
پارت آخره :)
_خب بعدش؟ رجینا: بعد از هاگوارتز عضو محفل شدیم. من و سیریوس از خونه دور شدیم. ولی دیگه خانواده ی جدیدی داشتیم. _از اطلاعات محفل بگو. رجینا : تو که فکر نمیکنی من اونقدر احمق باشم که اطلاعات محفل رو به تو لو بدم، رودولفس؟(شوهر بلاتریکس) رودولفوس: مثل این که تاثیر وریتاسرمی که بهت تزریق کردیم داره کم کم از بین میره. رجینا با سمجی سرش رو بالا میگیره. رودولفوس: خب پس...درباره ی پیشگویی بگو...آیا همچین پیشگویی وجود داره؟ رجینا: من هیچی نمیگم تو هم نمیتونی کاری کنی که مجبورم کنی بگم. رودولفوس: مطمئنی؟ کروشیو... +بزار ببینم کی اینجاست. رودولفوس تعظیم میکنه: قربان. +دوستش روهم بیار...احساس تنهایی نکنه. دو نفر از مرگخوار ها سیریوس رو میارن. رجینا: سیریوس..سیریوس: حالت خوبه؟ رجینا با سر تایید میکنه. رودولفوس: بهتره زودتر جواب بدی. پیشگویی درسته؟ رجینا: من بمیرمم به تو هیچ جوابی نمیدم. صدای خنده میاد. لرد ولدمورت از توی تاریکی بیرون میاد . ولدمورت: میدونی جکسون، پدر و مادرت هم درست مثل خودت بودن. شجاع...و در عین حال احمق. ولی تو به نظر یکم باهوش تر میای. من تو رو به خاطر اونا سرزنش نمیکنم. تو میتونی به من ملحق بشی. رجینا با خونسردی: هیچ وقت نه درباره پیشگویی چیزی میفهمی نه من به تو ملحق میشم. ولدمورت: که این طور...پس فکر میکنی چرا دوستت اینجاست...کروشیو. سیریوس رو زمین میوفته. رجینا با داد: تمومش کن. همین الان... ولدمورت چوب دستیش رو عقب میبره و میخنده. ولدمورت: من چه تو بگی چه نگی درستی اون پیشگویی رو میفهمم. این حماقت خودتون بود که به من نپیوستید. یکی از در ها باز میشه و بلاتریکس و پیتر وارد میشن. سیریوس: پیـــــتر! ولدمورت : حالا میخواید چیکار کنید؟ سیریوس: هیچوقت به چیزی که میخوای نمیرسی. ولدمورت: کی میخواد جلوم رو بگیره ، بلک؟ امشب شب پیروزی منه. و همراه با چند تا از مرگخوار ها آپارات میکنه.
رجینا : به نظرت پیتر بهش گفته؟ سیریوس زیر لب : اگه گفته باشه زندش نمیزارم. رجینا : باید یه کاری کنیم. سیریوس: چیکار کنیم؟ یا بهتره بگیم چیکار میتونیم بکنیم. رجینا: نمیدونم. سیریوس: کسی اینجاست؟ سکوتی دلخراش خودنمایی میکنه. سیریوس: به امتحانش میارزید. رجینا: سیریوس...در همین لحظه پشتش رو به سیریوس میکنه. رجینا : سعی کن گره رو باز کنی. سیریوس تلاش میکنه : تو...خیلی باهوشی. رجینا: هوم؟ سیریوس: آره..رجینا: خب ای کاش فایده ای داشته باشه. سیریوس: منظورت چیه؟ رجینا با بغض: الانه که ولدمورت لی لی و جیمز رو پیدا کنه. اونا خبر ندارن. هیچکس خبر نداره. هری هنوز خیلی کوچیکه. اون میخواد هری رو بکشه. سیریوس: تو پیشگویی رو میدونی؟ رجینا که چند قطره اشک رو گونش میریزه میگه: او که قدرت درهم شکستن ارباب تاریکی را دارد از راه خواهد رسید… زاده از کسانی که سه بار او را انکار کردند، زاده هنگامی که هفتمین ماه میمیرد… و ارباب تاریکی بر او نشان برابر خواهد زد، اما او قدرتی خواهد داشت که لرد سیاه از آن بیخبر است… و هر دو باید به دست یکدیگر کشته شوند چرا که هیچ یک نمیتواند با وجود دیگری زنده بماند، آن که قدرت درهم شکستن ارباب تاریکی را دارد با مرگ هفتمین ماه زاده خوهد شد. سیریوس: هری...(بعد از چند دقیه)رجینا با استرس: باز نشد؟ سیریوس: نه هنوز. رجینا هوفی میکشه. سیریوس دستای رجینا رو میگیره : بهت قول میدم از پسش برمیایم. رجینا: چقدر شد؟ سیریوس: یه ربع یا نیم ساعت. بازم تلاش میکنه: فکر کنم دیگه باز شد. و لحظه ای بعد رجینا شل شدن طناب رو احساس میکنه: بیا دستتو باز کنم. و دست سیریوس رو باز میکنه و همو در آغوش میگیرن. بعد از چند ثانیه ، سیریوس : خیلی دوست دارم. رجینا با تعجب از سیریوس جدا میشه و تو چشماش نگاه میکنه. اگه قرار بود یکبار از همه چی مطمئن باشه و با خودش روراست باشه اون لحظه بهترین بود. رجینا با لبخند: منم همینطور. و قبل از اینکه اولین نگاه محبت امیزشون شکل بگیره صدای انفجار از بیرون اومد. رجینا دستشو دراز میکنه: بریم. سیریوس دستشو آروم میگیره و غیب میشن.
(گودریک هالو، شب هالووین) رجینا: خونشون کجاست؟ سیریوس: اون طرف. و به سمتی که سیریوس اشاره کرده میدون. آسمون تیره و فضای سنگینی دره رو پر کرده. دل هر کسی که به اونجا پا بزاره از دیدن مه و تاریکی تو دره پیچیده، میلرزه. درست نزدیک خونه بودن که صدایی باعث ایستادن اونا میشه. + نه هری نه لطفا به اون کاری نداشته باش.- آواداکاداورا....نور سبزی فضا رو پر میکنه و انرژیش رجینا و سیریوس رو اون طرف تر پرت میکنه. سیریوس با بی حالی بلند میشه و به سمت رجینا میره و دستای رجینا رو میگیره تا بلند بشه. رجینا زیر لب زمزمه میکنه: لی لی و چشماش پر از اشک میشه. سیریوس با ناراحتی و عصبانیت داخل خونه میشه که با جسد دوستش رو به رو میشه. در همون لحظه قلب سیریوس طوری در هم پیچید که انگار شمشیری توش فرو کرده باشن. زانو هاش سست شدن. توان راه رفتن نداشت. صدای گریه ای از طبقه بالا سیریوس رو به خودش میاره. از پله ها بالا میره و در اتاق رو باز میکنه و با بدن بی جون لی لی رو برو میشه. بار دیگه اشک از روی گونه ی سیریوس جاری میشه. صدای فین فین هری کوچک به گوش میرسه. سیریوس به هری نگاه میکنه و اون رو در آغوش میگیره. محکم بغلش میکنه و در گوشش برای آروم کردنش و ارامش خاطرش چیزی زمزمه میکنه. بیرون از خونه آسمون خاکستری میشه و توده ای سیاه دور خونه رو میگیره....
