
سلام بچه ها❤️چطورید😍😘امیدوارم عالی باشید چون یه پارت عالی منتظرتونه راستی بعضیا انگار موضوع اصلی لیدی باگ رو اشتباه برداشت کردن بچه ها لیدی باگ یک اثر عاشقانست درسته اما اصلش اکشن و با اتفاقات در کنار عاشقانه به داستان مهشید نگاه نکنید که اصلا این چیزا نیس و کلا فرق داره و مطمئنم ۹۹ درصدتون داستانش رو مخیونید درسته اون اینجوریه اما اونا الان ۲۰،۲۱ سالشونه و عادیه در داستانش ما هم به تمام شدن جنگی میرسیم و روز های غمگین و خوشحال در عشق مرینت و آدرین البته وقتی این کارلوس شرش کم بشه😊پس لطفا ژانر فیلم رو الکی پلکی برداشت نکنید و لطفا هم همین شارمین صدام کنید😊😘❤️بریم به پارت هیجانی و باحال و یک جاهایی غمگین بریم آماده آید پس بزنید برییییم😘😍😍❤️
نکته:این پارت +۱۰ سال است و اینکه این دفعه گزینه هامون کمترین ممنونم_دیدم همه جا سفید شد و نور درخشانی اومد میخواستم برم نزدیک یهو دیدم یه چیزی داره میوفته . دقیق تر نگاه کردم . دیدم لاراکه😢 . رفتم جلو دستم رو بردم جلو . افتاد تو دستم . گفت:مرینت من جنگ خودم رو کردم نوبت توعه یادت باشه مرینت تو قوی تر از اونی که میبینی،شجاع تر اونی که باور داری و باهوش تر از اونیکه فکر میکنی هستی همه ی دنیا الان به تو بستگی داره مرینت راز پیروزی با این فقط خود م...مر... . دیگه نتونست حرف بزنه و از بین رفت😭داد زدم لاراااااااااااااااااااک یهو یه نور سفیدی کل پاریس رو فرا گرفت نور از لاراک بود . داشتم می ترسیدم لاراک رو ول کردم دیدم یهو کل پاریس لرزید یه صدای بلند گفت:ببین دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی قدرته این کوامیه هم دست خودم . گفتم:ت..ت..تو کارلوسی . گفت:من دقیقا پشتتم . رفتم به پشت دیدم نیست . گفت:جلوتم . برگشتم دیدم نیست . گربه گفت:اه خوشمزه واسه ما مزه هم میریزی این بیشئور کجاست . یهو دیدم مجستیا گفت:رو برج ایفله بدویید . گفتم:باش آسترو کت بدو بیا(ما الان شدیم کازمو باگ و آسترو کت افزایش قدرت پرواز)سریع رفتیم اونجا دیدم اون خیلی جسش قوی تر شده😨مجستیا با مشت رفت سمتش که یهو محکم افتاد زمین و کل زمین خاکی شد😖😮 .
