به مناسبت یلدا تو پارت گذاشتم😊 و همینطور سه رمان ترسناک که یکی رو به تازگی تموم کردم 😔😊
(این پارت مورد علاقمه😁)پارت۹
سلمان(الفا):نگاه کن دخترم تو باید خودت سعی کنی قدرت هات رو بدست بیاری چون که ما نمی تونیم از اون ها درخواست کنیم که الهه هاشون رو برای آموزش بفرستن چون تعدادشون خیلی کمه می تونی درک کنی؟
_نیازی نیست خودم از پسش بر میام
_مطمعنی؟
_صد درصد😏
_پوففف خیله خب فقط یادت باشه شب ها بیرون ندی
_چرا اون وقت؟
_من ما با خوناشاما باهم تو این جنگل زندگی می کنیم
ابرو هام پرید بالا مثل اینکه فهمید می خوام چی بپرسم
_خب نگاه کن ما با خوناشام ها در صلح هستیم...اممم گاهی هم به هم کمک می کنیم تو کار ها. خب اینطوری هم می تونیم مراقب کار های اون ها باشیم. و برای احتیاط نباید بای بیرون
_پوففف😏 من می تونم مراقب خودم باشم
_😠این دلیل نمی شه اونا خیلی خطرناک هستن
_من می تونم انرژیشون رو حس کنم و از اونها دور شم مشکلی نیست😏
_اما....
_امایی برای من وجود نداره....فکر کنم برای امروز کافی باشه بهتر بریم
پاشدم بهش پشت کردم که برم سمت سمیه که
_پوففففف.....همتون عین همین
سر جام برای یک لحظه وایسادم ولی دوباره شروع کردم به راه رفتن
11 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (8)