
سلام عشقولیا من. 😍😍😍 اینم از پارت 6. این پارت طولانی هست. توی دفتر که نوشتم 11 تا صفحه شده یعنی در هر قسمت 1 صفحه مینویسم 😊😊😍😍😁🙏. کامنت فراموش نشه ها 😁😁😘 بریم شروع کنیم 😊
توپ رو پرت کردم سمت صورت مارتی و با مخ رقت روی زمین 😂🤣🤣🤣. بی هوش شد سرش یکم زخم شده دلم براش سوخت که چرا اینطوری زدمش و ناراحت بودم برای همین رفتم پیشش توی بهداری. یه نگاهی به برایان کردم هم عصبانی بود که چرا من دارم میرم پیش مارتی نمیدونم چرا عصبانی بود 😐😐😐🤣🤣🤣😑😑. هم خوشحال بود که مارتی مارتی بیهوش شده. توی دلم : برایان بدجنس، خودخواه، 😏😏😏. برای همین دیگه باهاش حرف نزدم. مارتی به هوش اومد. بی چاره داشت دری وری میگفت 😂😂😂 میگفت :من کجام؟ توی بهشتم 🤣🤣🤣😅. (اره خیر سرت همین تو هم میری توی بهشت 😂😂🤣🤣🤣🤣🤣وقتی من رو دید گفت :اون هم یه فرسته هست. اخه فرشته از این خوشگل تر.😂😂 توی دلم : این پسره ادم به شو نیست. دکتر یه آرامبخش بهش زد. پدر و مادرش هم اومدن منم می خواستم برم کنار تختش که
که برایان دستم رو گرفت و بردم توی یه راهرو تاریک که کسی داخلش نبود. گفتم :هوییی وایسا حیوون 😡😡😡😠. هیچی نگفت و دستم رو ول کرد. من :آهای دردم اومد حیوون 😡😡😡😡. برایان :اره من حیوونم. تو چرا دیگه خر شدی؟ 😡😡😡😡💔💔. من :هوی درس حرف بزن خرم خودتی 💔😡😡😡. هیچی نگفت و اومد جلو منم رفتم عقب. اینقدر رفتم عقب و اون اومد جلو که خوردم به دیوار واون اومد جلو اینقدر فاصلمون کم بود که میتونستم گرمای نفس هاش رو حس کنم😐😐😐😐🙄🙄. یهو به خودم اومدم و هولش دادم و رفتم 🚶♀️🚶♀️🏃♀️
حالا دیگه به طور رسمی باهاش قهرم 😑😑😑(نویسنده :نه که قبلا به طور غیر رسم باهاش قهر بودی 😏😏. کورا :خفه) از زبان کورا:اعصابم خورد بود قلبم تند تند میزد. این یعنی چی؟ یعنی من عاشقش شدم 😑🙄😐😐😐. نهههههههه این امکان نداره.😐😐با قدم های بلند و پر سر و صدا رفتم توی حیاط. دیدم مارتی داره با خانواده اش میرفت. منم رفتم پیش باران. باران :کجا بودی دختر؟ 🤔😏. من :رفتم پیش مارتی. باران :این ها که رفتن تو کجا بودی؟ 🤔 نمی خواستم بگم پیش برایان بودم برای همین دست و پام رو گم کردم و 😂😂😂😂😂💔😐
با لکنت گفتم (این که مرینته 😂😂😂😂) ام خیزی یعنی حیزه یعنی چیزه رفتم توی خلاس یعنی کلاس ساب یعنی زاب یعنی چیزه رفتم اب بخورم 😐🤣بعد یه لبخند ضایع زدم 😂😂😁😁😁😁. باران که فهمید یه ریگی به کفشمه با حالتی نا مطمئن گفت :بااااااشششششششه 😑😑😏🤣😐😁. مدرسه بالاخره تموم شد. من یه کلمه با برایان حرف نزدم. رسیدیم خونه. با بی حوصلگی رفتم توی اتاق و خودم رو انداختم روی تخت. 😑😑🙄🙄🙄گوشیم رو برداشتم و کورودا پیام داده بود. کورودا کمتر از یه سال با من تفاوت سنی داره برای همین خیلی باهام پایه هست 😁😁😁😂
باهاش یه مقدار چت کردم و گوشیم رو انداختم روی تخت می خواستم بخوابم که باران اومد داخل. گفتم : یه دری بزنی بد نیست. شاید من بخوام لباس عوض کنم😂😂😂😂. باران : خب حالا بیا پایین باهات کار دارن. من :کی؟ باران : بیا خودت ببین.. من : باشه. 😁با همون لباس مدرسه رفتم پایین. برایان داشت من رو نگاه میکرد محلش نذاشتم و رفتم دم در. دیدم پستچی هست 😁😉با یه بسته و یه نامه ازش گرفتم و امضاء کردم و اومدم داخل اول نامه رو باز کردم داخلش نوشته شده بود :
