سلام دوستان خوشگلم💞💟ممنون میشم اگه به دوستاتون هم پیشنهاد بدین داستانم رو بخونند💞💝💖💗💕💓 دوستون دام
من رفتم طرفشون و گفتم سلام آقای آگراست.
از دیدنتون خوشحالم.😄
_خب خانم هالورد چی شد که به مدرسه اومدین.از اونجایی که من و پدرتون دوست هستیم و من خوب میشناسمش فکر نمیکنم اجازه بده که بیاید مدرسه.
گفتم:خب راستش اولش هم اجازه نمیداد.من هم هیچ دوستی به غیر از آدرین نداشتم و خیلی هم دلم میخواست به مدرسه برم😞. برای همین از مادرم کمک گرفتم بلاخره موفق شدیم که پدرم رو راضی کنیم من برم مدرسه💪.البته اولش میگفت باید یه مدرسه خیلی خوب و عالی و شیک بری با تدریس های عالی😩.ولی من پدرم و متقاعد کردم که برم مدرسه دوپان یعنی همین مدرسه ای که آدرین هم ثبت نام کرده چون حداقل داخل مدرسه دوپان آدرین بود که من رو چند سال میشناسه.
که یهو ناتالی گفت از این طرف خانم هالورد.من هم رفتم دنبالش تا رسیدیم به اتاق آدرین ناتالی دوتا تقه زد.آدرین گفته بفرمایید.ناتالی رفت داخل و گفت آدرین مهمونتون رسید ومن رفتم داخل و گفتم سلام آدرین.آدرین هم جوابم رو داد. از ناتالی تشکر کردم.ناتالی هم رفت بیرون و در رو بست.
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
مرسی عزیز دلم💞❤
تو که قشنگ تر مینویسی👌👌
البته ابن رو هم بگم آدم رو دق میدی😡
قربونت بشم خوشکلم که اینقد خوشمل داستان مینویسی😍😍😍