هایکیو (آبشار سرنوشت) 2

10 اسلاید چند گزینه ای توسط: yeganeh انتشار: 3 سال پیش 152 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

خب خب خب سلام مجدد این پارت دوم داستان هست امیدوارم لذت ببرید یه توضیح کوچولو هم که باید بگم اینه که تسوکیشیما نه توی مانگا نه توی فیلم خواهر نداره بلکه همینجوری که میدونید داداش داره اما من برای هماهنگ شدن داستانم مجبور شدم تبیا رو خواهر تسوکی بکنم

رسیدیم به جایی که تاناکا و تواهرش از تبیا معذرت خواهی کردن بعد از اون تبیا دوید یه گوشه ای نشست تسوکی که پیداش کرد نشست کنارش قبل از اینکه تسوکی چیزی بگه تبیا گفت : میشه برگردم؟ احتمالا تا الان کار داداش کو تموم شده برای همین اون رو میرستم برای ادامه ی این اردو این رو گفت و زد زیر گریه

هردفعه که جایی میریم همه میگن چرا تو با داداشت فرق داری خب چرا بهشون نمیگی که من خواهر ناتنی تو هستم من دوست ندارم تو بخاطر من تحقیر بشی تسوکی اشک ها تبیا رو پاک کرد و گفت : نظر مردم اصلا برای من و کو مهم نیست تو کسی هستی که از بچگی با ما بوده این همه توی خونه زحمت میکشی کار میکنی و....

هرچی از خصوصیات خوبت بگم کمه برای همین تو خواهر منی اما به نظرم دیگه وقتشه تبیا گفت وقت چیه ؟ تسوکی یه نامه از توی جیبش در اورد

تبیا گفت این نامه رو هنوز داری هروقت که میخوام لباسات رو اتو کنم این رو پیدا میکنم ولی تاحالا نخوندمش تسوکی گفت : تبیا تو داستان زندگی خودت رو کاملا میدونی اما تاحالا کامل ترش رو از من نشنیدی

تبیا چشماش گرد شد و گفت : چ..چی ؟ تسوکی : تو وقتی که بچی بودی یک بار گمشدی و افتادی توی یه کشتی و رفتی تا یه جزیره ی دور اونجا رسیدی به یه شرکت یعنی وایل

اونجا از تو محافظت کردن تبیا گفت : زبون کشور های مختلف رو بهم یاد میدادن و همینطور فرهنگشون رو تسوکی ادامه داد : تو بزرگ شدی و بخاطر تغییر شرایط اقتصادی اون شرکت تبدیل به تبیا : آکادمی دزدا شد و من از این بابت ناراحت بودم پس ترفند های دزدی رو کامل یاد گرفتم و از اونجا در رفتم و توی مسافر خونه کار کردم تا اینکه مادر پیدام کرد

تسوکی گفت : تا اینجا رو خودت میدونی بعد از اون مادرت برای مادر من تعریف میکرد که بعد از اینکه گم شدی پدرت به دنبالت اومد و اما هیچوقت برنگشت برای همین تو رو پیش ما گذاشت تا پدرت رو پیدا کنه و به مادرم یه نامه داد و

گفت این رو وقتی تبیا بزرگ شد و دیگه پدر و مادرش رو نمیشناخت بهش بده تبیا نمیدونست چی بگه تسوکیشیما نامه رو داد به تبیا تبیا بین دوراهی گیر کرده بود از یه طرف خیلی تسوکی رو دوست داشت و از این طرف دوست داشت بدونه خانواده ی واقعیش کی هستن پس نامه رو گرفت و باز کرد