دختر خوشگلم سلام این یکی از هدیه های تولدت هست. همون چیزی هست که خیلی دوست داشتی. شاید یکم زود به دستت برسه چون الان آلمان پیش کارلو و سامانتا (پدر و مادر باران و برایان) هستم و ما کلی وسایل براتون فرستادیم با جت شخصیم براتون فرستادیمشون. 😁😁خیلی دوستت دارم. پیشاپیش تولدت رو تبریک میگم تک دختر قشنگم. 😘😘😘😘. اون طرف رو نگاه کردم دیدم کیپ تا کیپ وسایل هست که برامون فرستاده بودن. سریع اون بسته رو که بابا گفته بود رو باز کردم. واااااااااااییییییییییی خدددددددددددددددااااااااااااااااااااا 😍😍😍😍😍😍😍😍😍یه گربه پشمالو سفید با چشم های آبی مثل خودم 💙💙😍😍😍😍😍. واااااااااااییییییییییی چقدر ناز بود بقلش کردم و گفتم :وااای چقدر خوشگل هست و نرمه بیا ببین باران 😍😍چشمام از خوشحالی برق میزد 😁😁😂😂😂😍
باران اومد و بغلش کرد و گفت اره خیلی نرم و ناز و خوشگله 😍😍😍😁😁😂😂. به ویکی (گربه باران با چشمای عسلی و سفید هست) (حالا که بحثش شد 🤣 برایان هم یه سگ داره به اسم دیو ابلته اون یه سگ پا کوتاه نیست بلکه یه سگ شکاری بزرگه 😂😂😵😵که کورا عاشقشه 😂🤣🤣🤣🤣🤣😍😍.) به ویکی گفتم :ببین ویکی یه هم بازی جدید. اسمش رو میزارم کیارا. چون امروز حوصلمون نمیشد گفتیم که امروز رو نرفتیم باشگاه امروز اجباری نبود. برای همین تا شب با گربه هامون بازی کردیم و بسته ها رو باز کردیم. 😂😂😂😁😁😁😐😅😅بعدش هم خوابیدیم. 😴😴😴صبح از زبان برایان : دیشب اصلا درست نخوابیدم (نویسنده :اره معلومه صدای خور و پفت کل خونه رو برداشته بود 😂😂😂😂 برایان : اره جون خودت 🤣. نویسنده بنده 😅😅😁😎🤣:جون خودت به من چه 😏) از زبان برایان خیلی ناراحت بودم چون کورا باهام قهر هست برای همین خیلی زود بیدار شدم رفتم دوش گرفتم و موهام رو خشک کردم. 😞😞😞😖
دیگه برام مهم نبود که توی سشوار آرد ریخته باشن یا آرایشم کنن. فقط می خواستم کورا من رو ببخشه 😞😞😞😭😭😭. رفتم لباس بپوشم برای مدرسه که یهو.... از زبان کورا : بیدار شدم رفتم پایین توی آشپزخونه. باران گفت :صبح بخیر تنبل بانو 🤣🤣🤣🤣. به نظرت امرور برای برایان چه نقشه ای بک... که حرفش رو قطع کردم و گفتم :امروز رو بی خیال حوصله اش رو ندارم. باران با تعجب گفت :😐😐😐😐😐باشه. یهو کیارا پرید بغلم یکم باهاش بازی کردم و گذاشتمش کنار ویکی تا بازی کنه و رفتم لباس بپوشم و رفتیم سمت ماشین امروز هر لباسی رو که دوست داشتیم میتونستیم بپوشیم بریم مدرسه چونقرار بود بریم موزه 😂😎😁
من و باران لباس هامون رو ست کردیم. هودی سفید با شلوار جین مشکی تا یکم پایین تر زانومون. موهامون رو بستیم و کفش ورزشی ته صاف سفید پوشیدیم. با اینکه ساده بود ولی خیلی خوشگل شده بودیم 😍😍😍😁😅برایان داشت میومد یه لباس مشکی و با شلوار جین آبی و کفش ورزشی مشکی. منم چون می خواستم باهاش رو در رو نشم با باران سریع رفتیم توی ماشین ولی لامصب چه جذاب شده بود 🤣🤣🤣🤣🤣نههههههه اون اصلا هم جذاب نیست. برایان اومد داخل ماشین. و حرکت کردیم من اصلا به برایان نگاه نکردم 😂😂😁😁🙄🙄🙄😎.رسیدیم، من و باران زود تر از برایان پیاده شیدم و رفیتم توی حیاط گفتن توی حیا ط وایستین تا اتوبوس ها بیان. باران رفت دستشوی و رفت خوراکی بخره که توی موزه بلامبونه 🤣🤣🤣😂😂. برایان هم اون ور بود برگشت دیدم روی پیراهنش یه K بزرگ هست و دیدم داره بایه دختر که توی کلاسمون بود به اسم کلارا حرف میزد 😞😡😡😡.
