12 اسلاید صحیح/غلط توسط: لیانا انتشار: 3 سال پیش 1,566 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
برگشتم سمت کاگامی تا حرفی بزنم که با لبخند کاگامی که به آینه خیره شده بود دهنم ب.س.ت.ه شد. یعنی مارسل این آهنگ رو واسه کاگامی گذاشته بود؟؟؟ نه بابا مارسل همیشه می گفت کاگامی بچه ست*بچه ها مثلا کاگامی از مارسل یه ۴ سالی کوچیک تره*. اصلاً کاگامی این مدت پاریس نبوده پس مارسل چطوری تونسته ع.ا.ش.ق.ش بشه؟ خیالاتی شدم.
با حرف مارسل فکر هام از سرم پرید.
مارسل: کا گامی خانوم آدرستون کجا می شه؟
کاگامی هم سریع آدرس رو داد. مارسل هم آروم سرش رو تکون می داد. نزدیک خونه کاگامی اینا شدیم. به طرفش برگشتم و گفتم:
-بابت امروز ممنون. روز خوبی بود.
کاگامی با لبخند گفت:
-خواهش می کنم. هر موقع کاری داشتی خبرم کن من این چند وقت پاریسم
-باشه عزیزم ممنون.
مارسل ماشین رو نگه داشت و کاگامی هم بعد از تشکر از مارسل پیاده شد.
به محض پیاده شدن کاگامی چشمام رو ریز کردم و به صوتش نگاه دقیقی انداختم و گفتم:
-از این آهنگ ها که با پیانو گوش نمی دادیااا. جدیده؟
مارسل هم با پرویی خندید و گفت:
-آره آجی جون جدیده.
زدم پس کله اش و گفتم:
-امروز با کی قرار داشتی؟
تا خواستم دستم رو عقب بکشم محکم زد رو دستم و گفت:
-دست بزن نداشتی تو ج.و.ج.ه. آدرین یادت داده این حرکات ز.ش.ت.و؟
دستم سوخت. همونطور که ماساژش می دادم گفتم:
-نخیر
ماشینو رو به روی بستنی فروشی نگه داشت و گفت:
-مری بستنی میوه ای که دوست داری. بپر پایین بستنی بخوریم بعد بریم خونه.
گفتم:
-بیخیال حرف رو عوض نکن. من بستنی دلم نمی خواد الان انقدر حله حوله خوردم که دارم م.ی ت.ر.ک.م.
پیاده شد و سرش رو از شیشه داخل آورد و گفت:
-نه این مغازه بستنی هاش خیلی خوشمزه ست.
و از ماشین دور شد.
شیشه سمت خودم رو پایین کشیدم تا بستنی رو از دستش بگیرم. ع.ا.ش.ق بستنی خوردن تو هوای گرم بودم. مارسل بستنی رو به دستم داد و خودش به ماشین تکیه داد و مشغول خوردن بستنی شدیم. زود تر از مارسل بستنیم تموم شد. مارسل بطرفم برگشت تا حرفی بزنه که با دیدن دست های خالی از بستنی من گفت:
-خدا رحم کرد بهم که داشت م.ی ت.ر.ک.ی.د و بستنی رو با این سرعت خورد. اگه نمی ت.ر.ک.ی.د.ی که منم می خوردی.
بیخیال بقیه بستنیش شد و سوار ماشین شد. به سمت خونه حرکت کرد. از ماشین پیاده شدم. مارسل مشغول پارک کردن ماشین شد. کلید انداختم و در رو باز کردم. از پله ها بالا رفتم. صدای قاشق چنگال می اومد. حتماً مامان صدای ماشین مارسل رو شنیده بود و داشت میز شام رو می چید. وارد خونه شدم و بعد از سلام کردن به بابا مامان به اتاقم رفتم تا لباسم رو عوض کنم. لباسمو رو بیرون آوردم و انداختم روی تختم. شلوارمم که حس عوض کردنش نبود و همیشه مامان از این بابت بهم غر می زد. جلو آینه رفتم تا آرایشم رو پاک کنم اما با دیدن تصویری که توی آینه می دیدم شوکه شدم.
