از دروغ به واقعيت(پارت٤)

فردا صبح از زبان ا/ت: واسه مدرسه اماده شدم و راننده منو داداشمو رسوند مدرسه. رفتم تو كلاس نشستم، مثل اينكه امروز زود اومده بودم، كلاسم خلوت بود شايد فقط پنج يا شش نفر بودن و بقيه بيرون كلاس بودن؛ از اونجايي كه امروز امتحان داشتيم و منم حوصلم سررفته بود كتابم رو دراوردم تا يكم بعضي نكاتو ياداوري كنم و سرم گرم يچيزي بشه كه فليكس اومد. بهش اهميت ندادم كه كيفشو گذاشت سرجاش و اومد سمتم. فليكس: هي..سلام. ا/ت:..... فليكس: جوابمو نميدي؟ قراره بيايم خونتون، ميدوني كه..اونجا كه نميتوني جوابمو ندي. ا/ت:منظورت از اين حرف چيه؟! نكنه داري تهديدم ميكني؟!!!! فليكس: نه منظورم اين نبود، فقط دارم ميگم اينكه داري ازم دوري ميكني مسخرس، بلاخره كه ما از هرطرف به هم نزديكيم. ا/ت: كه چي، با اين حرفا ميخواي چيو برسوني..نميفهمم! فليكس: دارم بهت ميگم بيا باهم باشيم. ا/ت: (يه خنده بلند ميكنه) باشه به همين خيال باش.

فليكس: يني به همين زودي فراموشم كردي؟ ا/ت: تو چرا اينقد خودخواهي؟ اين تو بودي كه باهام بازي كردي، و اينكه من ادمايي كه واسم ارزش ندارن رو زود فراموش ميكنم كه تو جز اونايي، بعدشم من نقشتونو فهميدم..اين حرفايي كه ميزني و ميخواي باهم باشيم يني چي! فليكس: باشه فهميدم، اينم وقتي اومدم خونتون ميفهمي. (جين هو مياد): هي تو اينجا چيكار داري؟! ازش دورشو. فليكس: كي باتو حرف زد( و از كلاس رفت بيرون) جين هو: چي ميگف؟! ا/ت: چرت و پرت.. ولش كن. (ربع ساعت بعد، موقع امتحان): ا/ت: پس اين خودكار كجاس!! اوفف همه رفتن فقط من موندم دنبال خودكار. فليكس:(يه خودكار ميگيره سمتش)بيا اينو بگير. ا/ت: (محكم از دستش ميگيره و ميره) بعد از امتحان ا/ت توي كلاس نشسته كه سوجين مياد و ميگه: شنيدم امروز قرارهلا با فليكس وقت بگذروني، البته تنهايي نه، با خونوادتون..بنظرت اگه نباشي بهتر نيس؟!!منظورم اينه كه نميترسي يه وقت لو بري؟ ا/ت:....(تعجب از اينكه اون از كجا ميدونه هيچي نميگي) فليكس مياد: (با حالت تعجب)چيشده چرا رنگت پريده؟!! سوجين چي بهش گفتي؟ سوجين:( با لبخند)داشتم درباره شبي كه باهاش بودي ميگفتم.

فليكس: ساكت شو برو سرجات بشين. سوجين: الان داري از اين اح..مق دفاع ميكني؟!! فليكس:( يكم صداشو ميبره بالا ) ميگم برو، همين الانشم اعصاب ندارم. سوجين:هه..واقعا ك..مثلا دوستِ منه(و ميره). (كلاسا تموم ميشه و ميرن خونه) ا/ت و داداشش: سلام، ما اومديم. مامان ا/ت: خوش اومدين، بريد يكم استراحت كنيد، يك ساعت ديگه ميان(بچها ميدونيد ديگه تو خارج، تو مدرسشون ناهارشونو ميخورن و تقريبا عصر ميان ميان خونه، اينو واسه اونايي گفتم كه نميدونستن(: ) ا/ت: باشه(رفتن بالا تو اتاقاشون و ا/ت از اونجايي كه امروزو زود اومده بود خواب ميره) ١ساعت بعد:

مامان ا/ت با عجله مياد تو اتاقش: ا/تتت پاشو ديگه مهمونا اومدن. ا/ت تا كلمه "رسيدن" رو ميشنوه از جاش ميپره ميره تو آب ميزنه يه صورتش و آماده ميشع(لباسش☝🏼) ميره پايين و ميبينه رو مبل نشستن: سلام. همه: سلام. مامان فليكس: خوبي دخترم. ا/ت: ممنونم.( و رو يكي از مبلاي تك نفره ميشينه كه متوجه ميشه رو صندلي كناريش فليكس نشسته) باباي فليكس: خب چخبرا، اگه اشتباه نكنم امروز امتحان جغرافيا داشتيد، چطور پيش رفت؟ ا/ت: امم.. بد نبود. فليكس: البته خودكارشو يادش رفته بود، به لطف من تونست امتحان بده. باباي ا/ت: پس خوبه به دادش رسيدي(خنده). ا/ت: بابااا تروخدا بس كن(خنده). فليكس اروم كه كسي نشنوه به ا/ت ميگه: راستي پسش نداديا، بيا بريم بم بده. ا/ت: باشه فردا بت ميدم. فليكس: نيازش دارم. مامان ا/ت كه تقريبا نزديكشون نشسته ميگه: خب برين بالا هم فليكس اتاقتو ببينه و هم خودكارشو بش بده. ا/ت: اخه مگه اتاق من چي داره..باشه بريم.

(استايل فليكس☝🏼)-(ميرن تو اتاق): ا/ت: خب الان واقعا بهونت خودكار بود!! فليكس: پس فهميدي. ا/ت: خب الان چي شد..خودكارتو بگير، بريم پايين. فليكس: نچ نچ نچ، ميخوام باهات تنها باشم. ا/ت: هه انگار يادت رفته ما باهم نيستيم. فليكس: خب ميتونيم باشيم.

ا/ت: اووهه باشه، منم يه بچه م كه بگم باشه چرا كه نه، گرچه يه بچه هم نمياد دوباره خودشو بدبخت كنه. فليكس: اللن فرق ميكنه. ا/ت: تنها چيزي فرق كرده احساساتمه. فليكس:يني چي؟! داري ميگي ديگه حسي بهم نداري؟ ا/ت: كدوم ادم عاقلي بايد بعداز اون كاري كه باهام كردي اونم وقتي داشتي نقش بازي ميكردي، بايد دوباره دوست داشته باشه؟!! فليكس: حتي اگه الكي نبود؟ ا/ت:ها؟.. دوباره ميخواي گولم بزني؟ فليكس: معلومه كه نه.