
که از رفتار اون پسر خوشحال شده بود به سمت اتاق مخصوص آشپز ها حرکت کرد . جونگوون به طرف همونجایی رفت که اون پسر اشاره کرد رفت اونجا پیرمردی رو دیر گه روی صندلی چوبی نشسته بود و داشت با گوشیش کار میکرد معلوم بود بلد نیست با گوشی کار کنه جونگوون رفت جلو * سلام .... ببخشید سلام * آخ ببخشید حواسم نبود سلام پسرم * امم من نظافتچی جدیدم * خوش اومدی میگم تو بلدی این صفحه رو بیاری از وقتی هتل همه برنامه ریزی هاشو اینترنتی کرده کار مام سخت شده * میشه ببینم * بیا . جونگوون اون سایتی که میخواست براش آورد * آه دستت درد نکنه برو لباساتو بپوش * چشم . جونگوون وارد اتاق شد و اونجا یه پسر جوون دید به نظر میومد همسن خودش باشه
* سلام * سلام * من جونگوون هستم نظافتچی جدید * آ خوشبختم منم جیمین ( دوستان این هیج ربطی به جیمین از بی تی اس نداره فقط یه شخصیت معمولیه ) هستم من خیلی وقته اینجا کار میکنم * خوشبختم امیدوارم بتونیم دوست های خوبی بشیم * منم همینطور بیا این لباسارو بپوش * چشم . جونگوون به اونیفرم نگاهی کرد یه سر همی لی بود با پلیور قرمز جونگوون سریع لباس هاشو عوض کرد و وسایل هاشو توی کمدی که جیمین گفته بود گذاشت * حالا باید چیکارکنم * تو برو توی آشپزخونه اونجا بهت میگن چیکار کنی * چشم . جونگوون به جیمین ادای احترام کرد و رفت طرف آشپزخونه [ در آشپزخونه ] صدای قابلمه ها ماهیتابه ها ظرف خیلی بلند بودن بوی غذا های مختلف میومد جونگوون میون چهره ی آشپز ها یه چهره ی آشنا دید این همون پسری بود که تو آسانسور دیده بود لباس سرآشپز هارو پوشیده بود پس اون سرآشپز بود جونگوون به سمت اون رفت * سلام من یانگ جونگوون هستم نظافتچی جدید * آ تو همون پسر توی آسانسوری خوشبختم منم جی ام پارک جی * خوشبختم من تمام تلاشمو میکنم میشه بگید باید چیکار کنم * من بگم ؟ . جی عادت نداشت کسی ازش بپرسه باید چیکار کنه واسه همین یکم جا خورد و هیجان زده شد * برو از توی فریزر ماهی بیار * چشم . جونگوون وارد فریزر شد اونجا خیلی یخ بود جونگوون نمیتونست ماهی هارو پیدا کنه فریزر تاریک سرد و ترسناک بود * تو کی هستی ؟ . جونگوون متوجه حضور یه نفر پشت سرش نشده بود * آخ ببخشید من نمیتونم ماهی هارو پیدا کنم * اونجان * کجا ؟ * کنار محفظه ی یخ ها * ببخشید نمیتونم ببینمش . اون پسر جونگوون حل داد و چون زمین بخاطر آب گوشت ها لیز شده بود جونگوون با سر اومد زمین . اون پسره سریع از فریزر رقت بیرون و داد زد : بیاین اینجا اون همه ی گوشت هارو هدر داد . جونگوون متوجه شد وقتی داشت میوفتاد دستش گرفته به ظرف گوشت ها و اونارو ریخته همه ی آشپز ها از جمله جی وارد فریزر شدند
* چیکار کردی دست پا چلفتی * نگاه نگاه حالا واسه نهار گوشت نداریم * اصن تو کی هستی . جی دست جونگوون گرفت و سعی کرد بلندش کنه اما جونگوون دستشو پس زد و یه مشت زد تو صورتش دوباره عصبانی شده بود کنترل خودشو از دست داده بود جی شوکه شد بود و بینیش خون ریزی میکرد یکی از آشپز ها فریاد زد * یاااا بع چه حقی اینکارو کردی . جونگوون که به خودش اومده بود و متوجه گندی که زده بود شد بغض کرد و از آشپزخونه بیرون رفت اون به سمت پشت بوم رفت اشک هاش بدون کنترل میریختن یهو احساس کرد یه دست اومد رو شونش
