
تام : درسته خودم هستم . مرینت : اما ادرس اینجا رو از کجا گیر اوردی ؟ تام : از برادرت بپرس که هر روز و هر روز برام نامه مینویسه . مرینت : م....مارتین ؟ من به تو اعتماد کردم و تو رو اوردم توی خونه خودم بعد تو ......نفس نفس زنان پا شدم . وای خدا این چه کابوسی بود ؟ مارتین به هیچ وجه نباید بفهمه من واقعا کی هستم . به هیچ وجه . اوه ساعت 7 .بهتره برم شرکت . هوووف بهتره یه لیوان اب هم بخورم ( رفت شرکت ) مرینت : سلام اریک . اوه سلام ماری . اوووو سلام کلو . بیا تو اتاقم بی زحمت . کلویی : چی شده مری ؟ شاد و شنگولی ؟ مرینت : میخوام یه مصاحبه با شبکه خبری مد جهانی داشته باشیم . همیشه ردش میکردیم . کلویی : و اونوقت فکر انجلا ناتسون نیستی ؟ مرینت : به فکر ...... چرا هستم . منم نگفتم الان میخوام این مصاحبه رو ترتیب بدیم . کلویی : پس منظورت چه زمانیه ؟ مری میدونی که با فاش شدن هویت تو هویت منم فاش میشه و منم حالا حالا ها اینو نمیخوام مرینت : عااام خب راستش منظورم 1 یا حداقل 2 ماه دیگس کلویی : هوووم.....شاید بشه اون زمان رو یه کاریش کرد . تا دو ماه دیگه پس تا میتونم با کلویی بورژوا خوش بگذرونم . مرینت : منم با انجلا ناتسونم . اما زیاد برای من فرقی نداره به هرحال من شناسنامه ام رو تغییر دادم و الان رسما مرینت ناتسونم . کلویی : من هنوز تو حسرت اینم که چرا من این کار رو نکردم .
مرینت : غصه نخور کلو . کلو رفته بودم خونه این یارو اگرسته به پسر عموش برخوردم خیلی یخمکه پسره اصلاااا خوشم نیومد . ولی طرف تا منو دید حسابی گیج شد و خشکش زد و دست از پرروبازی برداشت و رفت کلو : تا کی میخوای اخه فقط دلبری کنی خانم ؟ مری : 😐😐😐 حالا اینجوری بود که ..... حواست باشه خان.....اوه....من....عاااام معذرت نیخوام😂 کلو : دلش توی تورت گیر کردااا . هعی خدا چقدر اخه خاطرخواه داری تو مری : کجاشو دیدی تازه همین اگرسته هست خب ؟ توی پاریس که بودم هنوز اونم عاشق کردم😂😂😂بعد الان عاشق انجلا ناتسون هم شده وااای خدا😂 کلو : اووووووو . پس اگه بفهمه تو همون مرینت توی پاریسی چه شود😂😂😂😂 مرینت : کلا انگار کار این بشر عاشق شدنه . منشی : خانم من میتونم بیام تو ؟ مرینت : اهم ...... بله بیا منشی : خانم ؟ اقایی به اسم مارتین دوپن چنگ اومدن برای استخدام . مرینت : چ....چی ؟ کلویی : او او . خیله خب میتونی بری . ( منشی رفت ) کلویی : به معنای واقعی کلمه به فنا رفتیا . فنااا مرینت : الان چیکار کنم ؟ بگم استخدام نمیکنیم ؟ کلویی : نمیدونم ولی ما کلی جا برای نیرو های جدید داریم . چی کار کنیم ؟

مرینت : کلافه چنگی به موهام زدم . عادت بود وقتی عصبانی یا کلافه میشم با موهای کوتاه جلویی ور برم . کلویی رفت و یه جوری پیچوندش و اومد دوباره توی اتاق . کلویی : پیچوندنش اما خب بازم میفهمه که میچوندمش چون شمارشو داد مرینت : یهو زدم زیر خنده و بلند بلند خندیدم . کلو : وا چی شد مری ؟ مری : کلو اون حرفتو جدی گرفته بابا . فک کرده یه روزی بهش زنگ میزنی و میگی بفرمایید بیاید برای استخدام کلو : 😐😂😂😂😂 مری : به هر حال حدااقل باید 3 ماه یا 2 ماه صبر کنه . کلو : دوست دادم اون موقع قیافه خانواده هامون رو ببینم . مری : میدونی ؟ دارم فکر میکنم اگه اون روز خاله ادری موها و چشم های منو نمیپوشوند من الان زنده بودم ؟ کلو : چون هیچ وقت چشم سمت چپ و موهای خودتو ندیدم هیچ نظری نمیتونم بدم . مری : کلاه گیسو برداشتم و اون موهای سورمه ای مصنوعی هم برداشتم و موهامو از رو چشم سمت چپم کنار زدم . ( عکس اسلاید ) کلویی : وا....واوووووو تو اینجوری خیلییی خوشگلییی. مری : جدی ؟ اما میترسم به خاطر اینا بمیرم 😆 کلویی : چرا ؟