یعنی چی مجستیا هنوز سمتش هم نرفته بود بقیه گفتن ما نیستیم خطریه و رفتن دور شدن . فقط من و گربه مونده بودیم . گفتم:یا خدا الان چیکار کنیم . گفت:میریم سراغش گفتم:اما مجستیا . گفت:اون رو کنار بذار با من بیا . رفتم باهاش دیدم گفت:تو یجوری سرگرمش کن من میرم بهش پنجه برنده میزنم . گفتم:مگه مثل قبلا آکوما داریم میگیریم گربه این قوی ترین فرد روی زمینه الان یادت رفته از خون مرلین داره یادت رفته لاراک رو . گفت:خب این تنها راهه . گفتم:باش بیا بریم اما مراقب باش رفتیم جلو . دیدم همینجوری رو برج نشسته و به پایین نگاه میکنه انگار نه انگار که ما داریم میایم . گربه گفت:حملههه رفتیم جلو منم نعل اسبیم رو گرفتم که فعال کنم
یهو گربه تو آسمون متوقف شد . گفتم:اه چرا مثل مجسمه ها وایستادی . گفت:نمیتونم تکون بخورم مرینت . گفتم:چی😱 . یهو کارلوس نگام کرد چشماش قرمز شد و منم تو آسمون متوقف شدم وای نمتونستم پرواز کنم😱حالا چیکار کنم . دیدم کارلوس گفت:ببین کفشدوزک کوچولو هیچ غلطی نمیتونی بکنی هر کی بیاد سمتم از بین میبرمش پس زور نزن همونجا بمون تا من برم یه سری کار ها بکنم بعد من میام سراغ تو و کوامیت و از برج بلند شد و رفت . این کجا میره دنبال چیه😥 . گفتم خب ما اینجا چیکار کنیم نمیتونم هیچ کاری بکنیم . یهو دین گیت و اون دختره آنکنی اومد گفت:بذارید کمکتون کنم و وقتی به ما دست زد خودشم دیگه نتونست حرکت کنه و همینجوری تو آسمون در حالی که دستش رو دلمه موند😒لعنتی . گربه گفت شاید این به حالتمون وصله اگه ما از قدرت آسترو کت و کازمو باگ خارج شیم میوفتیم پایین و شاید درست شه . گفتم: خب شاید🤔قدرت پرواز رو غیر فعال کردم یهو افتادم از آسمون با جیغ😵😵😵😵یهو دیدم کت نوار داره از بالا میاد سمتم با سرعت اومد تو آسمون در حال افتادن با سرعت زیاد منو محکم بغل کرد و دستاش رو محکمم پیچید دور گردنم😑☺😍اما خب الان بیوفتیم کمر گربه شکسته☹بعد اون دو تا هم اومدن کت نوار رو گرفتن و آروم فرود اومدیم😓😍کت نوار از بغلم بیرون اومد . گفت بانوم سالمه . گفتم:آره با وجوده تو . آروم بوسیدم(وای خیلی وقته از این بوسا نکرده بود منو😢😥)گفت:بانو حالا چیکار کنیم . گفتم:اول باید ببینیم دقیقا این کارلوس دنبال چیه کجا رفت . گفت : خب از کجا بفهمیم کجاست . گفتم:آم خب اون دنبال چی میتونه باشه🤔وای . با هم گفتیم:استاد فووو😱 . گفت:بانو با هم گفتیما🤭 . گفتم:آره🤗حالا بدو بریم
با گربه و مجستیا و بقیه رفتیم به خونه استاد فو از بالای ساختمون روبرویی دیدم صدای جیغ و داد میاد و در خونه بازه . از پنجره رفتیم تو . اولین چیزی که به چشمم خورد😨😱استااااد . استاد فو خونی به زمین افتاده بود . سریع رفتم با گریه عربده زدم استاااااااد😢 . گربه اومد نبضش رو گرفت گفت:مرینت نمیزنه😭 . دست گذاشتم رو قلبش بلند داد زدم استاااااااااااااد نه نه نه نه نهههه😢😭دستش رو آروم برداشتم و آروم و با عشق بوسیدم . گربه هم دستش رو بوسید😢😥دوتامون با گریه عربده