10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💜박나라💜 انتشار: 4 سال پیش 1,337 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلاااام . من برگشتم با پارت دوم ^^ ببخشید اگه دیر شد مشغله زیاد داشتم (: امیدوارم خوشتون بیاد
پری: امممم چیزه قراره فردا شب یکم با بچه ها بریم خوش بگذرونیم میخواستم ببینم میای؟~~نارا: -_- ودف؟!؟! ساعت ۱۲ زنگ زدی کار واحبت این بود؟:|| ~~پ: ایشششششش خو حالا واجب بود دیگه:/ باید به بقیه خبر بدم ~~ ن: درد نگیری . خیلی خب میام برو دیگه میخوام بکپم ~~پ: خو گمشو بکپ:| ~~ گوشیو قطع کردم و رفتم سرویس ی تخلیه کردم و به آغوش گرم تختم بازگشتم(= ~~~~~~~ صبح با صدای زنگ گوشیم که برام حکم ناقوس مرگو داشت پا شدم:/ ~ رفتم به سر و صورتم یه صفا دادم تا مثل مرده ها نباشم اول صبحی همه رو سکته بدم:|
نشستم جلوی صندلی میز آرایشم . اول یکم مرطوب کننده زدم به پوستم ، بعدش یکم کرم پودر زدم تا پوستم از اون سفیدی در بیاد. ابرو هامو با ژل مرتب کردم و یکم ریمل و رژ . کلا آرایش زیادو دوست ندارم و فقط در حدی آرایش میکنم که سفیدی پوستم تو ذوق نزنه. بعدش شونه رو برداشتم و موهامو شونه زدم . امروز دیگه جلومو ساده دو تا تار مو میندازم بیرون حوصله بافت ندارم. بقیه ی موهام رو هم بافت ساده زدم انداختم پشتم که طبق معمول ۵ سانت از مقنعه زد بیرون :/ ایش. بعدش رفتم سمت کمدم یه مانتوی آبی آسمونی با شلوار جین رنگ روشن و مقنعه ام برداشتم . اول شلوارمو پوشیدم و بعدش مانتومو . حدودا تا زانوم میرسید و ی کمربند زنجیری هم داشت . بعدش مقنعه امو اتو زدم با احتیاط سرم کردم تا به صورتم نماله . بعد از پوشیدن مقنعه یه جوراب سفید کالج هم پوشیدم و طبق معمول عطر خوشبومو رو خودم خالی کردم^^. بعدش کوله امو برداشتم و زدم بیرون . دیرم شده بود برا همین نتونستم کامل صبحونه بخورم . دو تا لقمه برداشتم و سوئیچ ماشینمو برداشتم تا. خواستم برم بیرون بابام صدام زد .
بابا: نارا امروز بعد از کلاست زود برگرد خونه ~ ن: چرا ؟ اتفاقی افتاده ؟ ~ بابا : نه. فقط زود برگرد خونه ~ ن: باااااشهههه (مشکوک) ~ بعدش سریع از خونه زدم بیرون . طبق معمول. با دینامیت و فیلتر از جیمین خودمو اول صبح حسابی شارژ کردم . رسیدم دانشگاه و ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم . تا پامو گذاشتم داخل دانشگاه ی پس گردنی محکمممم نوش جان کردم که میدونم از کی بود یا بهتره بگم کدوم خری بود-_- . ن: ایییییییییی چته وحشیییییییی ~ پ : حقته . عنتر. ۶ ساعته منو کاشتی اینما خودت معلوم نیست کدوم گوری ای . ~ ن : هی هی هی ترمز بگیر با هم بریم . عنتر خانم من تازه پنج دیقه هم زود اومدم تقصیر من چیه تو ۶ ساعت زود تر میای دانشگاه :/ ~ پ : ایش اصن خوب میکنم ~ ن : :||| خدا شفا بده ایشالا . پ : خفه . بریم کلاس شروع میشه الان ~ ن : بریم
《بعد از کلاس آخر 》از کلاس اومدم بیرون و تو حیاط رو نیمکت همیشگی منتظر پری شدم . بعد از چند دیقه پری هم اومد پیشم . ن: راستی پری امشب کیا هستن ؟ ~ پ: خب ، من و تو و یونا و سارا و باران ، از پسرا هم سهیل و مهراد و بردیا . ~ ن :خوبه ایول . فقط به بردیا هم بگو گیتارشو بیاره حتما خوش میگذره بهمون . راستیییییییی اصلا کجا میخواییم بریم ؟:| ~ پ : (جر خوردن در اثر خنده*) دختر تو نمیدونی هنوز کجا نیخواییم بریم بعد برنامه میچینی برا خودت . ~ ن : خو حالا زهر مار ایش . خوب حواسم نبود . حالا بگو بینم کجا میخواییم بریم ؟~ پ : با بچه ها. صحبت کردیم قرار شد بریم. شهر بازی. راستش گفتن بهت بگم سانی رو هم با خودت بیاری . ~ ن : وااا سانی رو دیگه برا چی ؟ ~ پ: برا چیو کوووفت . سریه پیش که با خودت اوردیش بچه ها ازش خوششون اومد ، میکفتن از بچه نق نقو ها نیست میشه باهاش گرم گرفت . برا همین گفتن اونم بیاریش این سری . تو که با ما میخوای بیای ، باباتم که دیر وقت میاد خونه ، خو اون بدبختم تنهاس تو خونه بیارش . ~ یکم فکر کردم دیدم بدم نمیگه ها ن : خیلی خب میارمش . ~ ایول پس حله ~ با پری بلند شدیم و رفتیم سمت در خروجی . ن: راستی پری چیزی که لازم نیست با خودمون بیاریم ؟ ~ پ: نه بابا ، فقط ی زیر انداز میخواییم که اونم همیشه تو ماشین بردیا هست . ن : اوکی.
