
سلام من اولین داستانم و امیدوارم خوشتان بیاد
از زبان مرینت : دوباره یک روز سخت دیگه رو پشت سر گذاشتیم ۳ دقیقه مانده بود تا به حالت عادیم برگردم که گربه ی سیاه رو به من کرد و گفت :« تقدیم به شما بانوی من .» گفتم: « گربه ی سیاه من این گل رو قبول می کنم اما تو می دونی که من یک نفر دیگه رو دوست دارم . »
از زبان گربه ی سیاه : به کفشدوزکی گفتم :« می دونم ولی اگه ما من هونی باشم که تو دوست داری چی ما که از هویت هم خبر نداریم .»
کفشدوزک گفت :« نمی دونم باید برم الان که به حالت عادیم برگردم ، فعلا.» یک جا پیدا کردم و گفتم :« پنجه ها داخل .»
از زبان مرینت: به سمت خانه می رفتم که گربه ی سیاه رو دیدم نمی خواستم هویتش را بفهمم چون داشت به حالت عادیش برمی گشت اما تا می خواستم برم دیدم که گربه ی سیاه گفت :« پنجه ها داخل .» و به حالت عادی برگشت فهمیدم که اون آدرین 😱
به خونه رسیدم خیلی گیج بودم نمی دونستم چی کار کنم واقعا گربه ی سیاه درست می گفت اون همونیه که من دوستش دارم یعنی هویت من رو می دونه 😵 هزار تا سوال دارم نمی دونم چی کار کنم😞😞
که خوابم برد 😪
از زبان آدرین : دیگه واقعا نا امید شدم پلگ هر کاری می کنم اون به من اهمیت نمی ده 😫 .» پلگ گفت :« سخت نگیر شما که هویت همدیگر را نمی دونید بیا یک گاز از این پنیر خوشمزه بزن.»🧀
از زبان مرینت :« تیکی باید به آدرین بگم واقعا کیم .» تیکی گفت :« اما مرینت نه نباید به کسی بگی که تو کی هستی .» گفتم :« اما تیکی من هویت اونو می دونم اون حق داره بدونه .» تغییر شکل دادم و با گربه ی سیاه روی برج ایفل قرار گزاشتم .
از زبان آدرین : به سمت برج ایفل رفتم دختر کفشدوزکی را دیدم گفتم :« چی شده بانوی من .» گفت :« می دونم باورش سخت اما من هویت تو رو می دونم! » گفتم :« اگه راست می گی من کی هستم !» گفت :« تو آدرین همون پسری که من دوستش دارم تو حق داری بدونی من کی هستم ! خال ها خاموش .» گفتم:« تو مرینتی جالب تمام مدت پیشم بودی ولی من نمی دیدمت اجازه هست مرینت .» از زبان راوی : مرینت لبخندی زد و 💏 کردند .
خب دوستان این اولین دستانم بود من ادامه ی داستان رو می زارم حتما کامنت بزارید و نظر بدید ممنون از همه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود
ممنونم
عاللللللللللیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ادامه بده اگر دوست داشتی میتونم باهات همکار شم 😘😘
شما پسری اگه پسری شرمنده