
های کیوتی این داستانم ممکنه ۲ یا ۳ تا پارت داشته باشه پس منتظر پارت های بعدی باشید . برید داستانو بخونید اگ خوب بود بگید ادامه بدم 🙂❤ اینم ♡ این کن❤
چشمانم . زیباترین چشم هستی است . با آن میتوانم هزاران نفر را هیپنوتیزم کنم . جاذبه اش قلب و روح را به لرزه میاندازد. نمیشد . هرکاری میکردم نمیشد . آخه چرا؟ مگه اون قلب نداره؟ من یه ایدلم . اگه نگم هوسوک رو دوست ندارم دروغ محض گفتم . نمیتونم . دیگه نمیتونم . چشمام درشت و مجذوب کنندس . اما روی اون کار نمیکنه . هر دفعه باهاش ارتباط چشمی میگیرم انگار نه انگار.
فردا مراسم تجمیع از آیدل هاست . وقتی ازین مراسمات برگزار میشه استرس میگیرم . باید برای فردا خودمو آماده کنم . رفتم سر کمدم . زیباترین لباس مجلسیم رو انتخاب کردم . آرایش و اکسسوری و همه چیزو آماده کردن واسه فردا . استرس داشتم . یعنی اون چطوری تیپ میزنه؟ اگه رنگ لباسم باهاش ست شه چی؟
《فلش بک به فردا》 از خواب ظهری پاشدم . ساعت ۲ و ۴۰ بود . ساعت ۵ مراسم شروع میشه . رفتم دوش گرفتم و بدنمو آنقدر تمیز شستم که اگه کنار دیوار می ایستادم با رنگش فرقی نمیکردم . موهای بلند بلوندم رو سشوار کشیدم . حالت دهنده زدم تا جذابیتش صد چندان شه . سمت میز آرایش رفتم . رژ لب آلبالویی رو روی لب های برجسته و قلوه ایم زدم . (وایییی رژ آلبالویی🥺😹) #تبلیغات آیا از بیماری ای رنج میبرید؟ راه چاره اش زدن روی♡است . دیشدیدون دوروده دیدو دی دو ده دیدون ده(صدای اون آرم پیام بازرگانیه هس چیز خاصی نی😹😂) لباس براق مجلسیم رو پوشوندم . کفش های پاشنه بلندم رو پوشیدم و سواد ماشین شدم و رفتم به سمت مراسم . از در ورودی رد شدم . مدام توی ماشین هارو با چشمم ورانداز میکردم که پیداش کنم .
گروه های پسر کیپاپ رو دونه دونه میگشتم تا شاید پیداش کنم . تا اینکه یه ون مشکی براق با سرعت جلوی درب ورودی پارک کرد . از ابهت و زیبایی ماشین همه خیره ماشین شده بودن . اولین نفر،دومین نفر،سومین نفر.... . اومد . بالاخره اومد. فاصله با اعضا ۱۰ متر بود . روی فرش بلند قرمز ایستاده بودم که با حرکت اونها درجام میخکوب شدم . پیاده میشدن و بهم سر تکون میدادن و میرفتن . اما از شدت نگرانی جواب هیچ کدومو نمیدادم . همه پیاده شدن پس اون کو؟

با مکثی کوتاه پیاده شد . کفش مشکی براق مردونش ، کت شلوار طوسی ، پیرهن سفید ، موی قهوه ای همه و همه جذاب ترش کرده بود . از پله ون پایین اومد روی فرش ایستاد . سرش رو بالا آورد . بهم نگاه کرد . لبخند از رو لباش محو شد . از بالا تا پایینم رو نگاه سریعی کرد . سر تکون داد و سلامی گفت و رفت . پوزخند زدم . چطور تونست فقط یه سر تکون بده ؟ به مسیرم ادامه دادم ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود🙂😍
فدات مرسی پارت بعدی رو میزارم ایشالا فردا یا پس فردا
عالی بود
فدات❤