
پارت 13 امید وارم لذت ببرید
ادامه پارت قبل ... از زبان هانا : کمی تو فکر فرو رفتم و به فکر سوپ های که برای بچه ها تو رستوران درست میکردم افتادم سریع به سمت کابینت ها رفتم همچی برای درست کردن سوپ آماده بود میتونستم شیرویی رو سوپرایز کنم و خیلی خوش حال شدم، مثل همیشه گوشت مرغ رو ریش ریش کردم و هویج و.... رو بهش اضافه کردم و گذاشتم بجوشه و میخاستم نمک که چیز مهمی برای آماده کردن سوپ بود رو بر دارم که زنگ به صدا در اومد یکی از بچه ها رفت در رو باز کرد مطمئن بودم فرد پشت در شیرویی بود در باز شد و صدایی از هیچ کس بلند نشد... همه چیز ساکت به پشت سرم نگاه کردم مربی با ماسک بهم نگاه کرد اصلحه داشت اون رو روی سر یکی از بچه ها نشونه گرفته بود بعد گفت : تکون نخور، یکی از سگ ها که فکر کنم وایت بود به سمت مرد حمله کردن اما مرد با لگد مهکمی وایت رو به ی سمت پرت کرد سگ غره ای داد و بلند شد، مرد با عصبانیت به من. نگاه کرد و گفت : اگه میخوای نمیره به سگ بگو طرف من نیاد، فریاد زدم و گفتم : اون سگ به حرف من گوش نمیده قبل از اینکه حرفم درست تموم شه کرد سگ رو به کابینت آشپزخانه خونه کوبید و به بازوش تیر زد، همچی خیلی سریع اتفاق افتاد سگ به روی زمین افتاد و نمکدون از دست من روی زمین افتاد مرد ضربه ای به گردنم زد و بعد همچی تاریک شد.
... از زبان شیرویی : بعد حرف زدن با رعیس کمی میز کارمو که بهم ریخته بود درست کردم و از اون سازمان بیرون رفتم امروز اولین روز برگشتم بود و مأموریت من مهم باید برای اون مأموریت آماده میشدم اما خونه بهترین جا برای تمرین من بود حوصله اون کار کنان بی روح سازمان رو نداشتم و پیاده به سمت خونه راه افتادم میدونستم که مگی و مکس خیلی نظم تو سازمان براشون مهم هست بخاطر همین دنبال من نیومدن ، تقریبا به خونه رسیده بودم خسته بودم که کلی راه رو راه رفته بودم در رو باز کردم ی بوی آشنا به مشامم رسید، هومم آره سوپ های شور مگی رو خوب یادمه ، مثل همیشه فریاد زدم من اومدم اما جوابی نشنیدم فریاد زدم آهای؟ مطمئن بودم که هانا میخاست باهام شوخی کنه بخاطر همین سریع به سمت اون قابلمه رو گاز رستم ی قاشق ور داشتم و کمی سوپ رو خوردم، هیچ مزه ای نداشت! باید ترش یا شور میبود اما هیچ مزه ای نداشت گفتم : تمریناتت خوب بود اما آشپزیت از قبل هم بد تر شده باز کسی جواب نداد به سمت اتاق رفتم هیچ کس نبود همه جا رو گشتم اما هیچ کس نبود! حتی سگ ها هم نبودن! به سمت آشپز خونه برگشتم، به کنار کابینت نگاه کردم نمک ها چپ شده بود و بهتر به اون قسمت خیره شدم و جلو رفتم جای خون بود! با دید بهتری به دور و برم نگاه کردم همه چیز مثل یک صحنه درگیری بود....
..از زبان شیرویی : مغزم داشت متلاشی میشد چه بلایی سر اون ها اومده بود؟؟. هانا؟ بچه ها؟ حتی اون دوتا سگ که برام مثل خانوادم بودن. چی شده بود؟ لحظه ای مغزم رو به کار انداختم اوه آره کار افراد اون مرده ی سازمان پشت اونا هست درسته نباید زیادی به امنیت اینجا اعتماد میکردم، خوب به دور و برم خیره شدم ی نامه روی زمین بود روش نوشته بود : دست فکر کردی من همون مرد هستم، اگه دوستات رو میخوای ساعت2 شب به لنگرگاه بیا. اگه نیای میگیرن. ضربان قلبم بالا رفت استرس و خشم و احساس بدی توم جریان افتاد جوری که دیوانه وار نامه رو مچاله میکردم نگاهی به جایه خون کردم کمی پشم وایت اونجا بود لحظه ای همچی آروم شد، ضربان قلبم آروم شد ، خشمم به آرامش تبدیل شد و بعد دوباره شروع شد همون خشم و همون ضربان قلبم، همون نگرانی اما اینبار خیلی قوي تر بود اونا با وایت چیکار کرده بودن وایت یکی از بهترین بهترین ها بود اون مثل عضوی از خانوادم بود من کلی خاطره با اون داشتم، کمی فکرم رو متمرکز کردم و یاد همسایه ها افتادم رفتم و پرسوجو کردم اونا هیچ چیز نمیدونستن هیچ چیز.. تنها کاری که می شد کرد صبر کردن تا ساعت 3 صبح بود اما تازه 7 عصر بود.
