داست میومد سمتم که
که بیهوش شدم
لیوای: داشتم میفرمتم سمتش که یه کتک حسابی بخوره که بیهوش شد و ناگهان باران شروع کرد به باریدن
یه دفعه یکی از اعضای هنگ از روی کانکس پرید پایین میکا رو بلند کرد و برد پیش ساشا
منم دنبالش رفتم که ساشا اومد بیرون
لیوای: حالش خوبه؟
ساشا: یه سیب زمینی بده بگم
لیوای: بیا
ساشا: حالش خوب میشه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)