بچه ها بعدی اومد 😅
دلیلی برای نگفتنش نمی بینم تو یه
( سنتی مانستری )
از دید ادرین من یه دفعه از هوش رفتم
وقتی بیدار شدم دیدم تو یه قبری شیشه ای مثل برای مامانمم دیدم ناتالی و محافظم و دوستام و همه سر قبری که توش خوابیده بودم گریه می کردن یذره دقت کردم دیدم پدرم رو زمین نشته و داره گریه می کنه و داد میزنه ادرینن پسرممممم🙄🙄یا خدا بابامو این همه احساسس
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
داستانت عالی هست ادامه بده
وسیع کن بیشتر بنویسی و سریع تر بزاری
ببخشید کلی تو راهه اخه تستچی الکی قبول نمی کنههه
خخخخخخخخ 🤣🤣 باحال بود
ممنون 🤣 پارت ۱ رو ببینید جر میخورید
🤣🤣🤣🤣🤣😁
مردم از خنده
خودمم همینطور 🤣