

من کارین هستم خواهر بزرگه ی هیماری من راستش 16 سالمه و میخوام داستانم رو از اول براتون بگم راستش من شخصیت اصلی نیستم هیماری شخصیت اصلی داستان هست اینجا درباره ی مدرسه ی ما هست که شبانه روزی هست این داستان جادو داره و هر یک از ما یک جادو رو داریم الان توی داستان من 14 سالمه این داستان عاشقانه هست اکشن هم هست درام هم هست مدرسه اس هم هست ولی کمدی نیست این عکسه منم و من توی مدرسه ی اژدها خیلی محشر نیستم ولی از همه بهترم جسیکا رو نانامی بهترین دوستان منن من خیلی مشهور هستم ولی نانامی خیلی بیچاره هست این داستان به این مسخره گی نیست که شما فکر میکنین من موقعی که 14 سالم بو دو دارم تعریف میکنم خیلی توی مدرسه ی ما کسی قلدر نیست ولی در زمانی که هیماری به دنیا میاد خیلی از این بچه ها هست هیماری 11 سالشه و از من 3 سال کوچک تره من دیگه شدم ترناسام ( یعنی یک جادو گر که به معموریت ها فرستاده میشن ) ولی هیماری کورناسام هست یعنی یک دانش اموز راستش خیلی داستان پیچیدس پس خوب دقت کنین بریم سراغ داست هیماری و من ......

هیماری ؟ هی ! بیدار شو .... ( اممم صب بخیر کاکانا ) کارین : بهت گفتم بهم نگو کاکانا اسمم ناسلامتی کارین هست ) ( ای بابا کاکانا کی صبحانهههههههههه میخوریم هااا ؟ ) کارین : منم بیدارت کردم چون دارم میرم به معموریت 21 تو باید صبانه برای گروه هیناکورو درست کنی ! من : گفتم ولی گروه ما هیچ کدوم بلد نیست صبانه درست کنه ! کارین : گفتم تو فهمیدی هیماری ؟ من : ای بابااااا چرا باید اخه بری معموریت توکه هنوز کاملا چی بود اسمش یادم نیاد نشدی ! کارین :تو هم اگر میخوای از اونا شی باید اسمش رو بلد باشه من دیگه باید برم ! نانامی جسیکا بریم ! بابای هیماری ! میبینمت ! من : اخ حالا من چی کار کنممم ؟؟؟ ..... چند ساعت بهد از صبحانه ..... خب دیگه بچه ها بهتره بریم کلاس ! دیرمون میشه ! گفتم باشه ! اوه سلام هیماری ! ( خب اون میتسوها هست خیلی هیماری ازش خوشش نمیاد هیماری یامادا رو دوست داره عکس هاشو میگذارم ) من : ولم کن میمیتوسو ! ای بابا چرا همش منو کنار میزنی هیماری کون چون تو چندشی میمیتوسو گفتم ولی .... ولی ... ( راستش میتسوها اصلا چندش نیست هیماری با هر پسر دیگه کلا اینجوری یعنی مغرور صحبت میکنه ) ( عکس هیماری )
من : اوه سلا مامادانا چطوری ؟ یامادا : اسمم یاماداست ولی سلام هیماری سان امروز خانم مدیر صدات کرد ! من :چییی نکنه میخواد منو به اسکاتلند بفرسته ! یامادا : نمیدونم به هر حال دیر شده بعدا برو من : خودم میدونم مامادانا ! اخ از دست تو .... توی کلاس جادو ..... معلم : سلام بچه ها امروز می خوایم درباره ی نیرو ی سیاه صحبت کنیم کی میدونه چی هست ؟ ایچیگو دستشو برد بالا اون همیشه جواب میده ایچیگو : خانوم نیروی سیاه در افتابه ی لاماسندا در اشیانه ی گرمادا گرفتاره و اگر یک صدم درصدش با بدن فرکسن ( بدن ما از خود درونی ) برخورد کنه انسان دچاره نیرویه سیاه میشه و فقط نیرو ی ازدهاست که میتونه اون قدرتو از بین ببره ! من : چییی ؟ چی گقت خواهرم به اون مکان رفته ! من توی دلم : خیلی نگرانشم بعد میتسوها صدام کرد گفت پیس هیماری خانوم صدات کرد .... بعد از مدرسه ...... بلند گو : سلام به همه ی دانش اموزان چون که این مدرسه شبانه روزی هست شما رو سه نفره به اسکادلند میبریم غیر از ... هیماری اوتاکو شیناسا من : چیی چرا من چرا ؟ میتسوها : نه من میرم با مدیر صحبت کنم یامادا:
یامادا : نه اگر بری خانوم مدیر پاکت میکنه از سریباتالا ( کد تغویت دانش اموزان بیشتر توضیح میدم بعدا ) میتسوها : ولی ولی ... بلندگو : هماری لطفا با میتسوها و یامادا به اشیانه ی کورادا برین و این اولین معموریت شماست من : ولی ماکه نمیدونم چیچی نشدیم که ... بلند گو : چون دیگه گروهی برای این کار نداریم ! این معموریت خیلی خطرناکه و شما باید با فرنیکس بجنگین چون شما هنوز پایه فرار دارین و جادوتون کمه هیماری و میتسوها و یامادا به دفتر معاون مراجعه کنن ! رفتیم اونجا معاون گفت شما قدرتتون رو الان بهم نشون بدین اول یامادا ! .... باش ... خیلله خب اینم از این معاون : نیروی ناستادا ؟ ها ؟ خیلی عالی بعدی هیماری ! .... باشه .... اینم از این خانوم ! معاون :
نیروی بنتاناسا ( نیرو ی منفش ) خوبه بعدی ! میتسوها ! ......اوکی ... بیا معاون : جالبه شاناسه ؟ها ؟ شاناسه نیروی رعدوبرق زرد ها ؟ خوبه ممنون فردا برای ازمایش اماده باشین میاخوایم شما را با فرنکس اهلی کنیم مرخصید برید ! هیماری : اون دیگه چی بود میتسوها ؟ یامادا؟ یامادا : نمی دونم ! من : میتسوها ؟ چرا ناراحتی ؟ میتسوها : خب فرنکس برادرم رو کشت اگر باهاش اهلی نشی میکشتت ! من : چی ؟ مگه زندست ؟ میتسوها : نه ولی انرژی که خارج میکنه خیلی زیاد هست پس نمیشه استخراجش کرد برای همین میمیریم ! ( ادامه دارد )
خب خب قشنگ بود؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
انیمه هنر شمشیر زنی آنلاین هست
عالی انیمه این عکسی که گذاشتی رو موضوع رو دیدی؟اگه ندیدی حتما ببین
دیدم شما که داستانمو نخوندی :( پس چطوری نظر دادی والا من موندم
با اون یکی اکم خوندم