10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Mehrsana انتشار: 3 سال پیش 351 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام اینم پارت 20
از زبان مرینت :از خواب بیدار شدم،به ساعت یه نگاهی انداختم دیدم ساعت 7 صبحِ تنها چیزی که از دیشب یادم میومد این بود که داشتم تو بغل پیشی گریه میکردم که چیز دیگه ای یادم نمیومد. بلند شدم رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین سابین و سیان: صبح بخیر مرینت: صبح بخیر مامان صبح بخیر خاله که تاکی آمد پایین تاکی:وایی باورم نمیشه تو امروز زود بیدار شدی😐 مرینت: لطفاً باورت بشه😒 سیان:تاکی لطفاً سر صبحی بحث نکن که پدر من و پدر تاکی هم آمدن و ما شروع کردیم به خوردن صبحانه . بعد از صبحانه رفتم اتاقم و حاضر شدم ، تیکی رو هم صدا زدم و اون بلند شد تیکی:مرینت چی شده مرینت:هیچی بیدار شو بریم مدرسه تیکی :باشه اما من گشنمه😟 یه لبخند بهش زدم و بهش ماکارون دادم مرینت:بفرما🙂 تیکی:ممنون مرینت تو بهترینی😊 مرینت:تو هم بهترینی ☺️ که تاکی صدام کرد و تیکی رفت داخل کیفم منم کیفمو برداشت و رفتم پایین تاکی:خب حاضری مرینت:اره تاکی:پس بریم و به سمت مدرسه راه افتادیم
رسیدیم مدرسه که آدرین هم رسید و سریع از ماشین پیاده شد آدرین:مرینت که سریع برگشتم مرینت:کله یعنی بله که آدرین آمد نزدیک آدرین: خوشحالم که آمدی مدرسه بعد دستمو گرفت و من از خجالت نمیدونستم باید چیکار کنم(من:هیچی کاری نکن مرینت:شما دخالت نکن همینجوریشم کلی با سرم آوردی😒 من:باشه پس منم کاری میکنم که آدرین ازت متنفر بشه😏 مرینت:چیییییی😱 من:اره😌 مرینت:چرا آنقدر اذیتم میکنی من: اذیتت نمیکنم مرینت:پس چرا اون روانی رو آوردی؟ من: لایلا رو آوردم چون براش نقشه داشتم و از تو یکم سو استفاده کردم 😁 مرینت:چییییی😠 من:اره دیگه میخواستم عذابش بدم که دادم و الان توی تیمارستان بستریه😜 مرینت:تو واقعاً یه شیطانی😐 من:به موقعشم فرشته نجات میشم😌 مرینت: امیدوارم😐) بعد رسیدیم دم در کلاس که من وایستادم و آدرین دستمو کشید که دید وایستادم و نمیرم داخل آدرین:مرینت چی شده؟ مرینت:من نمیتونم بیام کلاس حرفای اون روزشون توی سرم میپیچه😣 آدرین:مرینت یه نفس عمیق بکشید و دستمو محکم گرفت آدرین:من پیشتم میتونی دستمو بگیری تا آروم بشی مرینت: ممنونم غادرین یعنی آدرین و به زور حرکت کردم و وارد کلاس شدم. تمام بچه ها با ناراحتی بهم نگاه میکردم میتونستم پشیمونی رو توی چشماشون ببینم و فقط کلویی داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد چون دست آدرین رو گرفته بودم منم محلش ندادم و با آدرین رفتیم سر جامون نشستیم که خانوم بوستیه آمد بوستیه :سلام بچهها بچهها:سلام خانوم و درس رو شروع کرد . موقعی که خانوم داشت درس میداد من دست آدرین رو گرفته بود و اون هی دستمو محکم فشار میداد و من هی سرخ میشدم
