پسر عمو و دختر عموی شیطون 3

گفتم بفرما دیدی چقدر بی ادب شدی گفت خوب آخه عزیزم از تو یاد گرفتم هنوز تو اون جمله عزیزمش مونده بودم یعنی یک‌روز میرسه که من عزیزش بشم نه اون حتما یکی دیگه رو دوست داره وگرنه چرا یهویی گذاشت و رفت من اون موقع تا یک سال افسرده شده بودم که تا وقتی رفتم نیویرک و حالم خوب شد که بعد از چندین سال اومدم پاریس که فهمیدم مرینت هم برگشته و میخواد بیاد اینجا اول خوشحال شدم ولی وقتی یاد اون کارش افتادم ناراحت شدم

آلیا و نینو باهم رفتن و من و مرینت هم باهم کلید رو دادم به نینو که من و مرینت بریم یکم خرت و پرت بگیریم برای خونه رفتیم تو فروشگاه و یکم وسایل خریدیم و مرینت رفت تو ماشین منم داشتم خرید هارو حساب میکردم که صدای جیغ مرینت اومد هرچی خرید تو دستم بود از دستم افتاد و بُدو رفتم سمت ماشین دیدم مرینت رو زمین نشسته و داره گریه میکنه رفتم سمتش و از پشت بغلش کردم اول ترسید و جیغ فرا بنفشی کشید ولی وقتی دید منم خودش رو انداخت تو بغلم و لباسم رو چنگ زد و با هق هق گفت آدرین سگه میخواست پام رو گاز بگیره میدونستم مرینت خاطره بدی از سگ ها داره و میترسه اروم تو گوشش

گفتم هیسس اروم من اینجام دیگه نمیتونه کاری بکنه خودمم از این حرفم تعجب کردم مرینتی که همش با من لج میکرد الان تو بغلمه 😳 واقعا جای تعجب بود که دیدم مرینت خودش رو تو بغلم بیشتر جا داد و داره به زیر ماشین نگاه میکنه لبخندی زدم و آروم گفتم به چی نگاه میکنی

مرینت: خیلی عجیب بود برام تو بغل آدرین که بودم اصلا نمیخواستم از بغلش در بیام انگار آرامش رو دو دستی تقدیمم کردن چشمم به زیر ماشین افتاد همونجا که سگه قایم شده بود خودم رو بیشتر تو بغل آدرین جا دادم که آدرین گفت به چی نگاه میکنی گفتم سگه رفت اون زیر و خواست بلند بشه که گفتم نه صبر کن اگه بری من میترسم اول تعجب کرد ولی بعدش لبخند محوی زد و دستش رو به سمت دراز کرد و گفت نترس تا من اینجام کسی نمیتونه بترسونتت و دستم رو گزاشتم تو دستش و بلند شدم دستامون تو هم بود حتی وقتی دستش تو دستم بود هم آرامش داشتم . داشتیم به طرف

با ادرین به زیر ماشین نگاه کردیم چشای سگه به وضوح دیده میشد سگه اومد طرف ما که جیغ بلندی زدم که با کاری که آدرین کرد چشام اندازه بشقاب شد 😳😟

و تمام‌ 😈😈😈برو بعدی چالش داریم