زدیم:کارلوووووس😡 . کت نوار:بانو این عوضی دنبال چیه . گفتم:میدونم دنبال معجزه گرا نیست هدف اولش چون اگه دنبال معجزه گرا بود وقتی تو آسمون با جادو متوقفمون کرد میتونست برش داره اما رفت دنبال استاد فو وایسا کوامیه عشق گفت:اون در گذشته به برادرش که صاحب معجزه گرا بود و کتاب رو نوشته بود حسودی میکرد و برای به دست آوردن کتاب معجزه گرا که آقای آبراهام نوشتن بوده این یعنی😨 . شاید اون دنبال کتابه . کت نوار:امکانش هست چون این از خون مرلین داره شاید با نوشته های اون کتاب بتونه نمیدونم یه کاری بکنه که خیلی وحشتناکه😥 . به استاد فو نگاه کردم دیدم خونیه دوباره اشک از چشمم افتاد و دوباره شروع به هق هق زدن کردم . مجستیا و بقیه خیلی از اتفاقی که برای استاد افتاده بود ناراحت بودن و همشون جلوش زانو زدن . دستش رو گرفتم داشت سرد میشد😢با غم غصه در حالی که اشک از چشمم میوفتاد گفتم:استاد به خدا اگر انتقامتون رو نگیرم خودم رو اون مرینتی که دوست داشتید و صاحب معجزه گرا کردید نمیدونم و با گربه بدو بدو رفتیم تو پذیراییشون دیدم کارلوس کله خونه رو بهم زده و داره همسره استاد رو خفه میکنه😨😰بدو بدو رفتیم اونجا . اون سرش رو چرخوند و ما رو دید با شرارت و خشم گفت:😏مثلا فک کردی خیلی زرنگی من خیلی وقته منتظرتونم اما می بینم احمق تر از اونید که فک میکردم . کت نوار:خفه میشی یا خفت کنم . کارلوس:بیا خفه کن البته اول وایسا من این خانوم رو خفه کنم . گفتم:نکن نکننننن بیشئور و با قدرت نعل اسب رو فعال کردم😈با قدرت با گربه و مجستیا و بقیشون رفتیم . داد زدم ببین من انقام استادم رو میگیرم . مجستیا با قدرت رفت سمتش و با اون بچش سرگرمش کردن . منو و گربه هم رفتیم از پشت گربه رفت همسره استاد رو نجات بده . دیدم اون افتاده و نفس نمیتونه بکشه😢نه نه نههههههه با قدرت نعل اسب رو زدم به قلب کارلوس . با خنده و مسخره کردن گفت:😏فک کردی خیلی زرنگی با اون نعلت . با خنده گفت:چیه نکنه الان منتظری بهت بگم اُاُاُاُاُشششششه😁خدا خیلی خنده دارههههه😂😂🤣🤣مثلا الان تو لیدی باگ این کشوری😂😂وای وای خدا خیلیی خنده داره😄😂 . گربه داد زد:ساکت شو بیشئوز . کارلوس:هه هه هه وای امروز شما خیلی باحالید نگا میگه بیشئوز😂😂زبانتون هم داره می افته😄😐چیه کفشدوزک کوچول نکنه افسون خوش شانسیت خنده اومده😂😂 .خب بگذریم برید پیش ماماناتون و مزاحمم نشید . مجستیا با مشت اومد بزنه تو دهنه کارلوس . که اتفاق بدی افتاد😑😐بعد از اتفاقاتی خوفناک😐مجستیا محکم از پنجره پرت میشه به سمت برج پاریس😟
