
امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد ت/ا:............. نویسنده: آهای خانم ت/ا ت/ا: بله نویسنده: پس شروع می کنی ت/ا: ددی من امروز کار دارم دیر برمیگردم ددی: باشه برو من فردا میرم و برای یک هفته نیستم ت/ا: کجام هماسفر کاری ددی: بله دخترم ت/ا: باشه از طرف ت/ا: رفتم بیرون و یک لباس مشکی جاسوسی پوشیده بودم سریع سوار ماشین شدم و رفتن دنبال یه مافیا راستی من یک کاراگاه هستم آروم رفتم دنبال اون پسرت من و دید و فرار کرد منم رفتم دنبالش
ولی گمش کردم ت/ا: ایش دوباره گمش کردم ولی این دفعه چی کار کنم تا دوباره کیرنیوفتم فهمیدم رفتم خونه ددی : چقدر زود اومدی به خونه ت/ا: گمش کردم و سریع رفتم تو اتاق هر کاری که میخواستم رو کردم و همه چی آماده شد ت/ا : خوب بریم داخل وان الان......
وان حال میده و توی ارم پولدار و خفن بودی و به خدمتکار کفتی وان رو اماده کنه و بعد از ۲ دقیقه وان اماده شد خدمتکار :خانم وان اماده است تو :ممنون مرخصی رفتی لباسات رو در اوردی و رفتی تو وان کلی خوش گذروندی بعد از مان در امدی لباسای فردارو اماده کردی و رفتی........
خوابیدی فردا صبح لباست رو پوشیدی ورفتی پایین ددی نبود رفته بود و صبحانه اماده بود صبحانه رو خوردی ورفتی سوار ماشین شدی و رفتی سمت خونه مین ها از شون مطنفر بودی چون هم مافیا بودن هم مادرت رو کشته بودن ...... تو فکر فرو رفته بودم که.....
یکی صدام می کرد خدمتکار :ببخشید کیم ت/ا تو:بله خدمتکار:از این سمت دروازه رو باز کردن خونه بزرگی داشتن رفتیم داخل و مین یونگی رودیدم و بعد اقای مین رو دیدم می خواستم اقای مین رو با دستام خفه کنم مین یونگی اومد سمتم و.. یونگی :تو منشی جدیدی ت/ا :بله یونگی: برندازم کرد وگفت:بیا دنبالم ت/ا :سرتو تکون دادی و راه افتادی دنبال یونگی.....

خوب امیدوارم خوشتون اومده باشه بابایییی😘😘😘😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)