آدرین با اخم به در اتاقم تکیه داده بود. وقتی متوجه شد دیدمش دستش رو بالا آورد و با انگشت اشاره اش رو ساعت مچیش چند تا ضربه زد. دستمال مرطوبی برداشتم و روی صورتم کشیدم. نمی دونم چرا امروز هوس کرده بودم لجش رو در بیارم. وقتی خونسردیم رو دید جلو اومد و دستمال رو از دستم گرفت و رو میز پرت کرد و گفت:
-بهت نگفتم دیر نیا خونه؟
- با مارسل بودم خب.
دستش رو بین موهاش کشید و گفت:
-حالا با هر...
هنوز حرفش تموم نشده بود که مارسل پیداش شد. دستگیره در رو کشید و همون طور که در رو می بست به سمت آدرین چشمکی زد و گفت:
-راحت باش داداش. ح.ال.ش رو بگیر. ما که یه عمرنتونستیم ببینم تو چیکار می کنی داداش.
عجب آدم ع.و.ض.ی بود. آدرین که از حرف مارسل خنده اش گرفته بود یکم آروم تر شد و گفت:
-می دونی وقتی اونطوری از پیشم رفتی چه حالی شدم؟ می دونی مامانمو تو یه تصادف از دست دادم؟ می دونی چقدر به خودم ف.ح.ش دادم که چرا اونطوری باهات حرف زدم؟ اگه تو چیزیت می شد من چه خاکی به سرم می ریختم؟ هان؟ جواب بده. دستم رو توی دستش فشار می داد. دردم گرفته بود ولی نگرانیش رو دوست داشتم. چشماش رو بست و دست دیگه ش رو مشت کرد. انگار اتفاقای اون روز رو واسه خودش مرور می کرد. روی پنجه پا ایستادم. ناز کردن کافی بود. آدرین یاد مادرش افتاده بود. قدم به قدش نرسید زیر گلوش رو ب.و.س.ی.دم. و قبل از اینکه چشماش رو باز کنه از اتاق بیرون دویدم.
قلبم تند تند می زد ولی از کاری که کرده بودم راضی بودم. حق با آدرین بود. کارم اشتباه بود و بچگونه... خب هنوز بچه بودم دیگه.
مامانم با لبخند نگاهم کرد و گفت:
-نگرانت بود. بهش حق بده.
لبخندی زدم و گفتم:
-می دونم. مامان بدجنس خودم چطوره؟
لبخندی زد و گفت:
-خوبم. دستات رو بشور. مارسل و بابا توی آشپزخونه سر میزن. آدرین رو صدا کن تا شام رو بکشم.
همون لحظه در اتاقم باز شد و آدرین با لبخند وارد سالن شد. خداروشکر خودش اومد وگرنه خجالت می کشیدم برم صداش کنم. با هم وارد آشپزخونه شدیم. کنار بابا نشستم و آدرین هم رو به روم نشست. هر قاشقی که به دهنم میزاشتم سنگینی نگاه آدرین رو حس می کردم. مامان و بابا هم مشغول صحبت بودن. مارسل مشغول خوردن غذا بود. یاد حرفی که به آدرین زد افتادم. پام رو از زیر میز محکم روی پاش کوبیدم که لیوان اب توی دستش تکون خورد و روی لباسش ریخت. آدرین با لبخند بهم نگاه کرد. یعنی فهمیده بود کار منه؟؟؟ مامان صحبتش رو قطع کرد و گفت:
-مارسل پاشو لباستو عوض کن مادر
مارسل اخمی کرد و گفت:
-نه مامان زیاد خیس نشده بعد از شام عوضش می کنم.
باز هم سنگینی نگاه آدرین رو حس کردم. بابا هم که مثلاً با مامان حرف می زد ولی تمام حواس جفتشون به ما بود. سرم رو بالا آوردم. با نگاهم غافلگیرش کردم. دستم رو به علامت چی شده؟ تکون دادم. آدرین هم سرش رو به طرفین حرکت داد و غذاش رو خورد.
بعد از تموم شدن غذای من آدرین هم بشقابش رو کنار زد و از مامان تشکر کردیم و از آشپزخونه خارج شدیم . روی مبلی ای که نزدیک تلویزیون بود نشستم تا تلویزیون ببینم. آدرین هم دقیقاً کنارم نشست.