همون آشپز عه بود * واسه چی گریه میکنی * متاسفم * بابت * اون * آهان مشکلی نیست ولی تو که حالت خوب بود چرا یهو عصبانی شدی * آ...آخه ...چیزه * اشکالی نداره میتونی به من اعتماد کنی بهم بگو * من مریضم * بیماریت چیه * من دو قطبی ام یه دفعه خوبم یه دفعه بد * خودت کدومی * چی ؟ * خود خودت بده یا خوب * خود خودم امم فکر کنم خوب من نمیخوام اینطوری رفتار کنم * خب پس اگه اینطوریه بزار نیمه ی خوبت به نیمه ی بدت ببره * یعنی چی ؟ * یعنی اینکه اینقدر خوب باش که اون نیمه ات که بده ببازه * آهان ولی چطوری * تو پسر خوبی هستی از وقتی که اومدم اینجا کار کنم هیچکس به حرفام گوش نمیده ولی تو اولین کسی هستی که به حرفم گوش داد * واقعا ؟ چرا به حرفاتون گوش نمیدن ؟ * خب از نظر اونا من بچه ام * خب پس باید بهشون ثابت کنی * چطوری ؟ * بهشون لبخند نزن * چی ؟ * باهاشون جدی برخورد کن بزار ازت حساب ببرن و دست کم نگیرنت * راست میگیا چرا به ذهن خودم نرسید ( چون منتظر بودی یکی بیاد بهت بگه 😂 ) * گفتی اسمت جونگوونه * بله آقا * من خودمو معرفی کردم ؟ * بله تو آشپزخونه پارک جی ؟ * اوهوم امیدوارم دوستای خوبی بشیم * بله من دیگه باید برم * کجا * هیچ کاری نکردم * آهان باشه تو برو اتاق ۱۳۴ تمیز کن لازم نیست بیای تو آشپزخونه * چشم
جونگوون وسایل برداشت و به سمت اتاق ۱۳۴ رفت یه مرد تقریبا جون درو باز کرد و به جونگوون گفت باید دستشویی تمیز کنه جونگوون وارد دستشویی شد و یه بوی گندی به بینی اش خورد این جا چرا این بو رو میداد ( چون دستشویی عه 😂 ) ولی این بوی دستشویی نبود بوی سیگار بود اما سیگار کشیدن توی هتل ممنوعه مثل اینکه اون مرد جوان فراموش کرده بود که جونگوون توی دستشویی واسه همین در دستشویی بست جونگوون میخواست چیزی بگه که یه سری مرد اومدن تو جونگوون اونارو نمیدید ولی صداشونو میشنید اونا انگلیسی حرف میزدن و چون جونگوون شاگرد اول بود انگلیسیش خوب بود اونا به هم سلام کردن و داشتن راجب کسب وکار حرف میزدن * جنس ها چیشد * ساکت ممکنه یکی صداتو بشنوه * خیلی خب جنس ها چیشدن * توی گمرک موندن باید بهشون رشوه بدیم * نمیشه یارو خیلی قانون مدار عه اصن نمیشه بهش رشوه داد * میشه نرم میشه بلاخره که نمیتونیم بزاریم اون همه مواد بمونه تو گمرک * نظرتون چیه بریم بیرون حرف بزنیم * موافقم فضا ی اینجا کوچیکه و ممکنه یکی وقتی داره رد میشه صدامونو بشنوه * اگه بشنوه باید لباشو بدوزیم و گلوله بهترینه که قشنگ میدوزه لبارو * بیا بریم. جونگوون از حرف های اونا ترسیده بود وقتی مطما شد همشون رفتن از اتاق بیرون اومد چرا روز اول کاریش باید اینطوری میشد اول که عصبانی شده بود حالا ام اینطوری
روز اول کاریش زیاد خوب نبود ولی با حرف های جی حالش بهتر شده بود نمیدونست چرا حرف هاش اونو اینقدر آروم کرده بود دیگه احساس بغض نمیکرد و خوشحال تر شده بود و این واسه ی شروع خیلی خوب بود 😊
پارت دو ام تموم شد دستام درد گرفت چشمام دراومد پای گوشی برید نتیجه چالش داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج چ : شیمی ، دینی ، ریاضی ، جغرافی ، رسانه ، آزمایشگاه...:|
یهو بگو همشون دیگه 😂😅👍🏻
اینم حرفیه:/
وای خیلیییییییییییییییی محشررررررررر بوددددددددد 🥺❤️ ج.چ : معلم دینی😂
تنکص
موافقم 😅😂👍🏻
😂🤭❤️
وایییی عالی بود. پارت بعدددددد.
جچ: معلم فیزیک و شیمی
مرسی
ما هنوز شیمی و فیزیک نداریم 😂😅