حسودیم شد 🤣🤣🤣🙄🙄🙄🙄🙄😡😡😡😡😡داشتم منفجر میشدم ( نویسنده : کورا تو از کی تا حالا حسود شدی 😂😂😁😐😅🤔🤔؟ کورا : از وقتی تو نویسندم شدی 🤣🤣. نویسنده :واه به من چه 😏😂😅) از زبان کورا :دیدم برایان رفته پیش اون دختره. منم دیدم مارتی اومد داخل منم رفتم پیشش تا بپرسم حالش چطوره.😂😂😁😁من :سلام مارتی حالت بهتره؟ می خواستم بابت دیروز ازت عذر خواهی کنم 😉😞. مارتی : سلام عروسکم. ممنون حالم بهتره نه اشکال نداره 😇😇. من : چه خوب که حالت بهت.. که یهو برایان اومد و دستم رو گرفت که ببره من دستم رو از توی دستش کشیدم بیرون. 😐
برایان گفت : پس اینطوری هست اره. 😐😐😡😡😂🙄. وسط جمع بلندم کردو من رو گذاشت روی شونه هاش من داشتم از خجالت آب میشدم 😳😳😳😳. دست و پام رو گم کرده بودم اما بر عکس من برایان خیلی آروم راه میرفت 😂😂. (عکس همین پارت) 🤣🤣رفتیم یه جای خلوت تا خواستم یه چیزی بگم برایان ل. ب. م. رو ب. و. س. ی. د 😳😳😳😳😳😳😳😳.......... خب اینم از این. نظر فراموش نشه این پارت طولانی هست. امیدوارم خوشتون اومده باشه 😁 دوستتون دارم 😘 بای 👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها داستان رو نوشتم تا بررسی بشه 🥳🥳🥳😁😁
وای نه بچه ها قلبم 😢😢😢😢عدم تایید شد میدونین چرا چون یه کلمه رو بلند نوشته بودم اخه این انصاف هست 🥺🥺🥺🥺🥺اما به خاطر شما امشب حتما مینویسمش 😔😔😔😉😉😉
من آخر سکته میکنم_\/\/_\/__________ 😵😵😵من صبور نیستم نیستم نیستم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اه خدایا ما همه منتظر پارت بعدیم کاری کن که تایید بشهههههه😖😖
خدایاااااااا من دارم میمیرم😩😩چرا نمیاد مردم بابا دق کردم😭😭😭😭😭😭
ببین مطمئنی سارینا اونجوری نوشته میشه؟؟
من دوستم اسمش ساریناست اینجوری مینویسه(sarina)
به فرانسوی اینطوری نوشته میشه گلی 😊
آهان
اگه به فرانسوی که درسته
عالی بود عزیزم 😍😍😍😙💙💙 پارت بعدی رو کی میزاری؟
سلام دوستان میدونم که خیلی دیر شد ولی الان 4 روز هست که پارت بعد در حال بررسی هست .امیدوارم زود تر بررسی بشه 😊😉
ای خدا چرا منترشر نمیشه 😖😖
زودتر بزار لطفا داستانت عالیههههههههه
راستی The secret of alis 8 هم اومد.
اگه خواستی بهش یک سر بزن
حتما می خونمش .خودم که طرفتارشم 😉😁
بچه ها عدم تایید شد 😭😭😭😭😭😵😵😵😵😵امشب منتشرش میکنم 😐😵😵😵😭😭😭خیلی زیاد نوشته بودم 😐😐ببخشید دیر شد 🙏🙏☹️
گذاشتی یا نههههههههههه
لطفا زودتر بزارررزررررررر
خیلی منتظر داستانتم
مثل هیشه عالیه داستانت منتظر پارت بعدی هستم ...فقط نمیدونم چرا نظرهای قبلیم که درمورد داستانت داده بودم منتشر نشدن 🙁
ممنون گلم 😍😍بعضی وقت ها نظر ها منتشر نمیشن 😉😉😉