سوار ماشینم شدم و سیستم رو روشن کردم اول دینامیت بعد لایف گوز آن و بلو اند گری رو گوش کردم . حالا بماند که. یه دل سیر گریه کردم . ~ ماشین رو بردم داخل پارکینگ و بعدم رفتم خونه . ن : سلااااااممممم بر اهالی خونه ، عشقتون اومدهههه . وارد پذیرایی شدم و با قیافه ی پوکر سانی و نگاه متاسف مامان رو به رو شدم:| . به به چه استقبال گرمی . سانی: نمردیم و عشقمونم دیدیم:| ~ن : برو بابا ایششش ~ مامان : سلام ، برو دست و صورتت رو بشور بیا ناهار بابات منتظره. یکم تعجب کردم ، بابا ؟ اونم. این وقت روز ؟ ~ ن: بااااشهههه . بدو بدو دوییدم طبقه بالا و چپیدم تو اتاقم .
اول از همه کولمو پرت کردم رو مبل توی اتاقم ، بعد مقنعه امو رو تختم ، بعد مانتو مو رو صندلی میز تحریرم ، بعدم شلوار از پام کندم انداختم همون وسط اتاق . به من نیگن نمونه بارز یک دختر مرتبببب :| . کلا مرز های مرتب بودنو جا به جا کردم :/ ~ رفتم دستشویی و وقتی تخلیه کامل شدم اومدم دست و صورتمو با شامپو بچه شستم و زدم بیرون . رفتم سمت کمدم ، یه شلوار مشکی جذب با ی تیشرت لش بنفش با عکس شوگا^^ . ~ اول از بالا نگاه کردم ببینم سانی پایینه یا نه که دیدم نچ نیستش . راهمو کج کردم سمت اتاقش و در زدم و رفتم تو . ندیدمش . ن: سانیییییی ، سانیییییی کجایییی؟ ~ س: هااااااااا اینجام چه خبرته (دستشویی) ~ن : جرررررررر نفهمیدم. بیا بیرون کارت دارم . ~س: اومدم بگو ~
ن: ببین امشب با بچه ها میخواییم بریم شهر بازی اونا گفتن تو رو هم با خودم ببریم . میای باهامون ؟ ~ س: جییییغ منم بیام یعنی؟(= حله . خیلی دلم برا شهر بازی تنگ شده بود . س: ایول پس بعد از ناهار بیا بالا ی استراحت کوچولو بکنیم و حاضر بشیم . ساعت ۵ باید پاتوق باشیم . س : حله . فقط امممممم اونییییییییی(چشاشو عروسکی میکنه*) ن: یاااااا کوفت اونی . تو هر وقت با من کره ای حرف میزنی ازم ی چیزی میخوای . بگو ببینم چیه ؟ ~س : اممم میگم که میشه لباسامونو با هم ست کنیم ؟(چشم عروسکی*) ~ن : اهههه چشاتو اونجوری نکن برا من . کلا سانی با اون چشمای عسلی رنگش وقتی چشاشو عروسکی میکنه. کسی ننیتونه رو حرفش نه. بیاره انقدر که. مظلوم میشه . ~ن : باشه فقط قول بده اوناا دختر خوبی باشیا ~ س: اوووووو انگار. بچه سه ساله ام . خواهر من ۱۳ سالمه سیزدههههه . تازه چند ماه دیگه میشه چهارده(= . ~ ن: خب حالا هر چی بشه بازم بچه ای(= .س: ایششش . ~ (تق تق*[صدای در]) س: بله؟ ~ خدمتکار: خانم مادرتون گفتن صداتون کنم برای ناهار . ~ س : یااااااا منیژه جون چند بار گفتم منو به اسم صدا بزن . ~ خ: ببخشید سانیا خانم. ~ س: راحت باش بگو سانی ~خ : چشم ~ ن: خب دیگه بریم که بقیه منتظرن .
