
فردا صبح از زبان آدرین: از خواب بیدار شدم و رفتم دست و صورتمو شستم و رفتم حاضر شدم،امروز میخواستم کار و تموم کنم میخواستم امروز همه چی رو به مرینت بگم دیگه تحمل دوری شو ندارم دیگه تحمل پنهون کاری رو ندارم. پلگ رو از خواب بیدار کردم و با بادیگاردم رفتم مدرسه. سر جام نشسته بودم که دیدم مرینت و تاکی هم آمدن و مرینت آمد سرجاش یعنی پیش من نشست آدرین:سلام مرینت😊 مرینت:شیلا یعنی سلام☺️ که خانوم مندلیف آمد و درس رو شروع کرد (میریم بعد مدرسه) مدرسه تموم شد و منم دنبال مرینت میگشت که دیدم داره با تاکی میره خونه آدرین:مرینت مرینت:تله یعنی بله آدرین:میشه با من بیای مرینت:کاشه یعنی باشه و بردمش یه گوشه آدرین:مرینت میشه امروز ساعت 5 بیای کنار برج ایفل میخوام یه چیزی بهت بگم مرینت:لی کیجاچیکی یعنی چی میخوای بگی؟😳 آدرین:میفهمی و بعد رفتم سمت ماشین و سوار شدم و رفتم خونه
از زبان مرینت:وقتی آدرین رفت منم رفتم پیش تاکی و به سمت خونه حرکت کردیم . تاکی:چی شده آدرین بهت چی گفت؟ مرینت:گفت امروز ساعت 5 برم کنار برج ایفل میخواد بهم یه چیزی بگه تاکی:یعنی چی میخواد بگه🤔 مرینت:نمیدونم🤷 تاکی:نکنه میخواد بگه عاشقته😏 مرینت:چیییی نه بابا فکر نکنم😅 تاکی:پس چرا الان بهت نگفت حتما چیز خیلی مهمیه که میخواد باهات قرار بزاره😉 مرینت:نمیدونم😶 که رسیدیم خونه و وارد شدیم سیان:سلام بچه ها من و تاکی:سلام و من رفتم بالا تا لباسمو عوض کنم مرینت:سلام بچه که کوامی ها آمدن دورم جمع شدن کالکی:سلام استاد استامپ:خسته نباشید تیریکس:خب چیکارا کردین؟ مرینت:هیچی مثل همیشه داخل مدرسه درس میخوندم
که دیدم حال تیکی حالش خوب نیست مرینت:تیکی چیزی شده تیکی:نه(در ذهن تیکی:وایی نکنه قراره دوباره اون اتفاق میخواد بیوفته من هر جور شده باید پلگ رو ببینم) مرینت: مطمئنی؟🤨 تیکی:اره😊 مرینت:باشه که مادرم صدام کرد سابین:مرینت بیا پایین ناهار بخور مرینت:باشه آمدم ژوپو:اممم استاد ما گشنمونه مرینت:امم پس وایستید من برم ناهار بخورم بعدا براتون خوراکی میارم🙂 بارک:ولی اگه الان نیاری ما از گشنگی غش میکنیم😟 روآر:راس میگه🥺 زیکی:اره منم گشنمه😫 مرینت: پس یه لحظه وایستید من الان یه جوری واستون خوراکی میارم و قایمکی رفتم آشپز خونه و یه ظرف بزرگ ماکارون برداشتم که یهو تاکی:اوه یه موش با موهای آبی پیدا کردم😏 که برگشتم به سمتش مرینت:اممم خب راستش😰
تاکی:باشه برو ولی یه دونه طلب ازم داری😌 مرینت:اه باشه ممنون🙁 و سریع رفتم اتاقم مرینت:بچه ها بیاید براتون خوراکی آوردم که همه کوامی ها مثل جت آمدن پیشم و به ظرف خوراکی حمله کردن . من که 😐 این شکلی ماتم برده بود و بعد که خوراکی ها تموم شد،مولو:ممنون استاد خیلی گشنمون بود🤤 پالن:راس میگه☺️لانگ:خیلی خوشمزه بود😋 همه کوامی ها:اره خیلی خوشمزه بود🤤 مرینت:نوش جونتون و با ظرف رفتم پایین ، امروز تیکی یکم عجیب شده بود و همش توی خودش بود که با صدای یه نفر به خودم آمدم تام:دخترم چیزی شده؟ مرینت:نه تام:باشه پس بیا بریم ناهار همه منتظرن مرینت:باشه و با پدرم رفتیم سر میز و همهمون شروع کردیم به خوردن غذا.
