازدواج کنیم
کوک دیر کرده بود و هرچی به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد خیلی نگرانش بودم که یه شماره ناشناس به گوشیم زنگ : ∆سلام شما خانوم ا/ت هستین؟&بله شما؟∆من از بیمارستان تماس میگیریم آقای کوک تصادف کردن و حالشون وخیمه هرچه زودتر خودتونو برسونین&چشم اشک از چشمام میومد سریع از تالار اومدم بیرون و رفتم بیمارستان و از پرستار پرسیدم کوک تو کدوم اتاقه که گفت :آقای کوک توی اتاق عمل هستن منتظر باشین با حرفش اشکام بیشتر شد بعد ۳ ساعت عمل تموم شد و دکتر اومد بیرون و من ازش پرسیدم &آقای دکتر حال کوک خوبه؟×متاسفم ما هرکاری از دستمون بر میومد انجام دادیم 😔یعنی یعنی کوک مرده😭😭نه من بدون اون نمیتونم نههه😭😭😭😭کوک چرا ترکم کردی😭😭😭😭😭😭الان از اون روز یه سال میگذره و ا/ت هم رفت پیش ع.ش.ق.ش کوک
میدونم خودمم دارم گریه میکنم ببخشید اگه غمگین بود لعنت بر خودم باد که خودم غمگینش کردم😭😭😭😭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
تنکص😊💕