8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Army⁷ انتشار: 3 سال پیش 125 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من اومدم با تاخیر زیاد 😅💗🍭 ببخشید دیر شد 💜🍓
دخترا رو بغل کردی و یهو یادت افتاد که هنوز چندتا طرحی که آقای کیم گفته بود طراحی کنی رو طراحی نکردی ( چ طراحی تو طراحی ای شد 😂😐).
#: واییییییی خدااااا ... @: 😨چیشده ؟ ~: چیزی گازت گرفته ؟ 😥 #: نه بابا ... 😂@: پس چیشده ؟ #: کارام مونده ، آقای کیم کله مو میکنه 😬 ~: فک کردم چیشده ... این که کاری نداره ، بشین تمومشون کن خو🤦♀️#: اهم ... پس برین رستوران سرکوچه و ۳ تا دوکبوکی بگیرین .
@: خب چرا زنگ نمیزنی پیک بیاره ؟ 🤌 ~: اره برا چی خودمون بریم وقتی پیک هست 😑 #: خب آخه این رستوران مخصوص هتل شونه ، فقط به خونه های نزدیک میفروشن ولی دیگه پیک ندارن . @: اوففف باشه ، میریم .
#: ممنون ، کیف پولم تو کمده . ~: مهمون من 🤗 @؛#: وای ... ممنون اونی 😍💜
دخترا لباس پوشیدنو حرکت کردن ... توهم نشستی و طراحی رو شروع کردی . #: خب ... حالا چی بکشم که به این طرحم بخوره ؟ امممم ...( گوشی ا/ت زنگ میخوره ... آهنگشم ورژن ویولونی بلک اسونه 😁) آقای کیم بود ...
#: آقای کیم ؟ 😳 ... وای استرس گرفتم ...( گوشیو جواب میده ) الو بله ؟ +: سلام #: سلام آقای کیم ، بفرمایین ؟ +: خواستم بگم فردا زودتر بیای شرکت . #: چشم ولی چرا ؟ +: باید با یکی از مدل های معروف زن قرار داد ببندیم و تو مسئولشی ، من کار دارم .#: چشم ، ساعت چند بیام ؟ +: ۵ اینجا باش باید ی سری توضیحات بدم . #: چشم ،بای ( قطع میکنه ) #: وایییی ، این اولین باریه که آقای کیم بهم زنگ میزنه 😶 ولی خب خیلی خوشحالم 😁 لباسم بره تن به مدل معروف 😍. داشت خوشحالی میکرد که یه پیام براش اومد ، آقای کیم بود . با تعجب گوشیو برداشت و پیامشو باز کرد . +: راستی ، لباس مردانه عین همین طرح هم طراحی کن . کاپلی منظورمه ، هرچی طراحی میکنی یکی دیگه هم باید برای جنس مخالفش طراحی کنی . فهمیدی ؟
#: سلام ... بله آقای کیم ، حتما.
با کلی ذوق و شوق شروع کردی ، اونقدر سرت تو نقاشی بود که حتی اومدن دخترا رو هم نفهمیدی . @: ا/ت ...ا/تتت
~: نمیشنوه ، وایسا یه چک بهش بزنم ... #: آخ ، هیییی 😡 چرا اینجوری میکنی ؟ ~: 😂ببخشید آخه هرچی صدات میکردیم جواب نمیدادی . #: اوه ، خب حالا چی میخواستی ؟ @: غذا .. پاشو بیا بریم غذا بخوریم که من مردم از گشنگی . #: 😂 باشه بریم .
( میز و چیدین و نشستین . ) #: راستی ... بچه ها من فردا باید ۵ صبح شرکت باشم . @: چی ؟ چرا انقدر زود ؟
#: آخه آقای کیم بهم زنگ زد ... ( نیانگ پرید وسط حرفش) آقای کیم ؟ خودش بود واقعا ؟ #: اره منم تعجب کردم ولی گفت فردا کار داره و منم باید با یه مدل قرار داد ببندم @: آها .
#: بعدشم ی پیام اومد . @: از طرف ؟ #: کیم . گفت ..( حوصله ندارم دوباره بنویسم 😅، پیامو بهشون گفت )
~: کاپلی ؟ هیچوقت شرکتتون کاپلی نمیزد. عجیبه
#: اره برا خودمم عجیبه ولی خب رئیس اونه ، حتما نظرش تغییر کرده .
