سلام من اومدم با پارت 5 . راستش میخواستم یکم داستانو کش بدم اما خب کسل کننده میشع پس میریم همون برنامه ریزی که کردن واسه این پارت رو انجام میدیم . البت من دیشب خواب لین پارت رو دیدم بریم که بنویسم😂😐
( 5 روز بعد )
الی : لوکا بهتره تو ازدواج کنی و کی بهتر از املی اخه ؟
لوکا : من از شما توی ازدواج نظر خواستم ؟ من اصلا گفتم میخوام ازدواج کنم ؟
الی : اما لو.....
لوکا : این زندگی خودمه و خودم هم براش تصمیم میگیرم . خاله الی قطع کرد منم با حال داغون و خراب رفتم سمت خونه ادرینا . راستش با هم رفیق شدیم .
ادرینا : سلام بیا تو
لوکا : ادرینا ؟
ادرینا : بله ؟
لوکا : خالم میخواد مجبورم کنه که به زور با دخترش ازدواج کنم بعد.....
ادرینا : اوکی من هستم
لوکا : اما من که چیزی نگفتم هنوز
ادرینا : میخوای که با من الکی ازدواج کنی تا اونا دست از سرت بردارن
لوکا : درسته تو مشکلی نداری ؟
ادرینا : هر چی باشه من بهت مدیونم . خواهرت زندگیم رو نجات داد .
لوکا : متشکرم .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
ادامشو بزار
خیلی خوشم اومد
عالی بود