《دختر دریا》
#رمان.تخیلی
#Marziye
#پارت1
عمل به قول
صبح شده بود از خواب بیدار شدم
خیلی خوشحال بودم چون قرار بود بریم ساحل چون یک بلیت کشتی تفریحی ارزون گرفته بودیم
_سلام مامان
مامان:سلام دخترم صبح بخیر
_صبح توهم بخیر
مامان:عزیزم بیا صبحونه تو بخور امروز روز توئه قراره بریم ساحل
_هوراااااااا
صبحونمو خوردم و آماده شدم که بریم چون قرار بود اونجا ناهارمون رو بخوریم
مامان:هلن جان بریم دخترم؟
_بریم من آمادم
سوار ماشین شدیم و رفتیم
رسیدیم خیلی خوشحال بودم چون دریا رو خیلی دوست دارم
سوار کشتی شدیم و سرمیز نشسته بودیم تا ناهارمون رو بخوریم خیلی به ما خوش گذشته بود که ناگهان
عالی بود پارت بعدی خواهش لطفا
مشتاقم ببینم باز چی میشه بزارباشه دستت طلا بزار دیگه
گزاشتم😐🙏🏻