کارلوس:ببینید اینجا بچه بازی نیست از اینجا بریییید تا منم به کارم برسم . زیر لب خوند:لوبال گلوباااال😟😵 . کله پاریس سفید شد و بعد یه گردباد عجیب اومد😟همه ی مردم داشتن میرفتن توش گفتم فرااارر کنییییید همه بدو بدو می رفتیم یه جا قایم شیم . کارلوس خنده ای کرد و گفت:😏میخواید بذارید اون مردم بدبخت رو نجات ندید . گفتم:برید گربه بقیه شما ها برید من کار دارم اینجا برررید . گربه دست گذاشت رو شونم و گفت بانو مراقب باش و گربه سیاه و آنکنی و اون دو تا رفتن بیرون از اونجا . گفتم:حالا من موندم و تو . انتقام استادم رو میگیرم . گفت:هووو بگو جون فو😲 . گفتم:ساکت شوو و رفتم سمتش با خشم گفتم:هیچوقتت هیچوقتت نمیفهمی اونی که دنبالشی کجاست . گفت:نیاز هم نیست بفهمم:یه چیزی زیر زبونش خوند . چشماش بنفش شد . رفت پیش تابلو و محکم تابلو رو فشار داد یهو باز شد مثل یه راهرو 😟رفت تو و با کتاب اومد😭😤رفتم و کتاب رو گرفتم یهو دستام رو سر کرد و چسبوند به دیوار و کتاب رو باز کرد . دنبال یه صفحه ای میگشت اما کدوم صفحه کدوم ؟ چشمم خورد به کتاب همش توش از یه زبونی که اصلا نمیفهمم نوشته بود☹ . از چشم کارلوس:دنبال همون صفحم کجاست اون همون.......شصت و پنج سال قبل:داداش آبراهام میای بهم کمک کنی این رو حل کنم_میبینی من در حال نوشتن این کتابم_اه تو که از صبح تا شب توی اونی اون چیهههه😠گفتیم داستانه گفتی نه گفتم رمانه گفتی نه گفتم علمیه گفتی نه خب حرف بزن دیگه_ببین اگه این کامل و درست اجرا شه آینده دیگه دشمنی نمیتونه حکومت کنه_میذاری منم ببینم_هه برو به همون درسه دانشگاهت برس من الان در مهم ترین صفحه هستم که اگه درست کامل شه میتونیم بعدی به جهان سوم باز کنیم_این الان مثلا برا دشمن بده_خب دشمن هایی هستن که میتونن ازش سوءاستفاده کنن اما خیلی برای آدم خوبا هم خوبه و تا وقتی یه نگهبان خوب مراقب این باشه دست آدم بد نمیفته_بذار ببینم_اه میبینی باید تمرکز کنم پسر دایی مرلین باید نظارت کنه پس گیر نده دیگه من باید سریع بنویسم_اه من که اومدم ببینم کاری بهت ندارم،با یه ماژیک یواشکی گذاشتم تو جیبم رفتم پیش آبراهام گفتم:وا اینا چیه اینا اصلا زبان نیست_این زبان جادو و کوامی ها هست_دستاتو بده کنار اینو ببینم_بدو بیا_با خودم گفتم آهان ای نامرد نمیذارم کارت موفقیت آمیز بشه تو به داداشت یه اهمیت نمیدی و رو پایین یه قلب گنده قرمز کشیدم با ماژیک جوری که هیچوقت پاک نشه چون غیر وایتبورده_با خشم داد زد نهههه نه نه نه نه من اینو نمیتونم دوباره بنویسم این تو کتابه کتابی که ۹ سال روش دارم کار میکنم😢😭خیلییی بدی این دیگه نمیره تا همیشه چون منم نمیتونم اینو دوباره بنویسم چون کتاب خراب میشهههههه خیلییی بدی خیلییییییی حسود_ . از خونمون رفت معلوم نبود کجا دلم گرفت کاش نمیکردم اما خیلی ناراحتم میکرد.......دنبال اون صفحه قلب بودم
کله کتاب رو ورق زدم تا رسیدم بهش😨یادش بخیر دلم براش تنگ شد😰نه نه نه یادت نره چیکارا باهات کرده گذشته رو باید ریخت آشغالی خب حالا فقط کافیه با جادوی سیاه بخونمش تا راه به جهان سوم باز بشه و بتونم شیطان مغز رو خبر کنم همینطور که آبراهام گفته بود(اگه آدم خوب باز میکرد راه جادوی سفید رو میخوند و کمک کننده از اونجا میومد)بعد با شیطان مغز میتونم بزرگ ترین فرمانروای جهان بشم و دنیایی جهنمی و سیاه درست کنم و همه بهم تعظیم کنن . استاد مرلین😏که به زبون ساده صدات کنم پسر دایی دنیایی که با جادو خواستی بهترش کنی الان من نابودش میکنم😈 . حالا فقط باید منتظر باشم غروب شه حدوده ۱۰ دقیقه دیگه غروبه آقتابه
