
یا میکنی آن لایک را یا نمی نویسم پارت بعد را😐
میبل: دیپر... سوفیا: سلام به همه ی ساکنین آبشار جاذبه.دیپر: از اینجا برو! سوفیا: اوه ببین کی اینجاست، همونی که بهم کمک کرد.سوالی به سوفیا نگاه کردم.یه زن کنار سوفیا ظاهر شد(عکس این پارت عکس همون زن)زن: چه شهر کوچیکی، اما نیازی نیست که نگران باشید، نه تنها این شهر کوچیک بلکه کل دنیا قراره به قدرت حادویی دست پیدا کنن.میبل : اینجا چه خبره؟(با داد)
زن: خب عزیز دلم، قراره که ما به همه ی شما قدرت جادویی بدیم .دیپر: قشنگ ب.ن.ا.ل.ی.د بفهمیم چی میگید.سوفیا: بزار من قشنگ برات توضیح بدم، اول از همه تو با رفتنت به سرزمین آینه ها راهی برای من باز کردی تا وارد سرزمین آینه ها بشم و با کمک یه آینه خواهر عزیزم رو برگردونم، اوه و میپرسی اینجا چه خبره؟، بهت میگم،من و خواهرم اولین انسان هایی بودیم که از قدرت جادویی قدرتمندی استفاده کردند و الان می خوایم به شما هم قدرت جادویی بدیم ، اوه ، راستی اینم خواهر عزیزم لوسیفر جونه.
دیپر: اون جادویی که شما ازش حرف میزنید فقط باعث ایجاد ناهنجاری ها میشه، کل دنیا رو نابود میکنه.لوسیفر: نه وقتی که دو تا ملکه داشته باشید. میبل: ما ملکه نمی خوایم. لوسیفر: اما این دست شما نیست ، یا بیاید طرف ما...لوسیفر با اشاره ی دستش چند تا از خونه ها رو نابود کرد لوسیفر:یا نابود بشید.همه وحشت کرده بودن.دیپر: تمومش کن. سوفیا: ولی ما که حتی شروع هم نکردیم.یکم فکر میکنم. دیپر: من باهاتون مبارزه میکنم.
سوفیا: ما ؟، با تو؟، هه، مثل اینکه خیلی دلت می خواد بری اون دنیا. لوسیفر با یه لحن تمسخرآمیز میگه: اوه خواهر جون، بزار این بچه ها شانسشون رو امتحان کنن. سوفیا پوزخند میزنه و میگه:باشه.دیپر: میبل از اینجا برو. میبل:اما...دیپر(با داد و عصبانیت): همین که گفتم، برای یه بار هم که شده خودخواه نباش و به حرف برادرت گوش بده! میبل سرش رو پایین گرفت ولی بعد بلند کرد و با جدیت گفت:من پیشت می مونم چون خودخواه نیستم ، چون اون میبل مغرور گذشته نیستم ، من فقط می خوام یه خواهر خوب باشم.
لوسیفر: خب آخرش چی کار میکنید؟ دست میبل رو میگیرم. لبخند میزنم و میگم: هر دومون باهاتون مبارزه میکنیم. میبل: و شکستتون میدیم.لوسیفر: هر طور مایلید. لوسیفر به سمتم حمله کرد و محکم رویه زمین افتادم.داستان از زبان میبل: میبل: دیپپپپپپپررر. متوجه شدم یکی پشت سرمه. روم رو برگردوندم.اون سوفیا بود. میبل: شما اینجا جایی برای سلطنت کثیفتون ندارید. سوفیا: تو و برادرت هم شانسی برای قهرمان بودن ندارید.سوفیا به سمتم یه گلوله آبی و قرمز رنگ پرتاب کرد.میبل~ چیکار کنم ، آی چیکار کنم، آهوم رو پیدا کنم؟، عههه آخه الان وقت خوندن آهویه دارم خوشگلست؟~
ناخودآگاه با دستام یه سپر به رنگ سبز درست کردم. میبل: ها ها. سوفیا: هوووم، بدک نیست. داستان از زبان خیدم😐: لوسیفر:هه، حتی نمی تونی بلند شی. دیپر بلند شد. دیپر: هنوز تموم نشده. لوسیفر به سمت دیپر حمله میکرد اما دیپر مدام ناپدید میشد و پشت سر لوسیفر ظاهر میشد.لوسیفر می خنده و قبل از اینکه دیپر بتونه ناپدید بشه لوسیفر گلوی دیپر رو میگیره و اون رو میچسبنه به درخت.به نظر میرسید دیپر به قدری ضعیف شده که توان استفاده از قدرتش رو نداره(سکم ادبی نوشتم😐)دیپر: آخخخ.
لوسیفر: فکر میکردم خیلی قوی تر باشی.تارا گلوی دیپر رو بیشتر فشار داد.
لوسیفر: مبارزه با موجود ضعیفی مثل تو خیلی خسته کنندست.(بزن بعدی)
لوسیفر گلوی دیپر رو ول کرد و دیپر بیهوش رویه زمین افتاد.
یا میکنی آن لایک را یا نمی نویسم پارت بعد را😐🔪🔪راستی پارت بعد یه غافلگیری ویژه براتون دارم😁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییییییییییییی بودددددددددددد 😁
عاولی بید :)
ببخشید حواسم نبود تو اسلاید ۸ اشتباهی به جای لوسیفر نوشتم تارا😐