10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ★πARMYπ★ انتشار: 3 سال پیش 104 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ببخشید میدونم دیر شد ولی این درسا نمیزارن بنویسم 🏁
با لبخند جعبه رو باز می کنه و با یه صحنه زیبا مواجه میشه( عکس انگشتر اون بالاست 👆👆👆) + واوووووووووو خ.....خیلی خ....خوشگله مرسی تا خالا هیچکس اینجوری بهم کادو نداده بود 🙂💖 © خواهش می کنم قابلی نداره 😅 راستی بهتره این چند روزه بیای خونه من بمونی + چ....چرا ؟ © فکر نکنم عرشیا تو زندان دووم بیاره + نه نه لازم نیست © ممکنه بر گرده بهتره یه جای امن بمونین 🙂 + باش 🙂 ( از خداتم باشه 😁 ) © پس به دوستات زنگ بزن بگو آماده بشن بریم دنبالشون 🙃 + ..باشه 😃 چند دقیقه بعد در راه به سمت ماشین ...
زنگ میزنه به پانیسا : « پشت تلفن » ★ سلاممممممممم😁+ علیککککککک { اینارو به فارسی میگن پشت تلفن } ★چه خبرررررر 😂 + سلامتی 😑★ خب چیشد به ما زنگ زدی اتفاقی افتاده ؟+ نه ببین جریانش طولانیه بعدا واست تعریف می کنم .... چیزه امممم .... 😃 خب کوک میگه بخاطر این جریاناتی که پیش اومد بهتره بریم خونش بمونیم چون امنیتش بیشتره ☺★واقعااااااا😵 + نه الکی 😐 ★ باشه باشه فقطططط الان میاین ؟؟+ آره سریع حاضر شین 🙂★ باش خدافظ 😁 + خداحافظظظ 😐« پایان تلفن » ( از اینجا به بعد تو هتل پیش پانیسا کوثریم )★ کوثرررررررررررر 😲 = کم اینحوری جوگیر میشی باز چی شده 😐★ اگه بت بگم باور نمی کنی 😲= بنالللللل 😑★ کوککککککک بهههه سوفیا پیشنهادددد = ازدواججج 😲 ★ نه بابا 😐پیشنهاد داده بریم خونش بمونیم 🙂= اوووووو 🙄★ خب حاظر شو الان میانننن😥= 😁😁😁😁😁😁😁 ( جایی که کوک و سوفی بودن ): + چون یکمی از ماشین دورمون کرده بودن و ما هم هیچی نداشتیم مجبور شدیم پیاده بریم ( از زبان سوفی ) : بعد از همه این جریانات داشتیم یه سمت ماشین قدم می زدیم ولی خیلی خسته بودم و خوابم میومد ساعت ۱۲ شب بود ( از زبان کوک ) :
داشتیم به سمت ماشین قدم می زدیم دستمو توی دستاش قفل کردم انقد خوابش میومد انگار مست بود احساس کردم به زور چشمای قشنگشو باز نگه داشته پس تصمیم گرفتم یکم بشینیم یه نیمکت همون دور و ورا بود رفتیم سمتش ..... نشستیم روی نیمکت + واقعا خوابم میومد راهشو کج کرد به سمت نیمکت و نشستیم روی نیمکت خود به خود نمی دونم چجوری چشام بسته شد و خوابم برد© تو همون حالت نشسته خوابش برد انقدی کیوت شده بود که دلت نمیومد نگاهش نکنی اصلا حواسش نبود سرش و گذاشت روی شونم و منم بغلش کردم ولی از اونجای که یکمی دیگه راه داشتیم پس بغلش کردم و بردمش ... رسیدیم جای ماشین سوارش کردم جلو و خودمم نشستم پشت فرمون ... خیلی دوست داشتم امشب بهش بگم دوسش دارم ولی نشد
ماشین روشن کردم و به سمت هتلشون راه افتادم وسطای راه بودیم که دیدم داره تکون تکون میخوره چشماشو باز کرد و اول نفهمید تو ماشین ولی بعد منو دید و بعد پنجره نگاه کرد فهمید تو ماشینیم + چجوری من اومدم تو ماشین ؟!😐من که رو اون صندلیه خوابم برد 😐 © آره خوابت برد من آوردمت + چجوری ؟!© بغلت کردم + عااا 😅 مرسی 😃© رسیدیم سوفیا لازم نیست بری پیش دوستات ؟
+ دوستام 😄 عا...عاره الان میرم 🙂 از در ماشین پیاده شدم و رفتم بالا به سمت اتاقمون که دیدم کسی نیست انگار یه صدای جیغ میومد که خیلی تار و بم بود کنا مو نگاه کردم و با پانیسا و کوثر مواجه شدم که با هم به صندلی بسته شده بودن و پشتمو نگاه کردم و از چیزی که دیدم خیلی تعجب کردم باز اومده اینجا که چی ؟!€ به به سلام خانم سوفیا 😏 + واییییی الان اومدی مثل چند ساعت پیش دوباره باند پیچیم کنی ؟!😑€ نه اومدم فقط هشدار بدم مواظب خودت و عشقت باش بلایی سرش نیاد 😏😌 + با حرفی که زد زربانم از هزار پرید که....نکنه بلایی سرش بیارن + چجوری فرار کردی 😕 € خیلی آسون بود 😏 در رو باز کرد و رفت بیرون منم بدو بدو رفتم و دستاشونو باز کردم هردوشون خیلی متعجب بهم نگاه میکردن 😕+ چی شده چرا اینجوری می کنین 😓 ★ چی اتفاقی افتاد چی بهت گفت ؟😁 = بریم لباس عروس بخریم 😂 + اوی 😐ولش وسایلا جمعه ؟ همچی رو برداشتین ؟ 😐 = آری آری مام حاضریم 🙂 + کلا سه تا چمدون داریم چه خبره 😐 حالا اینارو چجوری بیاریم ؟😐 و به زور و بدبختی رفتیم پایین و کوک و دیدم که داشت میومد طرف ما ولی خب ماسک و کلاه داشت اومد سمت ما ...
