
های گایز ، امیدوارم خوشتون بیاد:)♡ تا جایی ک تونستم واستون پارت پارت میزارم^-^
اسم من آلیسِه ، 16 سالمه و وقتی 9 ساله بودم از فالزوود یه نیویورک رفتم و حالا ک پدر و مادرم جدا شدن دوباره ب فالز وود برگشتیم ، من دختر احساساتیَم ، زود گریه میکنم ! واسه هرچی ، خیلی نازکم ، مس پر:)
پارسال توی فالز وود هیچکدوم از رفیقم رابطهی خوبی باهم نداشتند، ب خصوص توی مدرسه !
حتی بعضی مواقع دوستام وقتی میخوان بهم حرفی بزنم رو ی دیگه می نویسن و میدن بهم ، چون میترسم از طرز گفتنشان من گریم بگیره🤦♀️
البته نا گفته نمونه ک دو تا از دوستام واقعا باهام جورن ، یکیش سنجابمه ، یویی ! اسمش رو از روی انیمهی عاشقان شیطانی انتخاب کردم:") ی اوتاکو عم کلا ، وقتایی ک دلم میگیره ، همهچیو ب یویی میگم !
میرسیم ب دومین دوستم ، اسمش هلنِ ! اما ایندفعه ی حیوون نیست ، آدمه😐😂💋 خون از بقیهی دوستایِ روانیم خیلی بهتره و کلا باهام جوره، سلیقش تو مد و لباس عالیه و هر موقع بخوام برم بازار با اون میرم خرید^-^
چند روز دیگه هم یه مهمونی داریم ، خونِه ی نانسی پیرسِ خودنمای دیوونه ، هرجور شده باید عالی بشم تا روشو کم کنم ! و متاسفانه اصلا نمیدونم چ کوفتی باید بپوشم . .
فردا قراره با هلن برم بازار ، الانم شبه و انگار اصلا خوابم نمیبره ! بعد از کلی دور و بر خودم چرخیدن بلخره تونستم بخوابم ..
صبح که شد ، با زنگای پشت سرهم هلن بیدار شدم و یادم افتاد ک کلا دیر کردم ! بهش پیام دادم ک دارم آماده میشم و رفتم ب یویی سر زدم ، طبق معمول درگیر خوردن بود بچم:"]
توی اتاقم بودم و داشتم خودمو آماده میکردم ک صدای زنگ خونه رو شنیدم ، کیفمو برداشتم و رفتم پایین . . مامانم پرسید: آلیس؟ کجا میاری دختر؟! یهو بهونه الکی جور کردم و گفتم: میرم با هلن درس بخونم ! ( مامانم از نانسی و کلا خونواده پیرس ها نفرت زیادی داشت) رفتم پایین و ب هلن گفتم : "دو دقیقه صب کن" اونم طبق معمول داشت آهنگ گوش میکرد و خوابآلود بود .. وقتی رفتم سراغ صبحانه . . دایی ببین مامانم چ کردههه😐 از هر غذا دویست تا مدل درست کرده اونم واسه صبحونه:/ دو تا لقمه نون پنیر خودمو فرار کردم . مامانم : هِی ! آلیس ! دختر!! هوف از دست تو ..
وارد مغازه شدیم .. عکسای روی دیوار و نگاه .. اونقدر غرق عکسا شدم ک اصلا نفهمیدم ب ی پسری خوردم .. هردومون افتادیم زمین ! پسره: ببخشید واقعا ، تقصیر من بود .. من: نه ، من جلوی پام و ندیدم ، تو ببخش:]" خانم اومد و ب پسره گفت:هیچی، جلو پاتو نگاه کن ! من ب آرومی گفتم: هلن ! بعدشم ک رفتیم تا لباس انتخاب کنیم ، 50 تا لباس امتحان کردم و آنا با همشون ازم عکس میگرفت🤦♀️ جوری ک مغازه دار حسابی عصبی شده بود .. آخرش ی لباسِ صورتی آستین دار تقریبا بلند(اگه دکلته بود مامان کلمو میکند:| ) انتخاب کردیم و رفتیم .. وقتی برگشتم مامان خونه نبود چون طبق معمول رفته بود پیش خاله آنا ..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حرف نداره
مرسی💞🍭
Awlllliii^^💖🍭
مرسی گلم❣
عالی بود♥️
ممنون🙊💝