(سر میز ناهار ) داشتیم تو سکوت غذامونو میخوردیم که بابا منو مخاطب قرار داد و گفت : قراره سه ماه دیگه بریم بوسان . ~ ن: بوسان ؟ چرا ؟ ما که ماه پیش تازه رفتیم بوسان اتفاقی افتاده ؟ ~ بابا: نه ، سهام این کارخونه رو از شریکم خریدم ، یکم دست باز تر شده ، برای کارخونه ی اونور هم یه سهامدار پیدا شده که میخواد سرمایه گذاری کنه . شنیدم آدم معروف و پولداریه ، نمیخوام از دستش بدم . ~ ن : چیییییی؟ ببینم چطور تونستی سهام اینجا رو از مادر مانی بخری؟(شما فکر میکردید شریک بابای نارا مرده نه؟) اون که سفت و سخت میگفت به هیچ وجه نمیفروشم ؟~ بابا: اونش دیگه مهم نیست مهم اینه که الان فروخته . ~ مامان : پس دوباره میخوای بری بوسان ؟ ~بابا : اره ~ س: هوففف بازم قراره تنها بشم): ~ ن: اوووو ناراحت نباش کوچولو زود برمی گردیم منم باز مثل سریای پیش بهت زنگ میزنم .~ س: باشه(: ~ن: راستی منو سانی امشب قراره با بچه ها بریم شهر بازی ، شام رو هم بیرون میخوریم . مامان: باشه فقط مراقب خودتون باشید ~ ن: چشم~س: راستی بابا چرا امروز نرفتی سر کار ؟ ~بابا: امشب ی قرار کاری مهم دارم برا همون نرفتم شرکت ~س: اهان
منو سانی اومدیم بالا تا یکم استراحت کنیم. ساعت ۳ بود . خب یکم وقت داشتیم استراحت کنیم . به سانی پیامک دادم ساعت چهار بیدارم کنه اونم گفت باشه . حالا جهت اطمینان بیشتر خودمم گوشیم رو گذاشتم رو زنگ و گرفتم خوابیدم. ~~~~~~~س:ناراااااااا ، ناراااااااااا ، ناااارااااااااا بیدار شو دیگهههههههههههههه. ~ ن: ای بمیریییییییییی ای لال شییییییییی این چه طرز بیدار کردم یه ادم از خوابهههههه؟~ س:خودت میگی آدم تو که آدم نیستی~ن: بله درست گیفرمایید من آدم نیستم که من فرشته ام (= ~ س : ایح خب حالا نمیای حاضر شیم؟ ~ن: چرا بزار برم ی آب به سر و روم بزنم نیام میگم چی بپوشیم . ~ س: باشه ~ بلند شدم و رفتم تو دستشویی ، سر و صورتمو شستم ، ی مسواک کوچولو هم زدم و اومدم بیرون. سانی افتاده بود رو تخت . ن:سانی بلند شو بیا اینجا ~ سانی رو نشوندم رو صندلی میز آرایشم . اول رفتم سراغ صورت بی نقصش . کلا ماها خانوادگی پوستمون صاف و بدون لک و جوشه . به پوستش دلم نیومد چیزی بزنم یکم مرطوب کننده زدم فقط . بعدش ی خط چشم دخترونه قشنگ براش کشیدم . ابرو هاشو با ژل مرتب کردن و مژه هاشو ریمل زدم . بعدم ی رژگونه ی صورتی ملیح دخترونه و رژ صورتی قشنگم . از دور که نگارش کردم دیدم داره با لبخند نگام میکنه . منممتقابلا ی لبخند زدم بهش . ن : خببببب حالا بریم سراغ موهات ~ س: اووووو دختر میخواییم بریم شهر بازی ها نه عروسی ، انقدر دنگ و فنگ لازم نیستا . ~ ن: شما سکوت ، میخوام مثل دفعه های پیش تو جمع تک باشیم . ~ دیگه چیزی نگفت ، منم اتو مو رو زدم برق و شروع کردم اتو زدن موهای خرمایی رنگ بلند سانی . موهاش چون بلند بود دستم یکم درد گرفت اما ایراد نداره . موهاشو که تموم شد گفتم بشین با گوشیت سرگرم شو تا منم موهامو اتو کنم . اما در کمال تعجب اومد اتو رو از دستم گرفت شروع کرد اتو کردن . ~ ن: اووووو نه بابا خانم کمک کردنم بلدن~ س: ایششش حالا اومدم کمکت کنما پشیمونم نکن ~ ن: چشم خانمممممم(خنده*) ~ بعد از چند دقیقه موهای منم تموم شد . بعدش منم یه مرطوب کننده و کرم پودر زدم به پوستم . کلا مرض دارمبه پوست صافم کرم میزنم . ولی خب نه اینجوری یکم از سفیدی تو ذوق پوستمم گرفته میشه . بعدش ی خط چشم شبیه سانی کشیدم . ابرو هامو مرتب کردم و مژه هامو ریمل زدم . رژگونه و رژ هم رنگ سانی هم زدم . الان آماده آماده بودیم .