از چشم آدرین:بفرمایید همتون همین جا بمونید وسط شهر اوضاع خطرناکه ممنون . مجستیا به نظرت نریم کمک لیدی باگ😢 . مجستیا:نمیدونم خب شاید به کمک نیاز داشته باشه😥ببین گربه سیاه تو برو من با دخترم آنکنی من اینجا مراقب مردم هستم . آنکنی اومد و گفت:نه مامان من و آبجی با داداش میمونیم اینجا ما سه تاییم از پسش بر میام تو و گربه سیاه و دین گیت برید لیدی باگ به کمک نیاز داره😥 . گفتم:راست میگه و با دین گیت و مجستیا با سرعت رفتیم از تونل بیرون(مردم رو توی تونل بردیم اکثرشون رو تا در امان بمونن)تا رفتیم بیرون دیدم کارلوس رو آسمون وایستاده و کم کم داره غروب خورشید میشه😨 . مجستیا با عربده و ترس داد زد:ن...ن....ن...نه نه اون کتاب و دستش میبینی اون کتابه جادوی جهانه😰 . و با اون کتاب میتونه به محض غروب خورشید جهان سوم رو آزاد کنهههه😨😨بدو بدو گربه سیاه . گفتم:کفشدوزک کو . رفتم سریع خونه استاد فو ببینم اونجاس . دیدم به دیوار چسبیده و داره گریه میکنه😢 . گفتم:بانوو . گفت: گربه بیا تف کن به دیوار تا آزاد بشم . گفتم چهه چه کار کنم گفتی . گفت:میگم بیا به دیوار تف کن همچنین به دستم . گفتم:خب باش و رفتم کردم😐و یهو کفشدوزک دیگه چسبیده نبود . گفتم:بانو خیلی باهوشیا😍 . گفت:به دلیل داشتن همکاری به این خوبیه . گفتم:نگووو🥰و رفتیم بغله هم . تو چشمای هم نگاه کردیم😍و آروم میرفتیم نزدیک هم🥰که...یهو غروب شد و کارلوس کتابش رو باز کرد . گفتم:وای کفشدوزک بیا بریم مجستیا و اینا منتظرن و دنیا هم میخواد😢 گفت نگوو بدو . از چشم مرینت: با هم بدو بدو رفتیم داد زدم کارلوووس نکننن . اصلا توجه نمیکرد😠 کتاب رو باز کرد و یه چیزی رو میخوند😱 . گفتم:یا خدا فرار کنید قراره هممون بشیم روح های این مردک و آدرین دیگه شاید نمیبنمت چون ما که زورمون به این ن..م...ی...ر..س...ه😢😭😭 . گفت:اگه نابود شدیم فقط میخوام بهت بگم مهم تر از هر موجودی توی دنیایی برام😢 . و آروم اومد نزدیکمو و با عشق بوسم کرد😢 . اشک از چشمام ریخت😢😭😭یهو خورشید سیاه شد با خوندن کارلوس . خورشید سیاه تر میشد و هی بزرگ تر میشد . گفتم:نههه فرار کنیید . گفت:بانو الان وقتشه . گفتم چییی . گفت:افسون . گفتم:راس میگی من اصلا یادم نبود:افسون خوش شانسییییییی و یه قلب اومد . همه جا رو نگاه کردم و قلب و کتابی که دست کارلوس بود رو دیدم که با کارلوس رو آسمون وایساده بود جلو خورشید . گفتم:باید اول همه رو نجات بدیم بعد من باید ببینم این با کتاب چه ارتباطی داره🤔 . گفت:من همه ی مردم رو اکثرا بردم به تونل . گفتم:مامان بابام و بریدجت😨 . گفت:اونا رو که اول بردم بانو جان . گفتم:ممنونم عزیزم یهو خورشید مثل یه گردباد داشت همه رو میبرد تو خودش . گفتم:بدووووو یا خدا رفتم پیش مجستیا گفتم:پناه بگیریم(وقتی پناه گرفتیم تو تونل:)مجستیا این قلب چه ارتباطی با کتاب جادوی جهان سوم داره . گفت:نمیدونم . یهو