@: ولش بابا غذاتونو ... نه ی لحظه وایسین . 😢 ~: چیشده ؟ @: اگه کاپلی درست کنی اونوقت باید جیمین هم با یکی کاپلی بپوشه دیگه .. #: اره ...ولی نو پرابلم . فقط مدله دیگه . @: اگه این از یه همکار بودن بالا رفت چی ؟ ~: 🙄#: نگران نباش ... آخر سر من خودم تو رو زن جیمین میکنم 😂😂~: منم واست خواستگاریش میکنم 😂
@: ممنون از لطفتون 😅😂
( رفتی سر طراحی و تصمیم گرفتی کلا ۴ تا لباس طراحی کنی . یکی برای جیمین و مدل مقابلش و یکی هم برای کوک و مدل مقابلش ، چون کاپلی آن سر جمع میشن ۴ تا . ) « ۳ تارو طراحی کرده بودی و فقط یکی مونده بود ، اونم زود تموم کردی و با شوق خوابیدی . »
چشماتو باز کردی ... داخل یه قصر بودی ، روی ی تخت دونفره بزرگ و خوشگل دراز کشیده بودی و به اطراف نگاه میکردی که یه دفعه در زدن. !: خانم ا/ت ، بیدار شدید؟
#: ها ؟ بل.. بله . ( تو دلت : اسم منو از کجا میدونه ؟ )
اون خانم وارد شد ، لباس خدمت کار ها تنش بود و یه سری چیز میز دستش بود ، سرت گیج میرفت و خوب نمیدیدی . !: باید بانداژ سرتون رو عوض کنم . #: بانداژ سرم ؟ سرم که چیزیش نشده . !: آه احتمالا به خاطر ضربه ، یادتون رفته ... ( باند سرت رو عوض کرد و گفت دراز بکشی .
رفت و برات آب پرتقال و اینا آورد تا حالت بهتر شه . داشتی آب پرتقال رو میخوردی که یهو در باز شد و ... تو هم از خواب پریدی 😑
#: بازم خواب دیدم ؟ وای خدا ، این دومین خواب عجیب و غریبیه که میبینم ، خدا یا خودت بخیر کن . ( ساعت و نگاه کردی ، چهار و نیم بود ، صبحونه خوردی ، لباساتو پوشیدی و تا خواستی از در خارج بشی یادت افتاد اصلا ماشین نداری . 😐 پس مجبور شدی سر صبحی پیاده اون همه راه و تا شرکت بری . تا رسیدی طبقه خودتون ، پنج شیش بار مردی و زنده شدی ( خونت با شرکت خیلی فاصله داشت . )
نزدیک های شیش بود رسیدی و با قیافه اخمالو و ترسناک رئیس مواجه شدی . 😬 #: بدبخت شدم ( تو دلت )
+: گفته بودم ۵ ، الان ساعت ۵ و ۴۵ دقیقه س . #: ببخشید ، دیروز با ماشینم تصادف کردم و تا دوسه روز تو مکانیکیه ، بدجوری داغون شده بود . من از ساعت ۴:۳۰ بیدارم ولی. چون ماشین گیر نیاوردم مجبور شدم پیاده بیام .. و خونه ام هم از اینجا خیلی دوره . +: خیله خب ولی دفعه ی آخری باشه که دیر میکنی ....( بعد یه سکوت کوتاه ) خودت چی ؟ #: بله ؟ من چی ؟ +: میگم خودت طوریت نشده ؟ 😒 #: آها .. نه ..نگران نباشید 😄+: نگران نیستم #: عااا 😅
+: ساعت ۶:۴۵ هردو مدلمون میرسن ، باید بری دنبالشون .
بیارشون شرکت و ازشون پذیرایی کن ، بعد هرچی رو این کاغذ نوشتمو مو به مو انجام بده . بعد اگه قبول کردن که میکنن ، برگه قرار داد تو کشوی دومه میزه ، برش دار و بده بهشون . من تا عصر بر نمیگردم. حواست باشه . #: چشم .
ولی آقای کیم ... ماشین ندارم . با چی برم دنبالشون ؟ +: با ماشین شرکت ، هماهنگ شده س . #: ممنون .