برگشتم سمتش که لبخندی زد و گفت:
-فردا صبح بیام دنبالت واسه خرید خانومی؟
بالبخند سرم رو به طرف پایین و به معنای آره تکون دادم.
.................................................. ...............................
..................... .............
یک هفته به تولد آدرین و در حقیقت به عروسی مون مونده بود. مامان حسابی بهم غر می زد چرا قبل از حرف زدن با آدرین باهاش مشورت نکردم و هر چی من می گفتم آدرین خودش تنهایی تاریخ رو تعیین کرده باور نمی کرد. خیلی زود با آدرین خرید های لازم رو انجام دادیم و قرار بود عروسی رو توی یه باغی که مال پدرش بود بگیریم. آدرین روز به روز اخلاقش بهتر می شد و شوخ تر... البته تاوقتی کسی از کلرا حرفی نمی زد. به خودم توآینه نگاه کردم چقدر تغییر کرده بودم. موهام بالای سرم جمع شده بود و و از اطراف صورتم یه دسته از موهام تا رو شونه ام پایین اومده بود. لباس عروس سفیدم با دامن پر از پفش رو بالا گرفتم تا روی زمین نکشه. یه نگاه دیگه به خودم تو آینه انداختم. ابرو هام باریک تر شده بود
با اومدن آدرین کاگامی و الیا که جای خواهرام بودن و جولیکا همراهیم کردن و کاگامی کلی سوت وجیغ دست می زد و واسه خودش خوش بود. به محض اینکه آدرین به طرفم اومد الیس هم از راه رسید و بچه ها سوار ماشینش شدن و رفتن. خدار وشکر وگرنه این کاگامی والیا آبرو واسم نمی زاشتن.
آدرین آروم نزدیک گوشم گفت:
-چقدر قشنگ شدی مری.
اومدم دو دقیقه ناز کنم که گفت:
-حتی خوشگل تر از کلرا..
جیغ زدم:
-آدریـــن
با صدای بلند خندید و گفت :
-جانم؟ خوب شوخی کردم.
اما من شلغم که نبودم می فهمیدم لحنش لحن شوخی نبود.
درو واسم باز کرد و بعد هم خودش سوارشد. بینمون سکوت بود. حتی آهنگ هم نگذاشته بود. یهو یاد تولدش افتادم و بلند گفتم:
-آدریــــن
زد رو ترمز و گفت:
-چی شد؟
خواستم کادوش رو که قبل از رفتن به آرایشگاه زیرصندلی ماشینش جاسازی کرده بودم رو بیرون بیارم ولی با وجود دامن بزرگم نمی شد.
دوباره با سرعت کم به راه افتاد و گفت:
-مری چی شده؟ لباست خراب شده؟ دامنت پاره شد؟
همونطور که لبم رو گاز می گرفتم و روی صندلی تکون می خوردم و سعی می کردم دستم رو به زیر صندلی برسونم گفتم:
-نه بابا بزن کنار کار دارم.
سریع ماشین رو به سمت کنار خیابون هدایت کرد. برگشتم سمتش و گفتم:
-خب چرا نشستنی؟ پیاده شو دیگه. من که نمی تونم با این دامن وسط خیابون دولا شم زیر صندلی
با تعجب نگاهم کرد و از ماشین پیاده شد.
-واقعاً ممنونم مری. خیلی سورپرایز شدم. فکر کردم اون زیر الان سوسکی* از سوسک میترسه 😂* چیزیه. بهترین هدیه تولدیه که گرفتم.
با لبخند گفتم:
-تو که هنوز بازش نکردی.
روی صندلی نشست و جعبه رو باز کرد. در ادکلن رو باز کرد و بو کشید و گفت:
-وای مری معرکه ست. ممنون عزیزم
تو دلم کیلو کیلو از تعریفش قند آب می کردن. همونطور که با دستام بازی می کردم گفتم:
-خواهش می کنم قابلی نداشت. دنبال یه کادو بهتر بودم اما خب نشد دیگه.
آدرین لبخندی زد و گفت:
-خیلی هم عالی بود.
با غر غر گفتم:
-نخیرم اگه می تونستم سوالای کنکور سال دیگه رو واست جور کنم خیلی هدیه بهتری می شد.
