
سلام بچه ها من تصمیم گرفتم داستان در مورد ماجراجویی در پاریس بزارم و امیدوارم خوشتون بیاد و نظر بدید.😗 داستان من متفاوت هست و سعی میکنم که خوب بنویسم 😗
(روز بعد شکست غول بچه) مرینت:دیروز غول بچه رو شکست دادیم و اون خیلی بزرگ بود. داشتم از مدرسه میومدم که دیدم دوباره غول بچه شرور شده گفتم:حاکماث قرار نیست دست از سر ما برداری؟؟بعد گفتم:خخاالل ههاا ررووششنن. یویو رو انداختم دور دستش،اون منو پرت کرد اون ور من خیلی پای چپم درد گرفت ولی بلنده شدم.
گربه ی سیاه اومد و سلام کرد منم سلام کردم.خلاصه با هزار بدبختی شکستش دادیم.بزن قدش.و بعد رفتم خونه.گفتم:تیکی خال ها خاموش. بعد افتادم رو تختم،پام هنوز درد میکرد.تیکی:مرینت بهتر نیست بری بیمارستان؟؟.من:نه تیکی خوبم.تیکی:مرینت.من:راست میگم خوبم.تیکی:😐من:باشه باشه میرم. رفتم پیش دکتر.دکتر گفت که چیزی نشده فقط باید تا ۲ روز استراحت کنم و
جایی نرم تا خوب بشم.من برگشتم خونه.دیدم آلیا داره زنگ میزنم.گوشی رو برداشتم.به هم سلام کردیم.آلیا گفت:یه خبر دارمم.من:بگو.آلیا:آدرین و لایلا دارن تو پارک با هم قدم میزنن.من:چیی؟؟!!.آلیا گفت:ازشون عکس گرفتم.الان برات میفرستم
گوشی رو قطع کرد و یه عکس فرستاد.دیدم لایلا دست آدرین رو گرفته و داره قدم میزنه.من داشتم قش میکردم که تیکی گفت:مرینت ولش کن ت.. .من داد زدم:نهه.آیا پیام فرستاد:دختر ببین چه قدر رومانتیک.من براش فرستادم:آآللییاا!!.اون گفت:چیه خب باشه تو هم بیا و ببین.من:خیلی ببددیی.آلیا:خب شوخی کردم حالا میخوای چیکار کنی؟؟.من:من که نمیتونم کاری کنم چون پام شکسته.آلیا:اِ اِ برای چی؟؟!!.من آآ حالا ولش کن.آلیا:ب..باشه.گوشیم رو گذاشتم کنار و
تیکی:مرینت ولش کن،تو الان باید ۲ روز استراحت کنی.من:میدونم.تیکی:خبب ناراحت نباش دیگه.من:آآهه تتییککیی😭 نمیتونمم.یه دفعه اخبار شروع شد.تو اخبار گفتن یه نفر شرور شده. من:تیکی خال ها.. .تیکی:ممررییننتت تو که باید استراحت کنی.من:وایی حالا چیکار کنم؟؟!!.آها!!به استاد فو زنگ میزنم.زنگ زدم و با هم سلام کردیم من گفتم:استاد من برای شکست غول بچه پای چپم شکست و دکتر گفت باید تا ۲ روز استراحت کنم.حالا چیکار کنم؟؟!!
استاد:پس باید به یکی معجزه گر بدم.من:اما کی؟؟.استاد:نمیدونم.من گفتم:آها فهمیدم.استاد:بگو.من:استاد من میام اونجا.استاد:ولی تو نمیتونی.من:فقط برای همین بار.استاد:باشه.قطع کردم و تبدیل شدم. رفتم پیش استاد فو و گفتم:استاد میتونم معجزه گر شما رو بردارم؟؟. استاد:آره مرینت.من:مرسی.معجزه گر استاد فو(لاکپشت)رو برداشتم و دوباره تبدیل شدم.رفتم پیش نینو.بهش گفتم:نینو لحیف،این معجزه گر لاک پشته که به تو قدرت محافظت رو میده،تو باید بری و کمک گربه سیاه کنی.و بعدش باید معجزه گر رو پس بدی.منم نمیتونم بیام چون پام شکسته.میتونم بهت اعتماد کنم؟؟.نینو:آآررهه.معجزه گر رو دادم به نینو
نینو تبدیل شد و رفت منم رفتم تا استراحت کنم.از زبان نینو:من داشتم میرفتم کمک گربه ی سیاه.باید سریع تر میرفتم.چون خیلی کند بودم.ولی رسیدم و دیدم شرور داره بهم حمله میکنه که گربهی سیاه اومد و منو پرت کرد اون ور و خودشم جاخالی داد.گفت:پشت لاک،تو اینجا چیکار میکنی؟؟.ماجرا رو تعریف کردم.اون گفت:میله خب،بریم که حمله کنیم.من:باشه.بعد رفتیم و شرور رو شکست دادیم و .بزن قدش
نینو:من رفتم بالای یکی از ساختمون ها تا لیدی باگ بیاد.دیدم لیدی باگ اومد.گفتم:ما موفق شدیم.اون گفت:خیلی خوبه،و معجزه گرمو برداشت و منو برد پایین و گفت:مرسی نینو،خدافظ.بعد رفت
از زبان مرینت:خیلی خوب شد که تونستن شرور رو شکست بدن.رفتم و معجزه گر رو به استاد پس دادم و رفتم خونه و رو تختم دراز کشیدم،فردا باید میرفتم مدرسه،ولی به مامان و بابام گفتم که به مدرسمون بگن که من نمیتونم برم.
بعد یهو یه چیزی تو ذهنم اومد.گفتم:وای اصلا حوصله ندارم که به لایلا و آدرین فکر کنم.باید استراحت کنم.خوابم برد و ...
بچه ها ممنونم که خوندید،این قسمت تموم شد.
اگر ۲۲ نفر خوندن بعدی رو میزارم. و نظر بدید،مرسی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی
ممررسسیی
عالی بود 😘
مرسی😗😗
بدون نظر ننررییدد
بچه ها نظر بدید اگر میخونید نظر هم بدید که قسمت های بعد رو زود بزارم
کسایی که گفتن داستانشون رو بخونم.
میخونم ولی دیر چون وقت ندارم.
مرسی از همه😗😗
عالی بود خیلی زیبا
مرسی
ادامه بده 👍
اگه میشه داستان منم بخونید 😊
من میخوانم داستانت را خیلی خوبه زود بزار
بچه ها میخونید نظر هم بدید
من قسمت بعد رو گذاشتم
سلام عالی بود و اگر میشه داستان من رو هم بخون
مرسی
عالی بود بعدی
مرسی،گذاشتم