ن: خب سانیا خانم بلند شو بریم لباس بپوشیم که نیم ساعت دیگه باید راه بیوفتیم . ~ س: بریم . فقط میگم چی بپوشیم ؟~ ن : (چشمک*) اونش با من . رفتیم سمت کمد سانی درشو باز کردم ، از توش شورا جین رنگ روشن قد نودشو با ی تیشرت سفید طرح قلب نصفه رو در اوردم و دادم بهش . بعدش هم ی پیرهن مردونه بنفش چهارخونه که ستش رو منم داشتم رو از کمد در اوردم . ماشالا خودش کلاه نداره که من باید اونو بهش بدم . لباساش رو که پوشید رفتیم اتاق من . منم ی تیشرت سفید قلب نصفه که ست تیشرت سانی بود رو با همون پیرهن بنفش در اوردم . شلوار جینمم ست سانی برداشتم . لباسام رو که پوشیدم سانی رو صدا کردم . بعدش دو تا کلاه کپ سفید که روش طرح بی تی اس بود رو برداشتم . یکیش رو گذاشتم سر سانی . موهاش رو میزون کردم یکیش رو هم خودم گذاشتم سرم و موهاشو میزون کردم. خدا رو شکر تو این منطقه خیلی به حجاب گیر نمیدادن ، خب ما هم داریم می ریم. خوش گذرونی دیگه شال مال سرمون نکردیم . بعدش کیف کمری بنفش براق خوشگلمو که خیلیییی دوسش داشتم رو برداشتم و بستم . سانی هم کیف ست منو برداشت و بست . خب ما خواهر بودیم قاعدتا چیزای ست زیاد داشتیم^^ . عطر رو هم رو خودمون خالی کردم . بعدش داشتیم میرفتیم پایین که ی جیزی یادم افتاد ~ ن: هیییییییی سانیییی دیدی داشتیم جیو جا میزاشتیم ؟~ س: چییی؟~ بیا بالا ببین . ~ اومدیم بالا و رفتم سمت جعبه اکسسوری هام . گردنبند عزیزمو بستم ، دستبند خوشگلمم بستم ، ساعتم رو هم خودشو بنفش کردم و بستم ، داشتم در جعبه رو میبستم که چشمم خورد به انگشتر ستم ~ن : سانی~ س: هوم ؟ کارت تموم نشد ؟ دیر میشه ها~ ن: چرا ولی ببینم هنوز این انگشترتو داری؟ . بعد انگشترو نشونش دادم . ~ س: عههه اره چرا یاد خودم نبود ، الان میرم میارمش . ~ ن: باشه فقط ببین میری اتاقت ساعت بنفشتم ببند ، قاب گوشیت رو هم اون سیلیکونی بنفشه رو که خودم برات خریدمو بنداز خودمم الان عوض میکنم . فقط بجنب~ س: چشممممممم ~~ بعد از ۵ دیقه از مامان و بابا خدافظی کردیم و بعد از پوشیدن کتونی های آل استار سفیدمون ، سوار ماشین آلبالویی خوشگلم شدیم و سانی هم جلو نشست . ساعت ۵ بود . تا پاتوق پنج دیقه بیشتر با ماشین راه نبود . داشتیم میرفتیم که گوشیم زنگ خورد و چون من پشت فرمون بودم سانی جواب داد . س: الو ، بله ؟ .... عه سلام پری جون خوبی ؟...... قربونت عزیزم منم خوبم ...... ما الان راه افتادیم پنج دیقه دیگه میرسیم ....قربونت گلم بابای . ~ بعد از پنج دقیقه رسیدیم پاتوق ~~~~~~~||~~~~~~~{....ادامه دارد .....}
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
عالی
از پارسال هنوز پارت بعد نزاشتی چرا؟
چرا پارت نمیزاری•-•!
شدیدا منتظر پارت بعدم چرا نمیاددددد
عالی بود💜💜💜💜💜💜💜
دختر پس پارت بعدی و چرا نمیزاری پوسیدم بخدااا جون ننه ات زود بعدیو بزار مردم 🤧🙁💜💙💜💙
عالی بود ❤️
پارت بعدی را زود تر بگذار منتظرم مرسی راستی داستانت عالیه ها💜💜💜💜💜💙💙💙💙💙💙
خیلی قشنگ بود زودتر بعدی رو بزار منتظرم
عالی