
گومننه....ایـن پارت دیر شد میدونم

هـوا سرد بود. تنـش خیلی زیاد بود. ساسکه داد زد:«ناروتـو نانده؟؟!!!» ناروتو نادیــدهش گرف:«برگـرد برو کونوها.» *:«ناروتو ایـن تو نیستی! چــرا داری خرابش میکنـی؟!!» ^:«چیو خراب میکنـم؟ دیگه خستـهم.» ناروتو چنـد قدم جلوتر رفت:«اینجـا اسمش درهی پایانیه. ایـن 2 تا مجسمـه هــم سرگذشت اینجــا رو نشون میدن...» ی مجسمهی دختـر بود و ی مجسمهی پسـر. ناروتـو روی سر مجسمهی دخـتر وایساده بـود و ساسکه رو پسـره. *:«ناروتو مـن میدونم چی شد» ناروتو پوزخـند زد و برگشت. ساسکه یـخ زد. مهـر نفرین اروچیمـارو روی بدنش پخـش شده بود و چشماش سیـاه بود. ^:«اگ میدونی چــی شد ساسکه، چـرا میخای برگـردم؟» ساسکه بـرا چند لحظه هیچـی نگف. بـراش سخت بود باور کنـه این همون ناروتوئه. ^:«ساسکه من هیچوقــــــت به کونوهـا برنمیگردم. نه بعد همهی چیـزایي ک پشت سـر گذاشـتم.» *:«پس ما چی میشیم؟!!! من ساکورا کاکـاشی و بقیـه؟!» ناروتو ب زمیـن نگا کرد و پشتشو کرد ب ساسکه:«من بابای ساکـورا رو کشتم،ساسکه...» *:«ولـی تــو هیچوق واقن نمیخواستي!»
ناروتو خندهای بیــرون داد:«من نميخـواستم؟ چــرا خیلی بدم میخواستم ک اونــا بمیـرن.. نمیدونـی چه حالي میداد وقتی داشتـن جیغ میزدن منـم قلبشونو میکشیــدم بیرون.» ادامه داد:«ساکورا منـو نجات داد... منــو از مرگ نجات دادیـن ولی چرا. آخرش مجبـورم همهتونو ول کنـم.» *:«ناروتو تو کی اینقـد عوض شــدي....؟ نانده!؟» ^:«نمیدونـم. حقیقتـش اینه ک هیچي نمیدونم ولی دیدم باهـام چیکار کــردن.» *:«من میفهمم ناروتو..ولــي اگ بمیرمم نمیذارم بری پیش اروچیمارو. اون فقط میخواد ازت استفــاده کنه چرا نمیفهـمی!؟» ناروتو بلنـدتر خندید و اشکایی ک از چشمـاش میومدو پاک کرد:«کونوها فقــد منو ی سلاح میبینـه چون جینچـوریکیام..هیچی از قبیلــهی ازومـاکی زنـده نمونده مگ نه؟ نمیدونم چ بلایی ســرشون اومده ولی منو جینچوریکـی کردن.» *:«ولی یاد میگیری کنتـرلش کنی» ^:«کونوهـا اصلا حاضر نی منو ب عنــوان ی انسان قبـول کنه...چرا بایـد اصن از کونوها حفاظت کنم؟» ^:«ساسکه فقد بـرو من نمیخوام اینجا بجنگیم.....» ساسکه پریـد رو ناروتو و انداختش زمین و ی سیلي بهـش زد:«ب خودت بیـا!» __

خب حالا بریـم بخش مبارزه(زیاد تو توصیـف کردن خوب نیسم چ کنـم🙂☹️😂⚡) ناروتـو سعـی ميکــرد با ضربههای تایجـوتسو چاکـرای ساسکه ر مهروموم کنه. وقتـی ی ضربه بهش خــورد برگشت و ساسکه افتـاد. ^:«کـاکاشیسنسی هم داره میــاد مگه نه؟ ب زودی نجاتـت میده...» یهـو ساسکه از پشت ناروتو ظاهر شـد و ب گردنش ضربه زد. ناروتو سری پریــد عقب و با چاکرا از گردنش دفاع میکــرد:«نانیییی!؟» *:«ایـن تکنیـک تو خیلی خطریه...فک کــردی تمریـن نکردم ک چجـوری دفعش کنـم؟ ناروتو من بـیخیال تو نمیشم...» ناروتو پوزخـند زد:«اوکی. اگ زود تسلیـم میشدی حـال نميداد.» یـکم بعد مبارزه هـوا ابری شد و نمنم بارون میـومد. هردوشـون نفسنفـس ميزدن. ناروتو اروم گف:«ساسکه تـو چرا انقد برات مهمه؟ نانده...؟» ساسکه لبخنـد ملایمي زد:«آیشتماسو (عاشقتم) ناروتو... ❤️»

