
های گایز 🌺 اومدم با پارت دوم بریم لطفاً حمایت کنید با حمایت هاتون بهم انرژی میدین کامنت بزارید فقط 💖

تو اون فکر بودم تنها پوستری که از تهیونگ داشتم رو نگاه کردم و گفتم شاید حتی یه بار به دور از کنسرت و رو استیج تهیونگ رو ببینم و با هاش صحبت کنم وای چقدر با خودم حرف زدم گرفتم خوابیدم که صبح چمدونم رو ببندم (روز اول مقدمه و مهم بود برای همین زیاد نوشتم ولی روز های بعدی کم تر از این مینویسم) صبح شد و با صدای الیکا بیدار شدم که میگفت اجی پاشو بیا ایسان زنگ زده گفته که چمدونت رو یادت باشه ببندی وقتی گفت چمدون زودی پریدم از تخت رو گفتم ای وای یادم رفته و بعد از الیکا پرسیدم تو چی به ایسان گفتی گفت : گفتم خوابه بیدارش میکنم بهش میگم و من گفتم باشه رفتم زودی به ساعت نگاه کردم دیدم ده دقیقه فقط خواب موندم و ساعت نه و ده دقیقه است 😁 (عکس اتاق خواهرش)

(اتاق برادرش) هوفی کردم و رفتم wc (دست شویی )و بعد صبحونه رو خوردم و رفتم اتاقم زودی لیست رو گذاشتم با یه خودکار کنار و چمدونم رو اوردم و تک تک وسایلی که قرار بود ببرم رو داخل چمدونم گذاشتم و با گذاشتن هر کدوم تو لیست تیک میزدم جلوش که بدونم چی رو برداشتم چی رو نه ✔️ خلاصه فقط لباس هایی موند که باید میخریدم با دخترا و اونم فردا میرفتیم که بخریم و پس فردا هم که پروازمون بود رفتم نشستم با ایلیا کمی کالاف بازی کردم و همون لحظه بود یک شماره ناشناس تماس گرفت باهام زودی جواب دادم
(علامت اون فرد ناشناس- و من +) +سلام ببخشید شما -سلام من از فرودگاه کالیفرنیا مرکز اعلام خبر های سفر زنگ زدم شما خانم ملینا هستید؟ + بله مشکلی پیش اومده _نه فقط زنگ زدیم خبر بدیم که به خاطر اب و هوا پس فردا پرواز لغو شده و فردا ساعت ده صبح پرواز شما به مقصد کره جنوبی سئول هستش+ای وای -چیزی شده ؟+نه ببخشید ممنون بابت اطلاع رسانی تون -خواهش +فقط به هلدینگی که ما رو میبرن خبر دادین -بله فقط باهاشون تماس بگیرید+چشم خداحافظ-خداحافظ زودی زنگ زدم هلدینگ و گفتن اماده باشین که فردا با یه ون مخصوص میاییم دنبالتون و بعد گفتم به دوستاتون هم بگین و بعدش خدا حافظی کردم و با کارا و ایسان تماس تصویری گرفتم و به اونا ماجرا گفتم و همه حول شدیم و قرار شد یه ساعت دیگه همه با ماشینشون بریم یه مرکز خرید و وسایل مورد نیاز تو لیست رو بخریم🛍️🛒
(از زبان نویسنده داستان😁✌🏻) هر سه دخترا رسیدند و طبق لیست وسایلی رو خریدند مانند : تنقلات برای هواپیما و لباس 👗 و وسایل آرایشی و بهداشتی مثل خط چشم و مرطوب کننده دست و صورت و..... و کلی چیز دیگه و بعد هر سه رفتن خونه هاشون و وسایل هاشون رو گذاشتن توی کوله پشتی و چمدون هاشون و با خانواده هاشون تنظیم کردن و گوشیشون آلارم گذاشتن برای ساعت 7 صبح