مرینت : خاله ادری میگفت که اکثر افراد تا این جور چیزا رو میبینن میترسن . کلویی : ولی به نظرم خیلی قشنگه . چشات هم سبزه هم ابی . موهات هم سورمه ایه هم طلایی . خوشگله که اخههه مرینت : مرسی اما خب بهتره فعلا قایمش کنم . به نفعمه . ( ساعت کاری تموم شد و داشتن خونه ) کلو : واای اره خیلی باحال بود . ادرین : س....س....سل....سلام مرینت : اووو . عام سلام چرا داری نفس نفس میزنی ؟ ادرین : خانم ناتسون راستش خواهرم کارتون داره . مرینت : اوکی . کلو تو برو منم میام . کلویی : اوکی انجیر مرینت : 😐😑😐 ادرینا : اوه سلام خانم ناتسون . مرینت : سلام . راحت باش و انجلا صدام کن . ادرینا : عاااام باشه . میگم انجلا میای بریم خرید ؟ راستش میخوام لباس برای یه مهمونی بگیرم و نمیدونم چی بخرم . شما که سلیقتون توی مد عالیه میتونید همراه من بیاید ؟ مرینت : عااام البته . ادرینا : ممنونم ممنونم ممنونم😍😍
مرینت : خب به چه مهمونی دعوتی ؟ ادرینا : یه مهمونی مجلسیه و توش نمیخوام ابروم بره . در عین حال لباسی که میخوام .... میخوام ساده باشه و شیک . مرینت : خب اینا اینجور جاها پیدا نمیشه باید خودم برات طرح بزنم و بدوزم . ادرینا : عااام اخه.....اخه......اخه نمیخوام زحمت بدم مرینت : زحمت چیه ؟ وقت منم خالیه . بریم پارچه بخریم . ( پارچه رو خریدن ) مرینت : پارچه رو خریدیم . ساعت 4 بود . یه ذره دیگه تو مغازه ها گشت زدیم و خرید کردیم و اینا و کیف و کفش و کلاه و اینا ست با پارچه ی لباسش خریدیم و رفتیم توی یه رستوران شبک و سفارش غذا دادیم . غذا رو اوردن و خوردیم . بعدم به حساب من تموم شد دیه😐 رفتیم بیرون و تو راه های بازار قدم میزدیم . رفتیم توی خیاطی شرکت که توی اون بازار بود و من طرح لباس رو زدم و لباس رو توی 1 ساعت دوختم . یه لباس صورتی کمرنگ که تا کمرش جذبه و به کمر پایی فقط یه ذره گشاد شده . یه کمربند داره که با مروارید سفید تزئین شده . کلاهش هم صورتی یه نوار سیاه دورش و روش با مروارید تزئین شده
مرینت : از خیاطی اومدیم بیرون و لباس رو دادم دست ادرینا . داشتیم راه میرفتیم که متوجه شدم دو نفر مرد دنبالمونن . من که هیچی اما ادرینا هنر های رزمی بلد نیستش پس نباید درگیر بشم .یه خورده سرعتم روبیشتر کردم و به ادرینا هم گفتم هر کاری من انجام دادم انجام بده . یکم دیگه سرعتم رو بیشتر کردم و ادرینا گیج پا به پای من میومد . کم کم شروع کردم به دویدن و توی کوچه پس کوچه ها حرکت میکردم . افتاده بودن دنبالمون و ولمون هم نمیکردن . توی راه کم کم داشتم مث چیا میدویدم و ادرینا هم پا به پای من میومد . ادرینا : ا...ا.....اتج.....انجلا.....چ....چه....چه خبره ؟ مرینت : یه ذره ورزش برای ادم خوبه ..... نامحسوس پشت رو نگاه کردم هنوز دنبالمون بودن . اخر توی یه کوچه بن بست گبرمون انداختن . تا اومدن بهم نزدیک بشن انداختمشون زمین و دست ادرینا رو گرفتم و در رفتم . نزدیکای خونه بودیم که پشتم رو دیدم دوباره همون دو نفر بودن . به خونه رسیدیم . در رو باز کردم که توش پناه بگیرم اما یهو ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود زودی پارت بعدی رو بزار
فوقالعاده بود😍😍😍😍😍منتظر بعدی هستم😍😍😍😍
مرسیی از نظرت . چشم زود بعدی رو میذارم
خیلی خیلی عالییی😍♥