
سلام دوستان خوشگلم💞💟ممنون میشم اگه به دوستاتون هم پیشنهاد بدین داستانم رو بخونند💞💝💖💗💕💓 دوستون دام
من رفتم طرفشون و گفتم سلام آقای آگراست. از دیدنتون خوشحالم.😄 _خب خانم هالورد چی شد که به مدرسه اومدین.از اونجایی که من و پدرتون دوست هستیم و من خوب میشناسمش فکر نمیکنم اجازه بده که بیاید مدرسه. گفتم:خب راستش اولش هم اجازه نمیداد.من هم هیچ دوستی به غیر از آدرین نداشتم و خیلی هم دلم میخواست به مدرسه برم😞. برای همین از مادرم کمک گرفتم بلاخره موفق شدیم که پدرم رو راضی کنیم من برم مدرسه💪.البته اولش میگفت باید یه مدرسه خیلی خوب و عالی و شیک بری با تدریس های عالی😩.ولی من پدرم و متقاعد کردم که برم مدرسه دوپان یعنی همین مدرسه ای که آدرین هم ثبت نام کرده چون حداقل داخل مدرسه دوپان آدرین بود که من رو چند سال میشناسه. که یهو ناتالی گفت از این طرف خانم هالورد.من هم رفتم دنبالش تا رسیدیم به اتاق آدرین ناتالی دوتا تقه زد.آدرین گفته بفرمایید.ناتالی رفت داخل و گفت آدرین مهمونتون رسید ومن رفتم داخل و گفتم سلام آدرین.آدرین هم جوابم رو داد. از ناتالی تشکر کردم.ناتالی هم رفت بیرون و در رو بست.
بعد از اینکه ناتالی رفت نشستم روی تخت آدرین و گفتم هوف.پسر چقدر سخته با پدرت متشخصانه صحبت کرد. 💚:آره خودم میدونم😐خوب حالا چیکارم داشتی؟ 💜(&):نمیدونستم چطوری شروع کنم؟میخواستم بهش بگم که هویت خودشو و لیدی باگ رو میدونم اما میترسیدم شکه بشه ولی باید پیش میرفتم پس یه نفس عمیق کشیدم و گفتم.....(بچه ها این(&)علامت یعنی داره توی دلش حرف میزنه) آدرین میشه بشینی روی تخت؟اونم یکم نگاهم کرد و گفت خیلی خوب. من بلند شدم و صندلی میز تحریرش رو حل دادم بافاصله۳یا۴ متر از آدرین گذاشتم رو به روش و گفتم اجازه هست؟ _البته راحت باش گفتم خوب آدرین ببین راستش......
خب خب خب. نظرتون چیه که داستان رو تموم کنم؟🤔😏 چطوره باحال میشه یا نه؟😈😈 خب فعلا شما از چند تا عکس لذت آدرینتی👫 لذت ببرید تا من فکر کنم.🤔

💝💝💝💝💝💝💝💝💝💝

💕💕💕💕💕جوووووووننننننن💕💕💕💕💕
خوب تصمیم گرفتم که.....🤔 ادامه😣 بدم❤❤ امممممم......خودت خوب میدونی که توی پاریس ابر قهرمان های متفاوتی وجود داره.و یه آدم شرور هم هست به اسم هاک ماث که ابر قهرمان ها علیه اون میجنگند درسته؟ 💚:کاملیا شروع کرد درمورد ابر قهرمان ها صحبت کردن یکم تعجب کردم🤔.آخه اون به ابر قهرمان ها چیکار داره؟ که یهو آخر حرفش گفت:درسته؟منم گفتم آره ولی منظورت از این حرف ها چیه؟ گفت خوب راستش دنیای میراکلس(معجزه آسا)خیلی بزرگتر از چیزیه که فکر میکنی و از روی صندلی بلند شد و شروع کرد به راه رفتن. میخواستم به حرف هاش گوش بدم که یهو دیدم پلک با ۲ تا پنیر کممبر🧀😣 از پشت کامپیوترم اومد بیرون داشت میومد طرف کاملیا. کاملیا داشت حرف میزد که من با ایترس از روی تخت بلند شدم و دویدم جلوی پلک. کاملیا برگشت سمت من و سرش رو کج کرد با باچهره ای سئوال داشت نگام میکرد.پرسید:هی.ببینم تو حالت خوبه🤔؟ منم گفتم آره آره من خوبم ادامه بده.دارم گوش می کنم. کاملیا هم شونه هاش رو انداخت بالا و گفت خیلی خوب.و به حرف هاش ادامه داد.....تا اینکه پشتش به من شد من هم سریع برگشتم و پلک رو کردم تو جیبم ولی دوباره کاملیا برگشت.من هم خیلی عادی رفتم روی تختم نشستم. یه چند دقیقه که کاملبا حرف زد دوباره پلک داشت میرفت بیرون.

🐞🐞🐞🐞🐞🐞این هم به عشق کسانی که عاشق شیپ لیدی نواری هستند🐾🐾🐾🐾🐾🐾 💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مرسی عزیز دلم💞❤
تو که قشنگ تر مینویسی👌👌
البته ابن رو هم بگم آدم رو دق میدی😡
قربونت بشم خوشکلم که اینقد خوشمل داستان مینویسی😍😍😍