«ریییییننننگ رررییینننگگ » وای باید پاشم اماده شم تا برم فرودگاه زنگ زدم به کارا و ایسان تا خواب نمونن و بیدارشون کنم بیدارشون کردم و بعد رفتم زودی یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم یه هودی سفید پوشیدم که که روش حرف اول اسمم به کره ای بود و بعد یه شلوار آبی اسمانی پوشیدم و با کفش سفید با راه های ابی و مو ها مو مثل عکس بستم
یک آرایش ملایم کردم و خلاصه خیلی خوشگل شده بودم [بریم سراغ کارا و ایسان] کارا هم یک نیم تنه سیاه با ارم طلایی بی تی اس یک شلوار طلایی و کفش سیاه و مو هاشو دم ابی بسته بود و ملایم آرایش کرده بود و آیسان هم یک بلوز خوشگل با آستین های چین چین لیمویی پوشیده بود با یک شلوارک سفید و با کفش های سفید و موهاش رو از پشت بافته بود و یدونه تل زرد هم زده بود و آرایش ملایم کرده بود هر دو تاشون کیوت شده بودن 🤗🌺
🍨بریم سراغ داستان🌈🧜🏻♀️🕴🏻 خب ما و خانواده هامون رفتیم فرودگاه و اونجا خداحافظی خیلی سخت بود و بالاخره باید میرفتیم رفتیم چمدون هامون رو تحویل دادیم دیدیم یه نفر داره صدامون میزنه یه دونه پسر بود که از کره جنوبی اومده بود(بی تی اس نیست 😂😑هنوز زوده ) از طرف هلدینگ قرار بود راهنمای ما باشه کمی فارسی بلد بود حرف زد و خودش رو معرفی کرد بعدش هواپیما نشست و ما رفتیم داخل هواپیما قسمت VIP خیلی خوشحال بودیم و من همون لحظه تو دلم گفتم خداروشکر که دارم به آرزوم میرسم میرم کره سفرما پنج ساعتی قرار بود طول بکشه برای همین اول با کارا و آیسان چند تا فیلم دیدم با ژانر های مختلف بعد شروع کردیم تعریف کردن چند تا داستان و صحبت کردن دو ساعت مونده بود و ما هم از نشستن خسته بودیم و دیگه حوصله ام نداشتیم و خوابمون میومد و هیچ کار نکردیم و خوابیدیم .😴
که من یهو با صدای (صداتون رو تغییر بدید مثل مهماندارا کنین)صدای مهماندار:« مسافران گرامی تا لحظاتی دیگر از آسمان شهر سئول عبور خواهیم کرد و بعد از آن فرود خواهیم آمد .» چشمام رو کم کم باز کردم دیدم کارا آیسان کنار به کنار خوابیدن خیلی کیوت شده بودن یه عکس گرفتم 🤭 بعد استوریش کردم اولین عکسی که در کره گرفتم😂 دلم نیومد بیدارشون کنم شیرین خوابیده بودن رفتم کمی رمان خوندم📖 ( یادم رفته بگم ملینا عاشق رمانه هم آنلاین و هم کتابیش و عاشق رفتن به کتابخانه است و ریاضیات و علومش از بقیه درساش خیلی خوبه و نقاشی هاش عالیه 🤍 )
بعد از پنجره پایین شهر های کره رو نگاه کردم خیلی حس خوبی داشتم دیگه حوصله ام سر رفته بود کم کم داشتیم می رسیدیم بچه ها رو بیدار کردم شروع کردیم چند تا سلفی گرفتن و و دیگه کمربندامون رو بستیم و هواپیما فرود اومد رفتیم کار های فرودگاه مون رو انجام دادیم اون پسره که از کره اومده بود گفتم بایسین اینجا تا برم ماشین رو بیارم براتون ما هم منتظر موندیم همون لحظه هم چند تا عکس گرفتیم (این سه دختر عاشق عکس گرفتنن ملینا تو عکاسی ماهر است🙂✌🏻 )
خب امروز چهارشنبه است و من چند دقیقه پیش پارت اول رو گذاشتم و الان پارت دو امیدوارم مثل دفعه قبل حمایت بگیرم💖 فالو =فالو اگه عکسا یادتون نموند برید« بیوگرافی شخصیت های فیک تهیونگم »رو سرچ کنید اونجا همه چی رو گذاشتم برید نتیجه چالش داریم💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههههه
فقط یه چیزی
اینا مگه کالیفرنیایی نیستن؟
تو اسلاید 7 فارسی از کجاشون در اومد؟
راست میگی
خودمم الان فهمیدم😂
امکان ویرایش نیس:/
حتما ادامه بده و بزارش
بزار پارت بعدی روووو
عاشق داستانتم خیلی خوبه✨✨
عالیه(•ө•)♡