

که یهو نگاهم به پسری که داخل مجله بود افتاد.ادرین بود. ولی با یه دختر دیگه موهای طلایی داشت و چشمای نعنایی رنگی مثل چشمای ادرین....قبلا بهم گفته بود یه دختر خاله داره که پدرش هی بهش میگه باید باهاش ا.ز.د.و.ا.ج کنه....یعنی خودش بود؟چجوری دلش امد؟ چجوری تونست منو فراموش کنه ؟تیکی_مری؟مگه تو خودت نبودی که میگفتی ع.ش.ق.ت به ادرین یه چیز بی خودی بود؟_حق با تیکی بود حتی اگه الان با اون نامزد باشه برام هیچ ا.ه.م.ی.ت .ی نداره........من الان زندگی جدای خودمو دارم.دیگه ع.ا.ش.ق.ش نیستم...مینوام تا ابد با کوامی هام تنها زندگی کنم...همنجوری که استاد فو زندگی میکرد...تنهای تنها با کوامی هام ...بعد چند دقیقه احساس کردم یکی امد و کنارم نشست..الیس:مری....هی مری...مرینت مری:چیه الیس؟الییس:چرا انقدر تو فکری؟۲ تا قهوه گرفتم میخوری؟_اره .الییس:بیا.و قهوه رو از دستش میگیره_ممنون .الیسم لبخند میزنه و میره تو گوشیش.مرینت هم روشو میکنه به پنجره هواپیما *بعد چند ساعت*
_رسیدیم به پاریس قرار شد برین هتل ادری..نمیدونم کلویی مثل قبل هست یانه ولی دلم برای زویی خیلی تنگ شده.من و الییس یه اتاق باهم داشتیم.. هتلشون خیلی تغییر نکرده بود .فقط به جز چند تا گلدون و پیش خدمتا ها هم عوض شده بودم ولی گارسون کلویی هنوزم بود🤦♀️تا کی میخواد اخه کار کنه؟فکر کنم الان تقریبا ۴۹ سالی داشته باشه.مادر الیا...اونم رفته بود... وارد اتاقمون شدیم .تختامون روبه روی هم بود.یه کمد و میزم اتاقمون داشت یه بالکن داشت که داخلش میز و صندلی بود.یه صندلی تاب دارم کنار تختم بود.بالشاش بنفش رنگ بود جلوش یه میز بود که روش چند تا لیوان بود و یه قوری تو یه بخششم حموم و دستشویی بودو یه بقش کوچیکیم اشپز خونه میشد اتاق کوچیکی نبود ....روی تختم دراز کشیدم و گوشیمو روشن کردم الییسم دقیقا همین کارو کرد..علوم نبود از صبح داره با کی حرف میزنه
الییس:مری _چیه الییس؟ الییس:موهاتو کوتاه کردی؟بلند بودن بهتر بود مری:از صبح ساعت ۹ کنارت بودم الان اینو میگی؟ساعت ۱۰شب؟😑 الییس:شوخی کردم. *و بعد از روی تخت پا میشه الییس:پاشو بریم پایین _چرا؟مگه شام رو نمیارن داخل اتاقمون؟الییس: نه.ادری گفت تمام طراحاش برای شام پایین باشن. باشه.فقط با این لباسا؟بیا عوضشون کنیم .اونجا الان همه هستن دیگه خودمون نیستیم.الییس:باشه. _ یه لباس صورتی پوشیدم و یه دامن صورتیم پوشیدم یه تل صورتی هم زدم..یه گردنبند هم انداختم. الییس:گوشواره هات خیلی قشنگن.میدونستی؟ _ممنون
الییس :نو خریدی؟مری: نه بابا وقتی ۱۵ سالم بود بهم هدیه اش دادن دیشب داشتم وسایلمو جمع میکردم بعد ۵ سال پیداش کردم الییس:بیا بریم پایین _باشه بریم و در اتاق رو باز میکنن و میرن پایین همه ی طراحای شرکتمون روی صندلی های مختلفی نشسته بودم ادری هم بینشون هی میچرخید و باهاشون ج حرف میزد منو الیسم رفتیم روی یه میز نشستیم .روی میزمون چند تا گل میخک گذاشته بودن .یه پارچه ی قرمزم روی میز بود گارسون برامون دوتا شربت اب البالو اورد و الییس شروع کرد به خوردنش الیس:اهه ...مری..این چقدر ترشه مری:واقعا؟بزار امتحان کنم
