
همون جوری که دستام رو دور بازو های سوهو حلقه کرده بودم تو چشماش خیره شده بودم. موهاش کاملا خیس شده بود و همش به پیشونیش چسبیده بود. یه دفعه نمی دونم چی شد که پاهام سست شد نتونستم حرکت کنم. #نمی تونم راه برم. سوهو : نگران نباش منو نگه دار تا بلندت کنم. آروم سرمو تکون دادم و اون آروم از رو زمین بلندم کرد و راه افتاد سمت خونه. بارون هنوزم داشت با شدت می بارید و بند نمیومد. #حالا چیکار کنم اگه مامانم ما رو ببینه چی میشه ؟ سوهو : نگران نباش اون ما رو نمی بینه. تا دره خونه رو باز کرد مامان جلو در نمایان شد با ترس آب گلومو قورت دادم و همین طوری که تو بغل سوهو بودم شروع کردم به صحبت کردن : مامان بزار برات توضیح بدم من... سوهو : خودتو خسته نکن اون ما رو نمی بینه. #یعنی چی که ما رو نمی بینه مگه ما روحیم ؟ سری از تاسف تکون داد. سوهو : وقتی میگم تو هنوز بچه ای نگو نه. #هی چرا هرچی میشه موضوع رو به بچه بودن من ربط میدی آخه؟ سوهو : تو لازم نیست چیزی بدونی فقط بدون که ما الان نامرئی هستیم... #وای نگاه کن بدبخ شدیم مامان داره می ره سمت اتاق من حالا چیکار کنیم ؟
مامان درو باز کرد و اومد داخل منم خودمو مشغول نشون دادم. مامان : داری کتاب می خونی؟ #اره چطور مگه ؟ مامان : هیچی همین جوری دیگه وقته خوابه خسته به نظر میای. #باشه شما برید منم می خوابم. یکم تو چشام خیره شد و بعد سر تکون داد و از اتاق خارج شد. نفس آسوده ای کشیدم بعد آروم پرده رو کنار زدم. #می تونی بیای بیرون مامان رفت. سوهو ظاهر شد و اومد طرفم. سوهو : هنوزم پاهات بی حسه؟ #نه می تونم راه برم ممنون. سوهو سری تکون داد و خواست از اتاق خارج بشه که سوالمو به زبون اوردم. #وقتی روح من تو تن گربه ام جودی بود خودش... سوهو : دیگه هیچ وقت سعی نکنی با اون گربه ارتباط برقرار کنی. #تو..تو از کجا می دونی که... سوهو : اه بسه انقدر سوال نپرس. #خیلی بدجنسی. سوهو : بعد از اون همه اتفاقی که افتاد این تنها حرفیه که می تونی بگی ؟ #آره چون من از نظر تو یه بچم الانم برو بیرون خیلی خستم. سوهو ابرویی بالا انداخت و از در فاصله گرفت دوباره برگشت جلوی من کنار صندلی روی زانو خم شد و داشت منو نگاه می کرد منم چشمامو ریز کرده بودم بیینم می خواد چیکار کنه. با یه حرکت ناگهانی زد رو نوک دماغم بعد فرار کرد منم افتادم دنبالش ولی چشمم افتاد به زیره تخت و خشکم زد.