-واقعاً ممنونم مری. خیلی سورپرایز شدم. فکر کردم اون زیر الان سوسکی* از سوسک میترسه 😂* چیزیه. بهترین هدیه تولدیه که گرفتم.
با لبخند گفتم:
-تو که هنوز بازش نکردی.
روی صندلی نشست و جعبه رو باز کرد. در ادکلن رو باز کرد و بو کشید و گفت:
-وای مری معرکه ست. ممنون عزیزم
تو دلم کیلو کیلو از تعریفش قند آب می کردن. همونطور که با دستام بازی می کردم گفتم:
-خواهش می کنم قابلی نداشت. دنبال یه کادو بهتر بودم اما خب نشد دیگه.
آدرین لبخندی زد و گفت:
-خیلی هم عالی بود.
با غر غر گفتم:
-نخیرم اگه می تونستم سوالای کنکور سال دیگه رو واست جور کنم خیلی هدیه بهتری می شد.
ادکلن رو توی داشپورت گذاشت و از ماشین پیاده شد و گفت:
-مری جون من امروز شیطونی رو بزار کنار. واسه کسی شکلک در نیار... روی پای کسی جفتک نزن...دیگه واست بگم؟...آها موقع رقصیدن نیفتی مثل اون بارها. من اگه حواسم نباشه پخش زمین می شی.
دهنم باز موند. یعنی فهمیده بود؟؟؟
از ماشین پیاده شد و ماشین رو دور زد تا سوار بشه. دستام رو گذاشتم روی سر ماشین و با تعجب گفتم:
-وای . من ا.ب.ل.ه رو بگو اون شب چقدر ذوق کردم تو نفهمیدی.
سوییچ رو توی هوا تکون داد و گفت:
-بی خیال عروس خانوم سوار شو که حسابی دیر شد. اینطوری هم درستش نیست وسط خیابون. شنلت رو بکش جلو
سوار ماشین شدم. به این فکر می کردم چقدر خوب که به روم نیاورده بود. الان که با هم صمیمی تر از قبل بودیم مشکلی نبود ولی اگه اونشب بهم می گفت از خجالت آب می شدم.
دوباره یکم گذشت برگشتم سمتش و گفتم:
-میگمـــا
آدرین: چیه باز؟
با صدا خندیدم و گفتم:
-من خجالت اینا حالیم نمیشه باید پول کادوم رو یجوری بر گردونم.
همون موقع ماشین وارد محوطه باغ شد. همه دست می زدن. آدرین در رو واسم باز کرد و دستش رو به طرفم گرفت. دستم رو دور بازوش حلقه کردم. خداروشکرخبری از کلرا نبود. به سمت جایگاه عروس وداماد رفتیم. مجلس به خواست خودم مختلط نبود واین طوری راحت تر بودم. چون حسابی دیر کرده بودیم
بعد از یه سری عکس که گرفته شد باز به مردونه برگشتن اما این فیلمبرداره دست از سر ما برنمی داشت. حرصش رو در آورده بودیم. گیر دو تا آدم ت.خ.س افتاده بود. با حرص برگشت سمت آدرین و گفت:
-آقای داماد عسل رو بردار... یکم عجله کن.
من و آدرین با لبخند خبیثانه ای بهم نگاه کردیم. سریع خودمو زدم به مظلومی گفتم:
-آدرین جونم تو که می دونی من عسل دوست ندارم. یکم بردار.اوکی؟
آدرین: باشه بابا... بچه که نیستم. این موقع هم وقت شوخی نیست.
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
خیلی خوب بود
سلام میشه پارت بعد رو بزاری لطفا
و قضیه اون ۲۱و ۲۲اینا چیه
منتشررر نمیشه
خوب بقیش کجاست
عاااااالی بود اما چند پارت غاطی شد
مرسی
تقسیر ناظرایی که داستان رو برسی میکنن پارت جلو تر رو برسی میکنن پارت قبلی نمیکنن
اره😕
عالیییی بود منتظر پارت بعد هستم
ممنون
داخل برسیه
هوراااااااااااا
عالی هستش
ممنون
عالی بود اجی جون منتظر پارت بعد هستم😘😘
مرسی اجو
عالی بود
پارت بعدی رو زود بزار
ممنوت
بچه ها واقعا ببخشید این پارت ۱۸ هستش
میدونیم