© سلام 😀 ★ سلاملیک 😁( میدونم کره ایا سلاملیک ندارن واسه فان داستان نوشتم )= 😐 + سلام 🙂 و خلاصه بگم کمکمون کرد چمدونارو ببریم بعد راه افتادیم و تو راه هم کسی حرفی نزد و سوفی و کوک جلو نشستن بقیه عقب وقتی هم رسیدیم خونش کمک کرد چمدونارو بیاریم پایین و رفتیم تو خونش = واوووووو 😲 + چه خونه قشنگ و بزرگی داری 😆 © چون خیلی وقته نیومدم اینجا یکمی بهم ریختس و فقط دو تا از اتاقاش مرتبن اون یکی مث انباری می مونه ☺. بلا بلا بلا .....شب بود و همه می خواستیم بخوابیم پانیسا و کوثر رفته بودن تو اتاق و چراغشونم خاموش کرده بودن و حرف میزدن منتظر من بودن رفته بودم تو آشپزخونه آب بخورم که تا لیوانو گذاشتم رو کابینت صدایی از پشت سرم منو ترسوند و جیغ بنفش کشیدم 😐 آخه مشکل اینجاس من از تاریکی میترسم و همه جا تاریک بود و همه چراغا خاموش خونم که بزرگ بود آدم خوف ورش میداشت 😐+ ترسیدم یا خدا 😐 © ببخشید نمی خواستم بترسونمت 😅 بیا میخوام یه چیزی نشونت بدم ☺ .... بعد دستمو کشید و برد. از پله ها بالا بعد یه دری رو باز کرد و رفتیم تو مثل یا جور راهرو بود و پنج شیش تا پله داشت باز اونارم رفتیم بالا و این یکی دره یکمی کوچیک بود اونم رفتیم و رسیدیم به یه جایی مثل یه تراس که فقط یه حسیر داشت جمع بود اومدیم تو یکمی هوا خنک بود حسیر رو انداخت و خودش نشست منم نشستم سردم شده بود خودمو بقل کردم تا گرم بشم © ببخشید یه لحظه صبر کن الان میام 😃 ......... رفت بیرون + چقد آسمون قشنگه پر از ستاره و نور ماه تا حالا همچین چیزی ندیده بودم 😵....
اومد تو و یه پتو بزرگ دستش بود © یکم برو جلو اینو بزارم + باشه ..... پتو رو گذاشت پشتم و یه طرفشو کشید روم و خدش نشست پیشم و اون طرف پتورم انداخت رو خودش /فلش بک به قبل از قرارشون/ ( علامت ها نامی ∆ جین ¶ جیمین × هوپی √ تهیونگ ® شوگول π ) [تو گروه چتشون] ¶ واقعا ؟!😐 © دیگه نمی تونم صبر کنم × بلاخره یه روزی باید اعتراف میکرد دیگه 😃 π موفق باشی 😀 ∆ امیدوارم جواب مثبت بده 😊 √من هنو تو شوکم 😐 ولی خب بازم موفق باشی ☺®خدانگهدار باشد 😀/پایان فلش بک/© ستاره هارو ببین چه قشنگ می درخشن 😃... + تا به حال همچین چیزی به این قشنگی ندیده بودم واقعا خیلی خیلی زیادن و خیلی هم قشنگ 😆© چند وقتیه میخوام یه چیزی رو بهت بگم ولی روم نمیشه 😄 +😕😕😕😕 © راستش از همون اول که دیدمت یه حسایی بهت داشتم ولی نمیدونستم چیه ولی با هیونگام مشورت کردم و متوجه اون حس شدم از همون روز اول که خیلی بدجور خوردی زمین من خیلی نگرانت بودم و از همون اولا انگار بهت علاقه پیدا کردم تا به امروز که دیگه ع....عاشقت شدم و در این هنگام سوفیا یه اشک از چشماش سرازیر میشه © چرا گریه میکنی ...