خم شدم و جودی رو آوردم بیرون چشماش داشت بسته می شد و از دهنش خون میومد نمی دونم چی شد که از دهن منم خون پاشید بیرون سوهو با عجله اومد پیشم و از پشت بازوهامو گرفت. سوهو : حالت خوبه ؟ #جودی چرا اینجوری شده ؟ سکوت کرده بود. #از وقتی تو اومدی همش داره بلا سرم میاد بگو تو واقعا کی هستی ؟ سوهو : به تو ربطی نداره. داشتم تلاش می کردم صدام بیشتر از این بلند نشه. جودی رو گرفتم طرفش و آروم پنجه های کوچولوش رو لمس کردم. #زندس ؟ سوهو : چرا این گربه برات مهمه ؟ #به تو مربوط نیست فقط بگو زنده می مونه یا نه ؟ آروم جودی رو از دستم گرفت هنوز پنجه اش تو دستم بود. سوهو :زنده می مونه خیلی آسیب دیده دیگه سعی نکن باهاش ارتباط برقرار کنی چون خیلی خطرناکه. کلی سوال ذهنمو درگیر کرده بود. #باشه. سوهو : من مراقبشم برو صورتتو بشور. سر تکون دادم و به سختی از جام بلند شدم رفتم سمت دستشویی اتاقم. جلو روشویی ایستادم و به چهره ی رنگ پریده ام تو آینه خیره شدم. صورتمو با آب سرد شستم ولی لرز بدی به تنم افتاد هوا خیلی سرد بود. با حوله دست و صورتمو خشک کردم و اومدم بیرون. سوهو : چرا داری می لرزی ؟ #س..سرده. یه پتوی کوچیک گوشه ی تخت گذاشته بودم اونو برداشت اومد پیشم اونو دورم پیچید و کمکم کرد رو تختم دراز بکشم. #میشه گربم اگه حالش خوبه بهم بدیش ؟ سوهو : امشب پیش من می مونه. #چرا ؟ سوهو : چون که من میگم حالا هم بخواب خسته شدم از دستت. بدون اینکه منتظر حرفای من بمونه اتاق رو ترک کرد😑
صبح از خواب بیدار شدم چون خیلی نگران جودی بودم به کارای شخصی خودمم نرسیدن و با همون لباس خوابم و موهای به هم ریخته رفتم طبقه ی پایین. ولی هیچ کس تو سالن نبود اولش خیلی ترسیدم چون به تنهایی تو خونه عادت نداشتم شایدم مامان و سوهو الان خواب بودن. آروم به دره اتاق مامان ضربه ای زدم ولی صدایی نشنیدم بنابراین درو باز کردم و رفتم داخل هیچ کس تو اتاق نبود برگشتم پایین رفتم تو آشپز خونه و دست و صورتمو آب زدم وقتی خواستم برگردم توجه ام به نوشتهی رو یخچال جلب شد که نوشته بود : یونسوک من رفتم خرید برات ساندویچ خامه و مربا درست کردم تو یخچاله می تونی بخوری تا ظهر برمی گردم از خونه نرو بیرون. پوف کلافه ای کشیدم و برگه رو تو دستم مچاله کردم. یا یه تصمیم ناگهانی رفتم و دره اتاق سوهو رو باز کردم. رو تخت نشسته بود و جودی تو بغلش بود داشت بهش غذا می داد ولی خودش پیراهن تنش نبود. سوهو : مگه اینجا طویله است ؟ #به من مربوط نیست اومدن گربه امو ببرم. سوهو : و اگه بگم گربه رو نمیدم چی ؟
به سمتش هجوم بردم و سعی می کردم جودی رو ازش بگیرم ولی اون زورش بیشتر بود. #بدش به مننن. سوهو : تا حالا یه همچین دختر وحشی رو ندیده بودم. _اینجا چه خبره ؟ #مامان سوهو گربمو نمیده. مامان : یونسوک از روی سوهو بلند شو بیا کارت دارم. #اما مامان... مامان : باید باهات حرف بزنم زود باش. نگاه حرص داری به سوهو انداختم و پشت سره مامان از اتاق خارج شدم.
.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،.،
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ماماننش میگه که یا باید پیش سوهو بری یا هم که پدرت نمیاد
اجو ببخشید دیر دیدم🥺💔
ولی عالی بوددددد😻💚
عالی بود بانی کوچولو🐇🖤
پارت بعدی به قران نزاری فش میدم بهتا😈🤍
مرسی عزیزم😊😄💖
باش می زارم😂😯
الان مامانش میگع تو رو پسر خالت چیکار میکردی شیطون؟😹😹😹😐👠
عالییییییییی بود عاجووووووووو🍒🌼🤍🙂
اینم حرفیه ولی این نیس😂😯
من الان سر کلاس زبانم دارم فیک میخونم😐👠
انصاف نیستتتتتت😐👠
😂😂
عالی بود🤩ولی مامانش چی گفتتتتتت؟😬😂
مرسی آجی😂💖
حدس بزنید😯😂
پارتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت چهاررررررر پلیززززززززززززززززززززززززززززززززز
امشب حتما می زارم😊💖
وویی عالییی بید🥺✌🏻👐🏻💙
میسیی😄💖
لعنتیییییی بگو مامانش چ گفففففففففففف عالییییی
کرم دارم نمیگم😂😂
کرممممممممممممممممم
عالییییییییییییی بود🤩♥️
میسییی آجی❄💖