واقعا خیلی ترش بود حتی منم که عاشق چیزای ترشم از این بدم امد.اخه این چیه اوردن؟ به این ترشی .یه شربت پرتقال میاوردید بهتر بود. _الییس میخوای نخوریمش؟خیلی ترشه الییس :اوهوم.همنجور تلخ و بد مزست _بعد چند دقیقه برامون شام رو اوردن و خوردیم بعد شام چند تا دوسن طراح دیگه همونم امدن کنار میزمون و مشغول صحبت باهامون شدن که یهو ادری یه دست و همه ساکت شدیم و رومونو کردیم بهش تا بینیم چی میخواد بگه ادری:خب مطمعنم همتون میدونید تا اخر این ماه یه مسابقه با شرکتای معروف مد داریم و شرکت اگراست هم جز شون هست.اونا مدلا و طراحای خیلی عالی دارن و ماهم همینجور پس ازتون میخوام به بهترین شکل ممکن کارتون رو بکنید.فهمیدید؟ همشون:بله خانم بعد چند دقیقه حرف زدن ادری و شدن ساعت ۱همه به اتاقاشون بر میگردن. _ساعت ۳ بود و من بین خواب و بیداری بودم که یهو احساس کردم یکی داره ۳ بتزر پشت سر هم اسممو صدا میکنه پاشدم و دیدم الییس نشسته با گوشیش کار میکنه و هی میگه مرینت ...مرینت
_چراغ خواب رو روشن کردم و پاشدم...رفتم سمتش و گوشی رو از دستش کشیدم _از صبح سرت تو گوشیه..با کی داری حرف میزنی؟ الییس:مری عین مامانا شدی ها..مامانم همش وقتی ۱۵ سالم بود اینو بهم میگفت _خب از بس سرت تو گوشیه ادم نگرانت میشه.میدونی ساعت چنده؟ساعت ۳ شبه..با کی داری حرف میزنی تا این موقعه؟ الییس:با هیچکی ..فقط یه سایتی پیدا کردم درمورد قهرمانای قدیمی پاریسی مطالب میزاره و خیلی باحاله ...توش میتونی کلی چیز پیدا کنی حتی خودشم ابرقهرمانه....و گوشی رو از دستش میکشد و سایت رو باز میکنه..ببین ..اسمش لیدی بلاگه و خیلی خیلی باحاله مری:اسمش برام اشناست^و روی صندلی تاب دار میشنه الییس:مری؟ _چیه؟
الییس:یه چیزی بگم برام داستانشو تعریف میکنی؟ _بعد قول میدی دیگه حرف نزنی و بخوابی؟ الییس :اره _خیلی خب بگو الییس:اون پسری که گفتی ع. ا.ش.ق.ش.ی کیه؟زندست؟یا مرده؟اگه مرده برای چی مرده؟مشخصاتش چیه؟ _الییس جان.عزیزم حالت خوبه؟😐اینا رو برای چی میخوای دقیقا؟ الییس:همینجوری _ اها همینجوری.الییس مطمعنم برای یه چیزی میخوای الییس:خب راستش میخوام پیداش کنم...شاید دوباره ع.ا.ش.ق هم شدید _از کجا میدونی نمرده؟
الییس:خب... *که یهو صدای شکستن ظرف میاد.* الییس:ج.ن.ه _نه الییس ....خدمتکاره الییس :مطمعنم ج.ن.ه _الییس...اینجا هتله و کلی مهمون و خدمتکار و گارسون داره الییس :اخه ساعت ۳ شب؟من یه جا خوندم ساعت ۳ شب ساعت ارواحه. _چرت و پرته الییس:واقعیته _میخوای بریم پایین تا به ثابت کنم؟ _ارهههه _ پاشو بریم پایین الییس:الان بزار گوشیمو بزنم رو شارژ با الییس از پله پایین رفتیم همش میگفت ج.ن.ه ج.ن.ه _
باهاش رفتم پایین سالن رو گشتیم کسی نبود _بیا الییس خانم هیچکی نبود الییس:ولی اخه مطمعنم... $مری؟_دوپن چنگ برگشتم پشت سرم و نگاهشون کردم زویی و کلویی بودن. _الییس یه ج.ن دیدیم یه فرشته الییس:منظورچیه؟اینا دخترای ادری هستن دیگه $مرییییی .....خیلی خیلی بدی...۵ سال بدون خبر بهپون رفتی امریکا؟ کلویی:بهتر زویی که رفت.اصلا ازش خوشم نمیاد .مسخره....مسخرست $یه دقیقه شد نگی مسخرست مسخرست؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دو سه هفته منتظر این پارت پارتای بعدشو زودتربده
خیلی خیلی ببخشید
داشتم عشق به سبک کنکوری رو میموصتم نتونستم ولی پارت بعدشو همین امروز میزارم
مرسی
عالی
ممنون
اجی عشق به سبک کنکوری رو فهمیدم چجوری بزاری😊موضوعت رو به جای داستان یه چیز دیگه بزار
باشه اجی
میزارمش ببینم منتشر میشه یانه
فعلا پارت ۱۹ و۲۰ که برسی شد
اجی این از کجا اومد؟😅منظورم اینه که من پارتای قبلشو اصن ندیدم😳
اجی من اینو داخل اکانت قبلیم مینوشتم دیگه اون که داشت پاک میشد داخل ابن میندیسم تو لیستم هست
اهان...خیلی عالیه❤