دیوانه بودن چه زیباست🄿¹

خب زیاد به اون داستانم اشتیاق نشون ندادید ولیح منح ادامش میدم اینو هم الان زد به ذهنم اومدم بنویسم😂🌱

How beautiful it is to be crazy1 دیوانه بودن چه زیباست1 بازم تمرینات سخت و متعدد . من خیلی شانس اوردم که توسط کاپیتان دهم قبول شدم وگرنه منو پرت میکردن بیرون من توی بزرگترین گروه مافیای اسیا عضو بودم هرچند به عنوان یه تازه کار .کسایی که توی هنر های رزمی مبارزه یا تیر اندازی خوب بود توسط کاپیتان های 1تا 9قبول شدن ولی من که هیچ کدوم رو بلد نبودم و بخاطر ریز جثه بودنم کسی قبولم نمیکرد و میگفت بدرد نمیخوره اگه توسط کاپیتان دهم قبول نمیشدم باید با خواسته ام خداحافظی میکردم -ا/ت +بله؟ -میشه بری باکس اب و از تو انبار بیاری؟ +من؟ولی تاحالا انبار نرفتم -اره به هر حال پیشرفتت عالی بوده و تمرینای امروزت تمامه نمی دونی انباری کجاس؟ +نه میدونم ولی نمی دونم باکس اب کجاست -یه دری ته انباره که هوای خنکی داره روی یکی از باکسا شماره 10 نوشته شده اونه (عکس ا/ت)

+چشم الان میارم واقعا خیلی شانسم خوبه کاپیتان لیلی خیلی مهربون و خوش برخورده  همین طور که فکر میکردم به انباری رسیدم و درشو باز کردم که _مگه نمیفهمی _چیو باید بفهمم _واقعا که ‌.. حرف کاپیتان نهم با دیدن من نصفه موند داشت با یه پسری جر و بس میکرد و من مرگ رو داشتم با چشمام میدیدم _هی تو +بله؟ _خیلی بی ادبی چطور جرات میکنی سر خم کنی بیای تو +متاسفم نمی دونستم اینجا حضور دارید گ*س*تاخی منو ببخشید _خب حالا گم*شو بیرون

ولی باید باکس ابو ببرم _هااا؟سرپیچی... _اونجاس از گروه دهی ؟ باکسش کنار در سمت چپه _هی وسط حرفم نپر _من دیگه میرم بای بای کاپیتان _هی توی ن*فهم اوفف رفتن . در ته انباری رو باز کردم نگا سمت چپم کردم راست میگفت واقعا اینجاس از انباری اومدم بیرون که یکی رو کنارم دیدم همون پسره بود که با کاپیتان راجر دعوا میکرد نگام کرد _چیه؟ +نباید الان پیش کاپیتان راجر باشی؟ _حوصله شو ندارم تو هم بچسب به کارت و فوضولی نکن اعصابم رو خراب کرد چه پرو و بی ادب بود با تو‌اتاق 360درجه فرق میکرد +پرو بازی در نیار واسه من بی ادب _این تویی که پرو بازی در میاری گم*شو ببینم سعی کردم باهاش دعوا نکنم چون بدجور تنبیه میشم دعوا نکردن  با بقیه تازه کارا و کار اموزا یک قانون خیلی مهمه پس بدون توجه به حرفش رفتم سمت ستون روبه رو ایم اینجا فقط برای تمرین تازه کارا و کاراموزا بود بقیه توی یه عمارت دیگه بودن پایین همگروهیام داشتن تمرین میکردن حوصله نداشتم از پله ها برم پایین و خواستم که از ستون برم راحت بود تمام بچگیم رو درختا و دیوارا بودم رفتم‌ بالا و ستون رو گرفتم تا خواستم برم پایین _چه غ*لط*ی میکنی

این پسره مزاحمم شد و اومد سمتم داشتم بدجور عصبی میشدم +میخوام برم پایین _از ستون؟ دیونه ای مث ادمیزاد از پله ها برو +به تو چه از اینجا راحت ترم _هی حرف دهنتو بفهم میگم از پله ها برو -نمی خوام بدون توجه بهش از ستون لیز خوردم و دویدم سمت بقیه ولی کاملا واضح صداشو شنیدم که میگفت _عجب م*ارمول*کیه دیگه تحملم سر اومد و گفتم +مارمول*ک تر از تو رو زمین پیدا نمیشه میشه؟ لقب خودتو بهم نده چون مخصوص خودته ! و با یه پوزخند رفتم و بهش توجهی نکردم بعد از ظهر با یه صدای وحشتناک بلندی به خودم اومدم و با خستگی تمام صاف ایستادم تا صاحب صدا رو ببینم که خشکم زد ... (عکسه خعلیح کراشح)

خب بای🖐🏻

نمیخوای لایک کنی بی معرفت؟🥺🤝🏻