(سال سوم، هری جیمز پاتر، شیون آرگون) هری: من میدونم ماجرا چیه. تو بهشون خیانت کردی و اونا رو به ولدمورت لو دادی. ریموس: نه هری اون اینکارو نکرده. سیریوس با حالتی دیوانه وار گفت: کسی که اونا رو کشته درست در همین اتاق وایستاده. پیتر پتی گرو! و به موش تو دست رون اشاره میکنه. رون: اسکبرز(همون خال خالی) این مرد دیوونست. اون 13 ساله که موش خانوادگی ماست. سیریوس: و این برای سن یه موش خیلی زیاده نه؟ هری با ناباوری به سیریوس نگاه میکنه. ریموس توضیح میده: 13 سال پیش پیتر کشته شد و تنها اثری که ازش موند...به پنجه ی اسکبرز نگاه میکنه. هری : یه انگشت بود. سیریوس با بی تابی و نگاهی تشنه به جونور کوچک نگاه میکنه و زمزمه میکنه: 13 سال پیش. اون جیمز و لی لی رو به ولدمورت لو داد. (صداش کم کم بالا میره) اونشب ، اون نه تنها باعث مرگ لی لی و جیمز رو کشت بلکه 12 نفر دیگه و رجینا رو هم کشت. ریموس سرش رو پایین میگیره. اونا سعی میکنن موش رو از دست رون بگیرن و گیر بندازن و در واقع موفق هم میشن. موش با لرز سعی میکنه از ورد هایی که به سمتش پرتاب میشن بگذره اما به اندازه ی کافی سریع عمل نمیکنه. ریموس و سیریوس اون رو از پشت میگیرن تا فکر فرار به سرش نزنه. پیتر: بچه ها...خیلی وقته...ندیدمتون. سیریوس به سمتش خیز برمیداره. سیریوس: تو چطور میتونی طوری تظاهر کنی که انگار هیج اتفاقی نیوفتاده؟ چطور میتونی هنوز تو چشمای ما نگاه کنی و حرف بزنی؟ پیتر: من نمیخواستم هیچ کدوم از این اتفاقا بیوفته. اون منو مجبور کرد. تهدیدم کرد. تو بودی چیکار میکردی؟ سیریوس : من بودم میمردم. تو به دوستات خیانت کردی. جیمز همیشه حواسش بهت بود. رجینا همیشه هواتو داشت و تو چیکار کردی؟ ریموس سعی میکنه سیریوس رو آروم کنه. پیتر با حالت ترس دستاشو روی سرش گذاشته و تکون میخوره. با تصور گذشته چشمای سیریوس پر از اشک میشه. ریموس دستی رو شونش میکشه. سیریوس: دیگه تمومه. امشب دیگه زندگی تو تموم میشه. ریموس: سیریوس دیوونه نشو یادت نیست رجینا بهت چی گفت؟ تو باید مراقب هری باشی . هری با صدایی که سعی میکرد باعث دلگرمی سیریوس بشه گقت: ما اونو تحویل وزارت خونه میدیم. سیریوس به هری نگاه میکنه. بعد همو در آغوش میگیرن. سیریوس: وقتی اوضاع رو به راه شد، یه خانواده میشیم. هری: آره، درست همون چیزی که اون میخواست...
هعی تموم شد:) خودم سر جمله ی آخر احساساتی شدم خیخی :") خب لطفا حمایت کنید و نظر بدید ببینم چقدر خوشتون اومده^^
بزن بعدی چالش داریم:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جالب بود:)
جچ: ریموسس
@book land
ولی اگه بگن یکی رو بکش خیلی راحت ترهدبه خدا:/ قشنگ میگیری پیترو از دار اویزون میکنی
______
👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻
چ:
این چه سوالیه ؟😢 الان من کودومو نجات بدم ... ای داد من روهموش کراشم پس هیچ کدام .... خدااااا باشه .... ریموس
خدایی سوال سختی بود درک میکنم:")
خودمم نمیدونم...ریموس یا سیریوس....نمیدونممم
ولی اگه بگن یکی رو بکش خیلی راحت ترهدبه خدا:/ قشنگ میگیری پیترو از دار اویزون میکنی
زد زندگی رجینا ببخشیدا ببخشیدا به چوخ داد حالا حتما باید می کشتیش ؟ بدبخت ۲۱ سالش بود ( ناظر منتشر کن )
خودم سرش گریه کردم:") از رولینگ یاد گرفتم دردا و ناراحتی هامو میریزم رو یه شخصیت میکشمش:)))) شوخی میکنم:((( ببخشید ^^