ناروتو شوکـه شد و ب عقب قـدم برداش. ی رعدوبرقی زد(توسـط من😈) ساسکه ادامـه داد:«از وقتـی قبیلـهم قتلعـام شدن من هیچوق خوشحـال نبـودم...همیشه فقد و فقد ب انتقـام از ایتاچی فک میکردم ناروتو. مث تو.» ^:«س-ساسکه...» *:«ولـی از وقتی تورو دیدم، تیـم 7 و دیدم همهچــی عوض شد نارو. دیگـه داشتم لذت میبـردم از زندگیـم.» فلش بک× تیم 7 روی بـرج هوکاگه نشستـه بودن و ساسکه گردنبند ب ناروتو داد. ماموریت سرزمین مه وقتی سر قبـر یوره بودن و مسابقه دادن. اولیـن 💋 ک توی جنگـل اتفاق افتـاد و روی هم افتاده بودنو و ساسکه ناروتو ر نجـات داد😼😂❤️. وقـتی بعد دور اول امتحانات چونیـن ساسکه ناروتو ر بـرده بود خونهش. وقتی از گنجوتسـوی مانگکیو بیـدار شد و میخواست بمیـره ولی ساسکه نذاش. وقتـی دربرابر اروچیمـارو میجنگیـدن و چاکراهاشـونو مخلوط کردن. _
ناروتو کونای ب سمت ساسکه پرت کـرد:«نه نمیشه. تو مجبـوری قبیلهت رو احیـا کنی ساسکه! این رابطــهی ما هیچوق درس نبـود! 😞🔪🔪🔪» ناروتو تلپورت کــرد پشت ساسکه:«راسنگان» *:«ناروتو اشتبـاه میکنی! چیـدوری!» و چاکـرای قرمز با چاکرای ابی مخلــوط شد و بوووم. چاکــرای بنفش کل دره رو گرف. وقتی چاکــرا محو شد ناروتو ب سختـی ایستاده بود. ساسکه ر زمیـن افتاده بود و تکـون نمیخـورد. بارون شدیـدتر شد. ناروتو لنگان رف سمـت ساسکه و ضربـان قلبشو بررسـي کرد.. حـس کرد ریههـاش داره میسـوزه و خون از گلوش بالا میره و خون سرفـه کرد. آروم 💋ای روی 👄 هـای ساسکه گذاش:«گ-گومننا...» توی ذهـن ناروتو× آمیـرا نزدیـک شد:«بالاخـره داری میری...ساسکه رو بکـش اونوق هیچکس نمیتونه-» ناروتو چشماش قـرمز شد و بهش خیـره شد:«جرئت داری ادامـهش بـده...» آمیـرا پوزخند زد:«های های.»

__ کاکـاشی وقتی رسیـد خیلی نگران بود.. دید ساسکه رو زمینه. سری نبضـش ر چک کرد:«ناروتو تو چی کـار کردی...» پاکون(اون سـگ کاکاشی):«بارون خیلــی شدیده نمیشه بوش رو دنبـال کرد کاکاشـی.» کاکاشی ب اسمـون نگا کرد و اشکاش سرازیـر شدن:«گومنناسـای،میناتو سنسی... کوشینـا... نتونستـم مراقـب ناروتو باشم.....» رعدوبرق زد. قـدمهای بلنـدی توی برج شنیده میشـد. کابوتو همـراه جینچوریکی کیتسونه. اروچیمـارو پوزخنـد زد:«یوکوسو(welcome) ناروتو چان.» ناظری تایـید بزن چیزی نداره بخدا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تیا چرا پارت بعدی کنو ها رو نه نوشتی لطفلا زودبزارش
لطفلا پارت بعدو زود بزار😊
به نظرم خوب میشه اگه یه نفر دیگه هم عاشق ناروتو بشه
عرررررر
عالی بود پارت بعد رو هم بزار
و او منتظر پارت بعد میباشد...
باش ایندفعه قول میدم اینجوری طول نکشه
دیگه داشتم بیخیال میشدمااا😭
ایولللل😂😂
بالاخره برو که رفتیم بزودی شیپودنه
وایییییییییی بالاخره ناروتو رفتتتتتتت ساسکه اعتراف کردددددددد این پارت خیلی خوب بود ذوق مرگ شدنمم ایلاری بی معرفت چرا انقد کم؟😐
عالیییییییییییییییی بود
نانی؟!
منتشـر شددددددد!؟؟!!!😱
نزدیـک 4 روز تو بررسـی موند...
جون من 4 رووووووووووووو وووو؟ 😐😐😑😑😶😶😶😶😲من دیگه رد دادم
ناموسا 4 روز؟ 😐
یس الی 😐😐😐