وقتی غذا رو تموم کردم به ساعت یه نگاهی انداختم ساعت3 بود ، رفتم توی اتاقم و شروع کردم به نوشتن تکالیفیم (یک ساعت بعد) تکالیفیم تموم شده بود که یکی در زد مرینت:بیا که دیدم تاکی آمد داخل تاکی:مرینت وقت داری؟ مرینت:اره دارم چی شده؟ که یکم مکث کرد میشد از قیافش دید که از یه چیز ناراحته تاکی:مرینت من خسته شدم دیگه تحمل ندارم از میتسوها دور بمونم😔 مرینت:تو که ازش دور نیستی هروز توی مدرسه میبینیش🙁 تاکی:اه میدونم ولی من میخوام هر دقیقه ببینمش میخوام هر لحظه پیشم باشه🥺 مرینت:میدونم درکت میکنم ولی باید صبور باشی ممکنه با این همه عجله اتفاق بدی بیوفته من مطمئنم تو به میتسوها میرسی😧 تاکی:راس میگی من باید صبور باشم ممنون مرینت تو بهترین دختر خاله دنیایی مرینت:کاری نکردم که 😁 و بعد تاکی کلی باهم درد و دل کرد و رفت بیرون و من به ساعت یه نگاه انداختم که دیدم ساعت 4:30😱 سریع رفتم و آماده شدم
از زبان آدرین: رسیدم خونه که ناتالی در رو باز کرد ناتالی:سلام آدرین آدرین:سلام ناتالی ناتالی:امروز مدرسه چطور بود آدرین:خوب بود و رفتم توی اتاقم پلگ:وایی آخ جون کممبر و رفت سمت کمد کمبراش و به ساعت یه نگاهی انداختم که دیدم ساعت 2 هستش و رفتم ناهار بخورم . بعد ناهار آمدم اتاقم و تکالیفیم رو انجام دادم پلگ:آدرین تو مطمعنی که میخوای به مرینت بگی عاشقشی آدرین:اره پلگ دیگه نمیخوام پنهون کنم هر اتفاقی هم که بیوفته من امروز احساسم رو به مرینت میگم و بهش میگم که گربه سیاه هستم😊 پلگ:یعنی میخوای هویت تو بگی😶 آدرین:اره خب اون نگهبانِ حق داره بدونه گربه سیاه کیه🙂 پلگ:بعد ازت ناراحت نمیشه که چرا زودتر بهش نگفتی🤨 آدرین:نمیدونم ولی مطمئنم منو میبخشه ☺️ پلگ: امیدوارم راستی به پدرت گفتی که میخوای بری بیرون شاید بهت اجازه نداد آدرین:واییی اصلا یادم نبود که دیدم پلگ یه دفعه یه جوری شد آدرین:خوبی پلگ؟😟که خودشو جمع جور کرد پلگ:اره😊 آدرین: مطمئنی؟🤨 پلگ آره بابا😁
(در ذهن پلگ:وایییی نکنه اون اتفاق دوباره میخواد بیوفته باید تیکی رو هرچه زودتر ببینم) آدرین:پس من برم از پدرم اجازه بگیرم پلگ:باشه و رفتم پیش پدرم و در زدم گابریل: بفرمایید که در رو باز کردم آدرین:پدر میشه بیام داخل گابریل:بیا پسرم و رفتم داخل آدرین:پدر میشه امروز برم بیرون با یکی از دوستام گابریل :نه نمیشه آدرین:اما پدر😟 گابریل:گفتم نمیشه حالا برو توی اتاقت چون من کلی کار دارم 😑 و من با گریه رفتم داخل اتاقم پلگ:چی شده😧 آدرین:پدرم اجازه نداد من برم بیرون حالا چجوری برم پیش مرینت 😢 پلگ:نمیدونم که یه نگاه به پلگ انداختم پلگ:آدرین چرا اونجوری نگام میکنی آدرین:یه فکری دارم شاید نتونم به شکل آدرین از اینجا برم بیرون ولی میتونم به شکل گربه سیاه از اینجا فرار کنم😈 پلگ:ای وایییی آدرین:پلگ تبدیل گربه ای و به گربه سیاه تبدیل شدم و از پنجره اتاق پریدم بیرون.
اول رفتم گلبرگ های قرمز و صورتی گرفتم و کلی شمع هم گرفتم که یکم فضایه اونجا یکم رومانتیک بشه و یه شاخه گل صورتی هم گرفتم که موقعی که آمد بهش بدم و رفتم روی بلند ترین قسمت برج ایفل و اونجا رو با گلبرگ و شمع تزیین کردم و شمع ها رو دونه به دونه روشن کردم و بعد دیدم ساعت یه ربع به 5 هست و منم تبدیل به خودم شدم و منتظر مرینت موندم.
بعد از چند دقیقه دیدم مرینت آمد آدرین:سلام پرنسس😊 و گل رو بهش دادم که مرینت به شدت قرمز شد مرینت:ژلان یعنی سلام ممنون😳☺️ که دستشو گرفتم و بردمش کنار میز و مرینت بیشتر قرمز شده بود مرینت: اینا کمه یعنی همه اینا کار خودته😳 آدرین:اره خوشت آمد🙂 مرینت:عاشقش شدم یعنی آره خوشم آمده😍 که صندلی رو براش بردم عقب آدرین: لطفاً بشین و مرینت هم نشت و من صندلی رو بردم جلو و خودمم نشست روبروش مرینت: داستی یعنی راستی چرا گفتی نیام یعنی بیام🤤 آدرین:راستش گفتم بیای اینجا تا یه چیز خیلی مهمی رو بهت بگم مرینت:بگو آدرین:مرینت من...

ببخشید که جای حساس تموم کردم و بازم معذرت میخوام که این پارت رو دیر گذاشتم چون این چند روز امتحان داشتم و برای همین یکم دیر شد و عکس این اسلاید هم از تاکی و میتسوها هست که بنظرم بهترین زوج انیمه هستن😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد😬
چشم
داستانت محشره
فالویی بفالو
ممنون عزیزم
فالو:فالو
عالی بود
ممنون
بالاخره اومد خیلی قشنگ بود لطفا پارت یعد زود تر😊
سعی میکنم سریع بزارم
ولی بخاطر مدرسه و امتحانات یکم طول میکشه
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی داستان من بخون پارت 2 امد
ممنون
اععع چه خوب حتماً میخونم
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی داستان من بخون پارت 2 امد
عالیییییییییییییییییییییییییییییییی داستان من بخون پارت 2 امد
عالی بود
ممنون عزیزم
عالیییی بود منتظر پارت بعد هستم 🧡
ممنون
سعی میکنم سریع پارت بعدی رو بزارم
🍒