
میبل: دیپر بگو آااا. دیپر:آااا...اَیییییییی، خیلی بدمزست!میبل: اگه بخوای میتونم برات معجون درست کنم. دیپر: نه همین خوبه ممنون.استن:دیپر هنوزم حالش خوب نشده؟ دیپر: خب اسی خان اون چشمات رو وا کن میبینی حالم بده، آهههههه. فورد :خیلی غیر طبیعیه. میبل: چیزی هم هست که غیر طبیعی نباشه؟دیپر: الان یه هفته میشه که حالم بده. فورد: پس چرا نمیای بریم پیش دکتر؟ دیپر: عمرا، من حالم خیلیم خوبه ، خیلی هم سرحال و پر انرژیم.دیپر~ انتظار دارید چی بگم؟، بگم یه قیچی ماورائی فرو کردم تو شکمم،الان هم دارم عوارضش رو تحمل میکنم؟~
استن: اما...دیپر: فقط می خوام تنهایی استراحت کنم. قبلا به میبل گفته بودم که چه اتفاقی افتاده. میبل: دیپر میدونم می خوای...دیپر:لطفا. همه رفتن. اکسولاتل: متأسفم. دیپر: بیخیال بابا.چشمام رو میبندم تا یکم بخوابم.چشمام رو باز میکنم و خودم رو تویه یه سالن سلطنتی میبینم. دیپر: من فقط می خوام یه بار راحت بخوابم، همینم خواسته ی زیادیه؟، زیادیه؟(دیپر۲: راستش رو بخوای خیلی خیلییییی زیادیه😐دیپر: تو فقط ببند)
صدا: نه ولی تویه این شرایط خواسته ی زیادیه. روم رو بگردوندم و یه مرد رو با یه لباس سلطنتی و یه تاج رویه سرش دیدم. خواستم بپرسم کی هستی که گفت: من همونیم که ریچارد رو فرستاد. دیپر: چییی؟، چرا اینکار رو کردی؟ مرد: فقط می خواستم بهت کمک کنم. دیپر: چه کمکی؟ مرد: همراهم بیا. مرد دستش رو پشت کمرم گذاشت که یعنی باهام بیا، منم از سر ناچاری همراهش رفتم.به یه تابلوی بزرگ رسیدیم. مرد دستش رو از رویه کمرم برداشت. مرد: رسیدیم.
وقتی به تابلو نگاه میکردی انگار داشتی به کهکشان نگاه میکردی، سیارات، سیاهچاله ها، ستاره هاو...دیپر: وااااووووووووووو. مرد:بهش میگیم تابلو کهکشان. دیپر:تابلو کهکشان؟ مرد: این نشون دهنده اختلال ها ، بعد ها،پرتال ها، کهکشان ها و...دیپر: خیلی شگفت انگیزه ولی تو واقا کی هستی؟ مرد: من امپراطور کهکشانم.دیپر: چرا ریچارد رو فرستادی دنبالم؟
امپراطور کهکشان: از ریچارد خواستم ترو به اینجا بیاره تا تویه درست استفاده کردن از قدرتت بهت کمک کنم. دیپر:اما من از قدرتم درست استفاده میکنم. امپراطور کهکشان: درسته اما نمی تونستم ریسک کنم، حتی بیل هم یه شیطان نبود. دیپر: بیل؟ امپراطور کهکشان:بیل هم مثل بقیه موجودات ماورایی بود تا اینکه...دیپر: تا اینکه چی؟ امپراطور کهکشان: تا وقتی که تصمیم گرفت از قدرتش تو راه اشتباهی استفاده کنه. یعنی بیل هم یه شیطان نبود؟ امپراطور کهکشان:حق میدم که بهم اعتماد نکنی ولی لطفا راجبش فکر کن. بیدار شدم. میبل بالای سرم بود. میبل: دیپر خوبی؟ تویه تختم نشستم. دستم رو رویه سرم گذاشتم. دیپر: من خوب شدم!! دیگه درد نداشتم.
اگه می خپای پارت بعدی رو بخونی لایک کن بچه ی خوب نازنین😐🔪
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه خوب و نازنینیم😂❤
اجی لایک کردم حالا پارت بعدو بزار لوفتن 😚❤️
عالی هم بود مثل همیشه 😗🍃🌼
مرسی آجی حتما😗♥️