از زبان آدرین:از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم🤤 (من :انگار اولین باره دست دختر مردم رو میگیری😂آدرین:شما لطفاً ساکت😒 من:نمیشم میخوای چیکار کنی😏 آدرین:وایی تو همش حرصمو در میاری 😤 من:حقته😜 آدرین:چرا آنقدر اذیتم میکنی من:ای بابا چرا شما دوتا عین هم حرف میزنین😐 آدرین:یعنی چی🤨 من: هیچی🙄 آدرین:نکنه تو با مرینت هم حرف میزنی😧 من:بهتره من برم 😶 آدرین:وایستا) و همش دستشو از خوشحالی فشار میدادم و اونم هی سرخ میشد . وقتی سرخ میشه خیلی جذاب میشه🤤 که زنگ تفریح خورد آدرین:امم بیا بریم مرینت:باشه و همونجوری که دستشو گرفته بودم رفتیم سمت حیاط و روی یه نیمکت نشستیم آدرین:الان حالت چطوره؟ مرینت:بهترم آدرین:دستات چقدر نَرمَن که دیدم از خجالت لال شد مرینت:امم جب یعنی خب کیتای یعنی دستای نو یعنی تو هم چَربَن یعنی نَرمَن😳 آدرین:ممنون😁 و دستشو فشار دادم
بعد از چند دقیقه تاکی و میتسوها آمدن پیشمون تاکی و میتسوها: سلام آدرین و مرینت:سلام که چشماشون خورد به دستامون و قایمکی خندیدن میتسوها:چطوری مرینت ؟ مرینت:بهترم تاکی:معلومه که خوبه و به دستامون اشاره کرد و مرینت سرخ شد😳 آدرین:من برای اینکه استرس مرینت کم بشه گفتم دستمو بگیره🙂 که تاکی و میتسوها چپ چپ نگامون کردن میتسوها:راستی مرینت لباس یوتسوها رو تموم کردی؟ مرینت: اره بعد از مدرسه بیا خونمون تا بهت بدنش اما لطفاً خودتو به خوانودمون معرفی نکن😅 آدرین:امم چرا؟🤨تاکی:قضیش طولانیه بعدن بهت میگم آدرین:باشه😶 میتسوها:راستش من میخوام شما سه نفر رو به خونمون دعوت کنم تا با هم تولد یوتسوها رو جشن بگیریم😄 مرینت:اگه مزاحم نباشیم باشه😅 میتسوها:نه بابا چه مزاحمی😊آدرین:شاید پدرم اجازه نده من بیام😞 میتسوها: اشکالی نداره درکت میکنم آدرین:ممنون سعی میکنم راضیش کنم میتسوها:باشه پس مرینت خودت لباس یوتسوها رو بیار مرینت: باشه که زنگ خورد و رفتیم کلاس
(میریم بعد مدرسه) از بچه ها خداحافظی کردم و با راننده رفتم خونه و ناتالی در رو برام باز کرد ناتالی:سلام آدرین آدرین: سلام ناتالی ناتالی: آدرین امروز هیچ کلاسی نداری چون معلم چینی تو مریض شده و معلم شمشیر بازیت هم رفته مسافرت آدرین:ببینم جلسه عکاسی که ندارم ناتالی:اممم نه جلسه عکاسی برای فرداست آدرین:آها ناتالی یه خواهش امروز تولد یکی از دوستامِ میشه بعد برم اونجا ناتالی:باید از پدرتون بپرسم آدرین:باشه ممنون و رفتم داخل اتاقم که پلگ از جیبم آمد بیرون پلگ:انگار امروز بهت خوش گذشته😉 آدرین: اره خیلی وایییی پلگ دستاش خیلی نرم و لطیف بود🤤 پلگ:امم😐 من برم پیش کممبرام فعلا آدرین:برو و پلگ رفت پیش کمبراش منم رفتم حموم و یه دوش گرفتم . بعد از یه دوش خوب آمدم بیرون لباس پوشیدم که دیدم یکی در میزنه آدرین: بفرمایید ناتالی:آدرین بیا ناهار آدرین :باشه و رفتم ناهار خوردم آدرین:ناتالی پدرم درباره اینکه من برم تولد چی گفت؟ ناتالی:سرشون خیلی شلوغه و اصلا وقت ندارن وقتی سرشون خلوت شد بهت خبر میدم آدرین:باشه😞 و رفتم توی اتاقم پلگ:چرا ناراحتی🤨 و منم کل قضیه رو براش تعریف کردم چلگ:پدرت همیشه سرش شلوغه😒 آدرین:آره😞و بعد از نیم ساعت یکی در زد آدرین:بله که ناتالی آمد داخل ناتالی:آدرین یه خبر برات دارم پدرت تا چند دقیقه دیگه میره بیرون از شهر تا به یکی از شرکت هاش سر بزنه و فردا بر میگرده یعنی تو امروز میتونی بری تولد دوستت آدرین: واقعا این عالیه و ناتالی رو بغل کردم و بعد از چند دقیقه از بغلش آمدم بیرون آدرین: پس بزار من به دوستم خبر بدم ناتالی:باشه و از اتاق رفت بیرون و من به تاکی زنگ زدم و بهش گفتم که میام اونم خوشحال شد و گفت که به میتسوها خبر میده و بعد منم رفتم تا حاظر بشم . یه کت و شلوار لی و یه بلوز و کتونی سفید رنگ پوشیدم و رفتم دم خونه مرینت اینا (عکس این اسلاید لباس آدرین)
از زبان مرینت: روی صندلی داخل اتاقم نشسته بود و با خودم حرف میزدم مرینت:وایی اگه آدرین نیاد چی اگه پدرش اجازه نده چی اگه پدرش زندانیش کنه چی ای خدا😫 تیکی: مرینت آروم باش به چیزای خوب فکر کن تا اتفاقات خوبی بیوفته مرینت:باشه ممنون تیکی و با انگشتم سرشو ناز کردم که دیدم یکی آمد داخل و تیکی سریع قایم شد مرینت:بلد نیستی در بزنی تاکی:نه حالا اینارو ولش یه خبر خوب برات دارم مرینت:چی شده تاکی:آدرین بهم زنگ زد و گفت که میاد تولد و قراره بیاد دنبالمون مرینت:وایییی از این بهتر نمیشه🤤 وایستا ببینم میاد دنبالمون😱 تاکی:اره😐 مرینت:حالا من چه غلطی بکنم😩 تاکی:مرینت ترو خدا جدی باش و سریع حاظر شو و از اتاق رفت بیرون مرینت:تیکی حالا چی بپوشم 😫 تیکی: مرینت بیا بریم در کمدتو باز کن ببین چی داری مرینت باشه و رفتیم دم کمدم و درشو باز کردم که تیکی رفت داخل کمدم تیکی:اینو بپوش یه کت و شلوار لی بود مرینت: واقعا؟ تیکی: اره (من:منم موافقم 😁 مرینت:تو ساکت 😒 من: میخوام بهت کمک کنم🥺 مرینت: واقعا 😐 من:اره راستی برات یه سوپرایز دارم 😊 مرینت:چه سوپرازی؟🤨من: میفهمی 😉) تیکی:وایستا اینم زیرش بپوش و به یه بلوز سفید اشاره کرد مرینت:باشه و لباس رو پوشیدم مرینت:خب چطور شدم؟ تیکی: عالی شدی که کوامی ها آمدن دورم جمع شدن دیزی:وایی خیلی قشنگ شدی پالن:اره اما یه چیزی کم داره وایستا و رفت دم میزم و منم رفتم دنبالش پالن:به نظرم یه گردنبند کم دارین مرینت:راست میگی و یه گردنبند با مروارید های بزرگ مشکی مات انداختم و یه دستبند قهوهای چرم که خودم درست کرده بودم دور دستم بستم و یه کفش پاشنه بلند مشکی پوشیدم و موهامو باز گذاشتم و خیلی کم آرایش کردم که دیدم تاکی صدام میکنه لباس یوتسوها برداشتم و از اتاقم رفتم بیرون (عکس این اسلاید لباس مرینت)
