
سلام من میکا هستم شخصیت اصلی این رمان میتونم به تایتان بنیان گذار تبدیل شوم و بهترین دوستم انیه
میکا: انی این کار رو نکن خودت میدونی که حتما میمیری و من اینو انی: میکا بس کن مطمئن باش من هیچیم نمیشه میکا: انی نه ارمین بهت شک کرده تو از ابزار مارکو استفاده کردی و اینو ارمین میدونه انی: میکا نمیتونی منو منصرف کنی میکا: این یه خیان محسوب میشه/باد داد اینو میگه/ انی: و قصد من هم همینه میخوام ارنو بدزدم
با انی داشتیم میرفتم که فرمانده اروین دستور داد که پخش بشیم با انی رفتم فقط من و انی بودیم میترسیدم خیلیم میترسیدم اگه یه کاری میکرد چی؟ باید چیکار میکردم که یهدفعه دیدم انی داره مسیرو تغییر میده رفتم دنبالش که دیدم به تایتان تبدیل شد بهش گفته بودم اینکارو نکنه
بعد از ۱۲ ساعت هانجی و جوخهش انی رو دستگیر کرده بودن انی یه دادی زد که نگو همهی تایتان ها رو احضار کرد داشتن میخوردنش اروین : عقب نشینی میکنیم چی پس انی اینجوری ول میکنن نه نه اونا که نمیدونن اون انیه باید چیکار کنم ناگهان انی دوباره به انسان تبدیل شد اما هیچکی ندید وایسا داره میره به سمت جوخه لیوای میکا: انی اینکارو نکن/ حتما راینر بهش گفته بره اونجا مگه دستم بهش نرسه میکا: داری چیکار میکنی تو که فقط ... میخواستی چرا اون بدبخت ها رو میکشی
سعی کرده بودم منصرفش کنم اما نشد باید یه کاری کنم رفتم و با انی درگیر شدم به خاطر جون ارن میدونستم چقد واسه کل نیرو ها مهمه که اینجوری نقشه دادن خدا رو سکر فرار کردن انی گرفتم و کوبیدم به درخت روبهرویی خیلی دردم گرفتم با یه قیافهای اومد سمتم که خشکم زد انی: همهش تقصیر توه گفتم جلو را هم سبز نشو میکا: منم بهت گفتم بهت اجازه نمیدم
تو میدونی که چقدر واسم مهمی بهت گفتم نمیزارم نگفتم چرا گفتم پس بس کن دوست ندارم رفیقم به عنوان یه خیانتکار شناخته بشه انی: تو فقط نمیخوای که بگن رفیق یه خیانتکاری میکا: /شروع کردم به گریه کردن/ من...من...من میتونم به تایتان بنیانگذار تبدیل بشم انی: دروغ نگو میدونی میخوای منو اروم کنی میکا/ دستشو گاز گرفت/ تبدیل شد و انی رو برداشت انی/ ترسیده بودم نه این امکان نداره اون نه اصلا جور در نمیاد وایی خدای من
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)