آخرین مشتریشو راهی کرد و تابلوی"بسته است" رو بگردوند .
با دستمال نارنجی رنگی که دستش بود آخرین میز رو تمیز کرد و چراغارو خاموش کرد
کافه خالیه خالی بود.
با شنیدن صدای زنگ به خاطر باز شدن در اخم کرد
+ساعت کاری تموم شده مشتری قبول نمیکنیم
-حتی من؟
متعجب برگشت که با جیمین رو به رو شد
ماسکشو پایین داد و با لبخند بهش نگاه کرد
خندید و به طرفش رفت و دوست پسرشو محکم بغل کرد .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
73 لایک
اون تیکه که گفت حساب شد خیلی بامزه و کیوت بود ❤️😍🥺
من عاشق این داستانا هستم😁
🙂🤌🏻
🌹
فالویی بفالو 🌸🍡💕
این دومین باره میگم از بقیه هم بنویس:/
اوکیح فالویی🐕💕
باوش ایده رسید چشم:|
خوب بود اونی جونمممممممممم.بنده ۱۰ ساله هستم🥲🥰😂
تنکص ♡
هیق عالیح🥺🥺
از همه پسرا بنویس
از شوگاعم بنویس
خعلی زیاد بنویس^•^
فالویی بفالو 🌸👀
اوکیح از همه اعضا مینویسم البته اگه تستچی بررسی کنی🥺😂
تنکص بیب🥰💜
مح ناظرن خودم🗿🌸
زیبا بود ولی کوتاه بود
تنکص🌸🙂
فـالـوییـ🌸🦄
میسیی مـنم الانـ فـالـوت میـکنمـ 💙
عــــــــــالــــــــــی 😍😍😍😍😍😍😍
میشیییی•-•🍓💜
فالویی لطفا فالوم کن 💔
فـالـوییـ🍓💕
عالی بود 😍🧡
میشی🍓💜