آقای کیم رفت و تو هم رفتی تا بری دنبالشون . سوار ماشین شدی و به سمت فرودگاه رفتی . منتظر موندیم تا بیان و بالاخره هم اومدن . بهشون سلام کردی و بردیشون تو ماشین . تو راه شرکت باهم حرف زدین . فهمیدی باهم خواهرن. انگار ازت خوششون اومده بود . بهت پیشنهاد دادن باهم دوست بشید و تو هم قبول کردی . رفتین شرکت و اتاق آقای کیم ... هرچی آقای کیم گفته بود رو انجام دادی و بعد دوباره برگشتین دفتر . #: خب ، قرار داد زچرو بیارم خانما ؟ 😄 √: اوه اره حتما .. ( که گوشیش زنگ خورد ) جواب داد و بعد شنیدن یه چیزی حالش بد شد و گریه ش گرفت و روبه خواهرش کرد و گفت پدرشون فوت کرده .
تو هم بهشون تسلیت گفتی و اونا گفتن دیگه نمیتونن همکاری داشته باشن ( خب طبیعیه . ) به راننده گفتی برسونتشون فرودگاه و بعد به آقای کیم زنگ زدی و اونم عصبانی و ناراحت شد . عصر شد و رئیس اومد . تو هم تو اتاق خودت بودی که در باز شد و اون اومد تو .+ ببینم به برترین مدل های دیگه زنگ زدی ؟ # بله ولی همشون سرشون شلوغ بود . +: خب پس چیکار کنیم ؟ #: من دوتا دوست دارم که هم ظاهر زیبایی دارن و هم اندام فوقالعاده . اگه بخواین میتونم بهشون بگم بیان . من همه چیزو راجع بهشون میدونم و راحت تر میتونم لباس رو اندازه شوند دربیارم و راحت تر باهاشون کار کنم .
+: ( بعد یه ذره فکر کردن ) بهشون بگو ساعت ۷ اینجا باشن ... #: چشم 😍
به دخترا زنگ زدی و قضیه رو بهشون گفتی ، جنی که داشت از خوشحالی بال در میآورد به خاطر جیمین 😂💗
ساعت ۷ شد و دخترا اومدن ، رفتی پیششون و بردیشون اتاق آقای کیم . #: تق تق تق ... آقای کیم ، دوستام اومدن .
+: بیاین تو . همراه جنی و نیانگ رفتین تو و بهش سلام دادین و ادای احترام کردین . آقای کیم یکم براندازشون کرد و گفت که میتونن قرار داد رو امضا کنن . موقع امضا نیانگ گفت که نمیتونه . +: چرا ؟ ~: این روزی که شو دارین من ۳ تا عمل قلب دارم که مهم و حیاتی ان ، نمیتونم ولشون کنم .
+: دکتری ؟ ~: بله . +: ولی ما یه نفرو کم داریم ، فکر کنم ا/ت همه. چیو بهتون توضیح داده باشه . ( با ی قیافه درهم اینو گفت ) ~: خب به جای من از خود ا/ت استفاده کنین . خودش لباس رو طراحی کرده و خودش هم مدلش باشه . اون بهتر میتونه روی صحنه با اون لباس بدرخشه . هم خوشگله و هم اندام خوبی داره . 🤗
(بعد یه سکوت طولانی )+: بهش فکر میکنم .
جنی قرار داد رو امضا کرد و بعد از دفتر خارج شدین تا برین خونه . #: نیانگ ، نباید منو میگفتی .. من نمیتونم . ~: چرا میتونی ، بعدشم ... تو باید نقش مقابل کوک رو داشته باشی . @: چرا خب ؟ ~: برای اینکه دلیل اون حرفش رو بپرسه .. #: اون زیاد مهم نیست ، ولش ~: چرا مهمه ، چون همین الانشم اون مرد سیاهپوش داره تعقیبمون میکنه . از صبح که تو رفتی غیبش زده بود تا اینکه جلو در شرکت دیدمش . الآنم که پشت سرمونه . #: 😶
پایان pt⁵
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
کی پارت بعد را میزاری؟
به خدا انقد امتحان میگیرن که ...☹️
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ج.چ: حتماااااااااا میزاره
💗🥰💜