معجزه گره اسبم صدا داد و به حالت فقط لیدی باگی درومدم . کالکی اومد گفت:پرنسس لیدی باگ من میدونم چه ارتباطی دارن . یهو گرد باد بیشتر شد و داشت میومد تو تونل😰 . گفتم:کالکی چییی . گفت:قلب علامتی که تو کتاب درست شده که خود کارلوس برای حسودی به برادرش سال ها پیش کشید نمیدونم باهاش میشه چیکار کرد که از رفتن به جهان سوم و برده شده کارلوس جلوگیری کرد اما میدونم یکی میدونه که باید بیدارش کنیم . گفتم:خب کیهه . گفت:خود مرد جادو😨😨
و پایان برای آنچه خواهید دید بزنید بعدی
خب بچه ها مرسی از تماشاتون خیلی ممنونم یادم نرفته کادو شب یلدا رو ها😁خب از پارت بعد خیلی قشنگ میشه خیلی خیلییی و راستی کامنت بدید کادو رو میدم ها چون کادو میتونم بهتون بگم آمادست اما با کامنتاتو❤️در حالی که میدونم بعد یلدا منتشر میشه اما خب من که کادوم رو میدم بدید کامنت ها رو و راستی من اسم همتون رو میزارم تو داستان البته کسایی که زیاد کامنت میدن رو تو هر پارت حتی میزارم مرسی بریم ببینیم آنچه خواهید دید رو بزنید بعدش عاشقتونم و اول هم ممنونم از مدیر عزیز سایت که آنقدر برامون زحمت میکشن من برای کادو شب یلدا به مدیر سایت هم به تبلیغات خیلیی قشنگ از تستچی درست کردم که یک ماهه روش کار میکنم و بالاخره درست شد که توش خیلی چیزا داره همراه با آهنگه و میزارم تو کانال های تلگرام تو گروه های واتساپ و روبیکام و حتی در آپارت ممنونم ازتون😍🥰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اصلا منطقی نیس
اگه کلامی عشق نابود بشه عشق هم نابود میشه
سلام پارت جدید داستانم اومد لطفا بخون و نظر بده
خیلی خوب بود😁 از تست های من هم بازدید کنید🙏
سلام حسین دوست؟
مگه چن سالته😂
هرهرهر هر خندیدیم
پارت بعدی منتشر شد 💖💖💖🤩🤩🤩🤩🤩
بچه هااا😲😲پارت بعد بررسی شد😲
خدا رو شکر تو ۱۵ ساعت😅مرسی تستچی گلم❤
بچه ها برید ببینید چرا هیچکی ندیده یا خدا😱😱
کجایید برید😍
شارمین میشه لطفاً داستان بن تن دور از خانه را ادامه بدی
عالی 💫👌🏻
سلام شارمین جونم 💖 و تمام دوستان عزیز ♥️ موضوع جدید : امتحانات
چه خبرا 🤔🤔🤔 در مورد امتحانات ؟؟؟؟؟
خودم از 10امتحان 5 تا دادم 😁😅 ریاضی هم تمام شد 💪💪 انشاالله شما هم امتحان ریاضی تون عالی باشه 💛💛
راستی امروز امتحان زبان انگلیسی دارم 😅😁 شکر خدا کاملا بلدم 😁
انشاالله شما هم عالی باشید 💖💖💖♥️💖♥️💖
من امتحان ریاضی رو ریدم😐😐😐😐😐 فراموشی گرفتم. یه ثانیه همچیو فراموش کردم😐😐😐😐 همشم داشتم شانسی جواب میدادم.😐😐😐😐😐😑😑😑😑😑😑😑😑😑
الانم سه امتحان مونده و تمام
موفق باشید بچه ها
من همه رو عالی دادم تموم شد
ما امتحاناتمون تموم شد😻😻😻
امتحاناتمممممم شروع شد یا حدااااااااا من عربی بلد نیستم😂😂بابا ازش سر در نمیارم!اگه صفر نشدم اسمم رو عوض میکنم😂😐
😐😂😂
اتفاقا من کلا در زمینه زبان حرفه ایم کمک خواستی بگو البته من نهمم ولی خب یادم هست هشتم هم🤣🤣🤣🤣
منم😐😐😂😂😂