از زبان شیرویی : در باز شد و مگی و مکس. برگشتن و داستانو براشون تعریف کردم و همگی باهم برای کشیدن نقشه تا اون هارو غافلگیر کنیم فکر کردیم، اما هر جور که فکر میکردیم اونا از ما زرنگ تر بودن، حالا مسئله تنها انتقام من نبود مسئله زندگی دوستام بود.. باید هر کاری برای نجاتشون میکردم ساعت ها مثل سم بود دقیقه ها درس مثل مرگ و ثانیه ها شکنجه بود زمان نمیگذشت و تحملش برای من سخت بود ساعت ها گذشت و بلاخره نصف شب شد چاقو جیبیم رو با بند به ساق پام بستم و به سمت محل قرار رفتم مگی و مکس نمیتونستن با من بیان پس من به تنهایی با هیچ نقشه ای به سمت ناکجا آباد در حال حرکت بودم
از زبان شیرویی : تنها و بدون هیچ وسیله نقلیه ای به سمت لنگرگاه درحال حرکت بودم به لنگرگاه رسیدم، هیچ کس نبود به راه ادامه دادم و ی گوشه نشستم مردی از پشت کانتینر ها بیرون اومد و دوتا از بچه باهاش بودن اون هارو وادار کرد روی زمین زانو بزنن اون مرد ی ماسک بد ریخت داشت و بعد گفت : هوم خوشحالم خودت میدونستی و با کسی نیومدی خوبه خوبه هوم خب خب با من بیا رعیس منتظرته بلند شدم و گفتم : چرا اون عوضی باید منتظر من باشه؟ زود باش اون دوتا بچه هارو ول کن ابله. مرد لبخندی زد گفت : دوتا از بچه ها آزاد میشن در برابر اومدن تو آور تو بیای به مرور بقیه هم آزاد میشن و راستی به اون دوتا دوستت بگو بچه هارو 1 ساعت دیگه همین جا تحویل بگیرن و به تو بگن خوبه؟ لبخندی خشت زدم و. گفتم : فکر کردی به حرفت اعتماد دارم؟ مرد گفت : اعتماد نداری ولی میتونی امتحان کنی بعد خشن شد و گفت :گوش کن خیلی داری رو مخم راه میری همین الانشم میتونم به زور ببرمت و هیچ کدوم رو آزاد نکنم پس منطقی باش، حرفش رو قبول کردم و به مکس و مگی زنگ زدم و گفتم بیان بچه هارو تحویل بگیرن و با مرد توی ی ماشین سیاه رنگ وحشت ناک به جایی که معلوم نبود کجا میرفتم..
از زبان شیرویی :تنها امیدم این بود که بتونم همه رو زنده ، خودم مهم نبودم زندگی دوستام یا میشه گفت ی جورایی همون خونوادم در میون بود در این صورت خودم مهم نبودم، ماشین روبه روی ی جایه متروک وایمیسته و نگاهی به ساختمون ميندازم آب دهنم رو قورت میدم و به سمت ساختمان متروک میرم
از زبان هانا : بیدار شدم هیچی واضح نبود به خودم اومدم آره چشمام بسته بود تلاش کردم تا از تا چشمام باز کنم اما دستم بسته بود و همین طور پاهام نمیدونستم باید چیکار کنم تنها امیدم این بود که شیرویی ما رو پیدا کنه.
امید وارم لذت برده باشید
لطفا کامنت بزارید
منتظر پارت های جذاب بعد باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نمیدونم چی شده
داستان ها جدیدا منتشر نمیشه =_=
شرمنده کامنت هاتون رو ندیدم
و الان تصمیم گرفتم این داستانو تا آخر بزارم
و ممنون از همگی
منتظر ادامه داستان باشید
وا چرا نمیزاری تازه یادم اومد داستان تو رو هم میخوندم خیلی قشنگ مینوشتی چرا نمینویسی
ادامش نمیدی🥺🥺🥺😢
خواهش میکنم ادامه بده من منتظر میمونم تو عالی هستی لطفا ادامش بده😭❤️❤️❤️🌈
نهههههه😱😭🥺
خواهش میکنم ادامش بده من خودم هستم تا آخرش✌🏻 داستانت خیلی زیباست و به نظرم جزء محدود تست هایی هست که خیلی خوب مینویسی تو عالییییییییییییی هستی🧡💛❤️🧡💛❤️
ممنونم از همگی ولی ممکنه چون دنبال کننده داستانم کمه
دیگه ادامش ندم
واییییییییییییییی این قسمت عالی بود,🤩🤩🤩🤩🤩
من منتظر قسمت بعدی هستم لطفا زود بذار 🙏😍
خیلی ممنونم♥️💛🧡
عالی بود