ا/ت : من دارم میرم خونم شوگا : چرااااا؟؟ کوک : واقعاااا؟؟؟ ا/ت: اون خونه صورتیه خونیه ی منه فقط ۳ قدن باهاتون فتصله دارم نامجون : بچه ها من او.... کوک : هیونگا بیاین ( ماجرا رو تعریف میکنی و بعد هزار ساعت توضیح میری خونت ) ا/ت : 😍 هیچ کجا خونه ی خود ادم نمیشه 😍 البته بی تی اس عش*قه اما ا/ت تو ذهنش : اما و درد بی تی اس ول کردی تنهایی اینجا زندگی کنی اخه دی*وا*نه یکی نیست بیاد بهت بگه مگه ارزوت زندگی با اونا نبود
( توی خونه ی پسرا ) نامجون : بچه ها من نگرانم کوک : چیزیش نشه تهیونگ : نباید میذاشتیم بره جیمین : کار اشتباهی کردیم شوگا : 😴😴😴 جین : 😱😱😱😱 کوک : چی شده جین : از خونش اومد بیرون تهیونگ : چراااااا؟؟؟؟؟
شوگا : چرا ولش نمیکنید خودش میتونه از خودش مراقبت کنه ( ممنون یونگی جان ) کوک و تهیونگ و جیمین : هیونگگگگ😟🙁 شوگا : راسته دیگه جین : درسته بچه ها اما یونگی خیی رک گفتی شوگا : 😴😴😴
سخنی با شما بچه ها لطفا ازم حمایت کنید من واقعا بهش نیاز دارم لطفا لایک و کنید و کامنت بدارید و فالو کنید شما هم فالو میشید و لایک ممنون میشم ممنونم
از زبان نویسنده : ا/ت رفت خرید کنه که یهو چشمش خورد به یه بچه گربه کوچولوی ترسیده کنار خیابون ا/ت : اوخیی بیا بغلم کوچولوی من گربه : میو میو 🐱🐱 ا/ت : 😹😸😻 خیلی گوگولی هستی (ا/ت هم برای گربه خرید کرد هم برای خودش و اونو برد به خونه) ا/ت : من اسمتو میذارم فندق { اسم گربه ی خودم🐱🐈 } ( ا/ت تو همین خیالات بود که یهو در باز شد و یک نفر وارد شد ..........)
برید بعدی چالش داریم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ج.چ : نمدونم
🤣
یکم فان بود 🌊