
خب خب رسیدیم به بخش ۴
بر میگردیم سراغ میبل: وقتی دستم رو به ویل دادم بدنم درد گرفت و چشمام رو بستم و همون پسر با مو های هم رنگ خودم و چشمای ناامیدش رو دیدم بعد از اینکه قرارداد انجام شد من رو به یکی از جاهای نزدیک جنگل برد که خیلی تاریک و ترسناک بود اونجا یه خونه ی اشرافی رو برام درست کرد و من رو به داخل برد پام پیچ خورده بود نمیتونستم راه برم وسط پله ها افتادم زمین اون با ترس گفت سرورم پاتون پیچ خورده و استخونش مو برداشته دستتون هم شکسته پس بزارید تا بالا همراهیتون کنم این رو گفت و زیر پاهام و کمرم رو گرفت و من رو به حمام برد اما رفت بیرون و من خودم رو به بدبختی شستم و اومدم بیرون و گفت لطفا من رو ببخشید گفتم شاید دوست نداشته باشیم یه جنس مخالف بدتون رو ببینه و واقعا عذر میخوام که با این وضعیت گذاشتم شما به خودتون زحمت بدین
حالا میریم داستان رو از ذهن بیل سایفر ادامه بدیم؛: خب قربان اگه اجازه بدید بدتون رو میشورم دیپر گفت نه نمیخوام نمیخوام نمیخوام بشوری و یهو آب رو تو صورتم پاشید و گفت برو بیرون گفتم به روی چشم و رفتم بیرون اه اه خدا به خدمت یه پسر نچسب و بد عنق در اومدم که یهو.... صدای ترق اومد... رفتم تو حموم گفتم چی شده... گفت هیچی سُر خوردم... گفتم امشب خیلی خسته این پس شما رو میشورم خواست دوباره لجبازی کنه که صورتش رو گرفتم و گفتم زیادی کله شقین با ورود یه باکتری از یه زخم کوچیک ممکنه بمیرین پس میشورمتون
خب حالا دیپر پاینز: بعد از اینکه دستم رو توی دست بیل گذاشتم بدنم درد گرفت چشمام رو رو هم گذاشتم و بیل رو دیدم بیل همون پسر با همون مو های زدر رنگ بود که توی خوابم بود بدن زخمی و پر از خونم رو بغل کرد و گفت من به قول هایی که دادم عمل میکنم در عوض روحی که داری چون خیلی وقته غذا نخوردم خیلی ترسیده یودم نمیدونستم که این کار عاقبت خوبی داره با نه اما به خاطر میبل و پدر و مادرم مجبور بودم
من دیگه احساس شادی نداشتم و به بیل گفتم اهان باشه که دیدم بیل گفت قربان شما الان یه اشراف زاده این طبق جادویی که تو خونه انجام دادم شغل پدرتون یعنی تجارت البته از نوع اشرافی و تشکیل کمپانی ادامه میدید پس اول باید حمام کنید پس بفرمایین داخل و اون اتفاقات تو حموم افتادو.....
وقتی از حموم اومدم جسد پدر و مادرم رو بیل برداشت و گفت کار حیوون نبوده کار چاقوی یه شخص.. نه روح بوده زدم زیر گریه خیلی گریه کردم چشمام رو که باز کردم بیل تعظیم کرد و گفت خوب اولین خواسته ای که دارید چیه ارباب من؟
ازش پرسیدم که من چند روز تو جنگل بودم اون گفت تقریبا یه هفته بیهوش بودید یه هفته فقط میدویدید و یه هفته هم تو خندق شیاطین دو بعدی برای احضار من بودید در جمع سه هفته تو جنگل بودید
دیپر گفت خونمون با خون یکی شده فعلا خواسته ای ندارم اینجا رو تمیز کن و یه چیز برای خوردن اماده کن
من رو به سالن ناهار خوری برد و غذاهایی که درست کرده بود رو نشونم داد یه تیکه گوشت گذاستم توی دهنم و داد زدم و گفتم هم خیلی شوره هم خیلی تند و خیلی چرب اگه صبحونه ی فردا به بدی شام امشب باشه نمیبخشمت اون هم گفت به روی چشم و جلوم تعظیم کرد و عذر خواهی کرد از فردا هر دوی ما تلاشمون رو شروع کردیم اون مهارتهای سوارکاری و تیراندازی و ارل بودن رو به من یاد میداد و من هم آداب خدمت به یه اشراف زاده رو یاد میدادم و هر دوی ما خیلی خوب پیش رفتیم
خب داستان رو از نظر ویل سایفر ادامه میدیم: چه دختر خوبی خوش اخلاق اما کینه توز با استعداد اما دست و پا گم کرده بدون لبخند و انتقام جو مطمئنن روح خوش مزه ای داره با استعداده و حاضره هر مانعی رو برای انتقام خانوادش رد میکنه اون واقعا منحصر به فرده امروز ازم میپرسید چرا تو ابی و گریون هستی در صورتی که بیل مغرور و از خود راضی بود جوابش رو بهش دادم و گفتم وقتی استن فورد اون رو به دنیای دو بعدی فرستاد اون از شدت خشم و اندوه به سه تا بیل تبدیل شد بیل. ویل. کیل. و هر کدوم ما یه قسمت از اونیم و وقتی اون سه حالت بهش دست بده ما باید سریع پیش اون بریم اما تا الان که نشده و این یعنی اون با یکی قرارداد بسته
خب خب عزیزان بقیش بمونهبرای پارت بعدی ??
راستی یه عذر خواهی برای تاخیر در انتشار آبشار جاذبه ۴ نمیدونم بنا به دلایلی منتشر نشد
انشالله که این نسخه انتشار شه و شما هم لذت ببرید
راستیییییی......
اگر خدا لخواد از قسمت ۸ دوباره این تست رو ادامه میدم به علی رغم میل باطنی نتونستم که ادامه بدم ایشالا ادامه میدم تا شما هم لذت ببرید
ممنون از همه بابت نظرات نگاهاتون 💓💓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی چرا پارت پنج نزاشتی؟ بعد از پارت چهار پارت نهم هست حذف کردی؟؟؟
خیلی داستان هات خوبن :))
تا حالا کلی داستان آبشار جاذبه خونده بودم و بد بودن ولی این از همشون بهتر بود😊😁
یگانه من تو رو میشناسم
آخه داخل تابستون داستان هات رو دنبال می کردم
و الان یادم رفت یادم رفت چی شد
بدک نبود
جالب بود
من تازه داستان رو خوندم