مرینت:رفتم توی اتاقم و به حالت عادی برگشتم و دوباره رفتم پیش مادرم توی شیرینی پزی تا عصر داشتیم کار میکردیم بعدش رفتم مشقام رو نوشتم و از خستگی همانجا روی میز خوابم برد توی خوابم بودم که یک رویای عجیب دیدم*خوابش*(تیکی:مرینت تو با نفهمیدن اون پیام زندگی همه رو به خطر انداختی ادرین:واقعا که مرینت تو که خیلی باهوش بودی چرا نفهمیدی چی نوشته دوستانش:تو بد ترین دوستی هستی که ما داشتیم ارباب شرارت:دیدی چه زود از من شکست خوردی با یک اشتباه کوچیک مادر پدرش:تو لیاقت زندگی با ما رو نداری قهرمانها:تو لیاقت قهرمان بودن رو نداری چون همه رو به خطر می اندازی و معجزه گرش رو میگیرن مرینت:نه نه من که کار اشتباهی نکردم من مثل همیشه شهرو نجات دادم من کار بدی نکردم راست میگم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)