
داست میومد سمتم که
که بیهوش شدم لیوای: داشتم میفرمتم سمتش که یه کتک حسابی بخوره که بیهوش شد و ناگهان باران شروع کرد به باریدن یه دفعه یکی از اعضای هنگ از روی کانکس پرید پایین میکا رو بلند کرد و برد پیش ساشا منم دنبالش رفتم که ساشا اومد بیرون لیوای: حالش خوبه؟ ساشا: یه سیب زمینی بده بگم لیوای: بیا ساشا: حالش خوب میشه
رفتم تو یه دختر کنار تختش داشت گریه میکرد ازش پرسیدم لیوای: حالش خوبه؟ که به سمتم خیز برداشت از گردن اویزونم کرد و گفت انی: یه بار دیگه به رفیق من نزدیک بشی به جون همین میکا با دستای خودم میکشمت
دستشو کنار زدم لیوای: میدونید جفتتون شبیه همید میکا: چ.....چیشده؟ انی: ببخشید به حرفت گوش ندادم همهش تقصیر منه میکا: مگه بهت نگفتم فرار.... کاپیتان لیوای؟ ؟؟! لیوای: نمیدونستم انقد ازم میترسی😂 میکا: برو بابا توم دلت خوشه ها انی: میشه بری بیرون لیوای رفت بیرون انی: نگفتم دور و بر من بپلک اگه بلایی سرت میومد چی
۴ روز بعد لیوای: این دختره میکا خیلی عجیب رفتار میکنه اروین: چجوری رفتار میکنه لیوای: نمیدونم اما عجیبه خیلی دور و بر انی لیونهارت میپلکه و توی گشت اخرمون اومد بهمون کمک کرد و گفت تو فقط اونو میخواستی چرا اون بد بخت هارو میکشی اروین: اون همیشه اینجوری بوده ۱۸ ساله همینجوریه سر از کاراش در نمیاری مگه به وقتش توم بهش پیله نکن چون هیچی نمیفهمی مارکاو: فرمانده ، میکا اسمیت کارتون داره لیوای: اسمیت و به اروین نگاه میکنه اروین: بگو بیاد تو
میکا: میخوام برگردم به پلیس نظامی لیوای: تو عضو پلیس نظامی هستی؟ اروین: با انی یا فقط خودتت میکا: فرمانده؟ این سواله که میپرسید معلومه با انی اروین: فردا برگرد به دیوار سینا:// اونا در دیوار رز هستند//: میکا: حتما میکا: قلبم درد میکرد که نرسیده به در:// بچم ادرس میده//: بیهوش شدم ۱روز بعد: بهوش اومدم انی بغلم نشسته بود انی: اینقد به خودتت فشار نیار میکا: انتقالی رو گرفتم باید برکردیم
۱هفته بعد: مارسل اینقد گیر نده مارسل : شما با پارتی اروین اسمیت به اینجا اومدید انی: اخه ادم با پارتی از هنگ اکتشاف به اینجا میاد میکا: بس کن انی بزار هر چی میخوا د فکر کنه بعد ۲ هفته دیگه از بیهوش شدن خبری نبود دیگه داشتم میمردم که میکاسا از در اومد تو: میکا فرمانده اسمیت حالشون بده میکا: چی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)