هم زمان اشک چشمای سوفیا رو با انگشتش پاک می کنه گریه سوفیا شدید تر میشه و با دستای خودش پاک میکنه + ببخشید 😥 یاد خاطراتم با اونی که لایقم نبود افتادم 😭😭😭 هر روز بهم میگفت عاشقمه ولی بهم خیانت کرد یه چیزی هم بهت بگم دیروز تو اتاقمون تو هتل اون ع**و**ض**ی رفیقامو به صندلی بسته بود گفت که حواسم به خودم و تو باشه از اون موقه تا حالا همش نگرانم نکنه اتفاقی قراره بیفته 😭 ( همه اینارو با گریه میگه ) منی که تو این چند سال رویای دیدنتون رو داشتم الان واقعا نمیدونم باید چی بهت بگم 😢 © میشه پیشم بمونی ؟ + م..من بمونم پیشت ؟ باش...شه . از بغلم در اومد و سرشو گذاشت روی پام چشماشو بست دستمو گرفت تو بغلش و بوسش کرد ... تو کل زندگیم رویاشو میدیدم ولی الان خودشو میبینم که عاشقم شده ... منم دوسش دارم 😆 ©دوست دارم 🙂 + منم دوست دارم 🙂بعد چشماشو و بست و خودشو جمع کرد تو خودش + منم در حال تماشا کردن چهره ی جذابش بودم که خودمم خوابم برد ... برام عجیب بود هر شب کابوس میدیدم و از خواب می پریدم ولی امشب از همه شب های زندگیم راحت تر خوابیدم صبح با صدای گنجشکا از خواب بیدار شدم و هنوز هر دو تو همون حالت بودیم که یه صدایی از طرف گوشی کوک اومد اومدم بیدارش کنم که فضولیم گل کرد 😁 گوشیشو برداشتم دیدم پیام از طرف تهیونگه واووووو.😂باز کردم و چتشونو دیدم😐 ( چتشون ← تهیونگ : راستی از سوفیا چه خبر کوک:میخوام بهش اعتراف کنم ته : واقعا ؟؟ چجوری کوک : اومدم ازت مشورت بگیرم هرچقدر فک کردم چیزی به فکرم نرسید تو بگو ته : خب این فقط یه پیشنهاده یه فیلمی
هست به اسم ..... این فیلمرو ببین داستانش خیلی شبیه داستان شماس شاید جواب داد
کوک : مرسی ته : خدافظ + پس اینا برنامه ریزی کرده بودن 😐 و پیام جدیدی که تهیونگ داده بود رو خوندم ته : سلامممم اعتراف کردیی ؟؟ جواب داد ؟؟ دیدم یه تکونی به خودش داد پس حتما باید بیدارش کنم دستشو گرفتم خیلی آروم صداش زدم + جونگ کوک ...کوکککک دیدم بیدار نشد دستشو تکونی دادم + کوکیییییی چقد خوابش سنگینه 😐 دستشو دیگه کاملا بلند کردم و تکون دادم و صداش زدم + جونگ کوکاااااااااا © بله بله چی شدههه©اههه چرا بیدارم کردی 😥 خواب به اون خوبی حیف بود 😔 + خنده بلندی کردم + پاشو بریم 🙂 پاشد نشست منم میخواستم پاشم برم دیدم یهوووووووو دستاشو دور کمرم حلقه کرد و محکم بغلم کرد و پیش خودش درازوند «ینی کوک دراز کشید سوفیم تو بغلش میدونم تصورش سخته 😁» قلبم می گفت بغلش کن ولی مغزم خجالت میکشید 😆 از خجالت سرخ شده بودم ولی تحملم سر اومد و منم محکم بغلش کردم چند دقیقه ای تو همون حالت موندیم © عاشقتم + ..... © راستی ساعت چنده 😲 + نمیدونم 😐 ©من باید برم دیرم میشه + اوکی 😐 بعد با هم رفتیم پایین ..از زبون کوک ← :خداروشکر دیر نمیشه یک ساعت وقت دارم هنوز 😰 از زبون سوفی ←: رفتم دم در اتاق پانی و کوثر از توی سوراخ کلید یه نگاه به تو اتاق انداختم ولی هیچی ندیدم خیلی محکم و سریع در رو باز کردم و گفتم + سلاممممممم = علیککککککک ★ خیلی مشتاقممم +واسه چی مشتاقی 😐 =تابلوعههه😁★خب بیا بشین رو تخت همچی رو تعریف کن 😁 + مثلا چی تعریف کنم داستان بگم ؟!😐 =لوس نکن خودتوووو😑 ... بعد کوثر و پانی با هم دیگه گفتن : اعتراف کرددددددد ؟؟؟؟😂 + اوووو😐 ★مووو😐 بعد نشستم رو تخت همچی رو واسشون تعریف کردم ...
پژویوسوسوشووسش
ویآسووسوسویو
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)