
خو از اونجایی که گفتم حالم خوب نیست اینو براتون نوشتم :)💔
هرشب خودش رو توی اتاق حبس میکرد دیگه طاقت هیچی رو نداشت بنظرش اگر به دنیا نمیومد خیلی خوب بود (مثل من ؛) 💔) بغضی که ته گلوش داشت خفه اش میکرد نمیزاشت اون با خودش حرف بزنه دلش میخواست یکیو داشتع باشه که بهش عشق و محبت بورزه البتع خوب کسی رو هم نداشت حرف خانواده و دوستاش شدع بود :تو بع هیچ دردی نمیخوری (مثل من 💔) شلوار لی اشو پوشید با یه پالتو چکمع هاش رو پاش کرد دلش میخواست زیر هوای سرد بارونی قدم بزنه هدفون رو گذاشت روی گوشاش و اهنگ FAKE LOVE رو پلی کرد
اون اهنگ حالش رو توصیف میکرد اون اهنگ حال و روزش رو توصیف میکرد . اشکاش همراه با بارون جاری میشدن همینطوری داشت راه میرفت که پاش با پای یکی برخورد کرد و باعث شد اون فرد بیوفتع ا/ت :معذرت میخوام قصد مزاحمت نداشتم جونگ کوک :نه نه اصلا اشکالی نداره جونگ کوک :این وقت شب اینجا چیکار میکنید توی این هوای بارونی ؟ بیاید تو اون کافه بشینیم
رفتن داخل اون کافه نشستن احساس خوبی بایک مرد ناشناس نداشت اون فرد جلوش یع عکسی گذاشت و گفت :میشناسیشون ؟ا/ت : بله جونگ کوک :آرمی هستی ؟ا/ت :بله جونگ کوک :چرا گریه میکردی ؟ ا/ت :من ... من گریع نمیکردم جونگ کوک :وقتی باهاتون برخورد کردم چشماتون پف کرده بود . نمیتونست به یک مرد ناشناس بگه بهش اعتماد نداشت . نمیتونست به آدم افسرده ای هست جونگ کوک :بگو دیگع ؟نکنه بهم اعتماد نداری ؟ا/ت :خوب راستش من شمارو نمیشناسم و بهتون اعتمادی ندارم جونگ کوک :اگر بهت بگم کی هستم قول میدی اروم باشی ا/ت :بلع ماسک سفیدش رو پایین زد و گفت :حالا چی بهم اعتماد داری ؟
جونگ کوک :افسردگی داری ؟ا/ت: نه...نه جونگ کوک :میدونم هستی قشنگ معلومع چیشد کع افسردگی از کی گرفته : اقای جئون ... جونگ کوک :لطفا به من نگو اقای جئون فن ها یا ارمی ها به من میگن اوپا بد تو رسمی حرف میزنی ا/ت :اخه شما خیلی از من بزرگتر هستید جونگ کوک :حالا بیخیال این حرفا . گوش بده من و همه اعضا پشتت هستیم تو تنها نیستی ما دوست داریم . نمیتونست باور کنه که کسی که خیلی دوسش داره و الان داره بهش امید میده جونگ کوک :من باید برم شب خوبی داشتع باشی ا/ت :شما هم همینطوری رفت خونش باخودش گفت : بالاخرع میتونم یه شب اروم بخوابم و رفت که بخوابع
(1ماه بعد ) باز دوباره اون حس بد داخلش ریشع زده بود امشب شب همون کسی بود که بهش امید داده بود ارومش کرده ولی اون نمیدونست که ا/ت امشب یا همین فردا قرارع از این دنیا بره . وارد همون کافع شد کسایی رو میدید که اذیتش میکردن روی صندلی نشست یع قهوه تلخ سفارش داد قهوه تلخ مثل زندگیش بود . از کافه زد بیرون که دقیقا یه جا داشت سرش گیج میرفت محل کار کسی بهش امید میداد یه لحظه وایستاد سرش گیج میرفت تنها چیزی که میدید تصاویر مردم رو بالاسرش میدید کم کم چشماش داشت میرفت کع یکی با وحشت بغلش کرد جونگ کوک :خوبی ؟ جواب بده ا/ت : اوپا قول بده وقتی من رفتم با خوشی زندگی کنی . و من زهری بع اسم عشق خوردم :) 🥀 و بدنش بی حس شد اخرین صدایی کع شنید صدای گریع های کسایی بود که دوسش داشتن رو میشنید :)💔

لایک کامنت و فالو فراموش نشه :) کپی از این عکس بشدت ممنوع :) چون خودم ادیت کردم :) تنکس :)💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاج میشی؟ اک اصلیمو نظرسنجی ساختم گفتم^-^💕
بلی :)
نامی 29
No coment🙂💔
💔؛)
بی صبرانه منتظر داستانت هستم لاو🙇🏻♀️❤
:)مرسی
عاا
عالی بوددد:)))