تاکی:خوب خودتو دلبر کردی دختر خاله😮 مرینت:توهم خودتو خوب دختر کش کردی پسرخاله😏 تاکی:خب خودمو برای عشقم دختر کش کردم😌 مرینت:ولی راستشو بخوای مدل لش خیلی بهت میاد🙂 تاکی:ممنون😁 (لباس تاکی عکس این اسلاید) مرینت: امیدوارم یوتسوها از لباسش خوشش بیاد تاکی:میاد نگران نباش حالا بدو که آدرین پایین منتظره مرینت:چیییی 😳 که تاکی دستمو گرفت و رفتیم بیرون که آدرین از ماشین پیاده شد. باورم نمیشد آدرین هم مثل من مدل لی پوشیده بود (من: سوپرایز مرینت:تو اینکارو کردی؟😳 من:اره 😌 مرینت:ممنون😊) آدرین هم مثل من تعجب کرده بود و ما به هم خیره شده بودم. از حق نگذریم خیلی جذاب شده بود که تاکی مارو تکون داد تاکی:شما دوتا از خیره شدن به هم دست بردارین که دیر شد آدرین:بریم تاکی:خب پس من جلو میشنم تا آدرس رو به راننده بگم چشمای دوتا هم پشت بشینین که من سرخ شدم 😳 که آدرین دستمو گرفت و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. بعد از چند دقیقه به یه خونه ویلایی کوچیک رسیدیم و تاکی رفت در زد که یه پیرزن در رو باز کرد و به یه زبون عجیب حرف زد هیتوها:سلام با کسی کار دارید؟ تاکی: سلام ما دوستای میتسوها و یوتسوها هستیم هیتوها:آها بیاید داخل تاکی:ممنون مرینت:شما چی میگید تاکی:داریم به ژاپنی حرف میزنیم مرینت:آها تاکی:بیاید بریم داخل و همه رفتیم داخل خونه. بعد از اینکه وارد خونه شدیم هیتوها:میتسوها یوتسوها بیاید پایین دوستاتون آمدن ( بچه ها یه نکته که هیتوها به ژاپنی حرف میزنه و فرانسوی بلد نیست)
که یوتسوها از پله ها آمد پایین و پرید توی بغلم یوتسوها:وایی مرینت از دیدنت خیلی خوشحالم مرینت: منم همینطور که میتسوها هم پشت سرش آمد پایین و یه نیم تنه گل گلی و دامن مشکی پوشیده بود و دست بند سه تایی انداخته بود و یه کفش صورتی رنگ که مدل نیم تنش بود هم پوشیده بود(لباس میتسوها عکس این اسلاید) و موهاشو دو طرف بافته بود و به پشت با اون سر بندی که تاکی بهش داده بود بسته بود (عکس مد مو میتسوها فقط شما روبانشو اون سربندی که تاکی بهش داده فرض کنین ،میدونم زیاد مدل مو معلوم نیست اگه میتسوها رو توی کارتون نام تو دیده باشین میدونین کدوم مدل مو رو میگم) خیلی خوشگل شده بود و تاکی بهش خیره شده بود میتسوها: به خونمون خوش آمدین آدرین:ممنون امیدوارم مزاحم نشده باشیم میتسوها:نه بابا این چه حرفیه مرینت:خب خانوم کوچولو تولدتون مبارک باشه و لباس رو بهش دادم یوتسوها: وایییی اصلا یادم نبود میتسوها:حالا بیا بریم حیاط که یه سوپرایز برات داریم و رفتیم حیات پشت خونشون که دیدم کلا تزیین شده بود یوتسوها:اینا همش کار خودته میتسوها:ام مادر بزرگ هم یکم کمکم کرد هیتوها:تولدت مبارک یوتسوها:ممنون مادر بزرگ مرینت:نمیخوای لباستو بپوشی یوتسوها:چرا وایستا الان میام و رفت سریع داخل خونه هیتوها:منم برم ببین همه چی رو آوردیم یا نه میتسوها:باشه مرینت:اون زنده کیه؟ میتسوها:اون زنده مادربزرگ مونه مرینت:آها چون من ژاپنی بلد نیستم از حرفاتون چیزی حالیم نمیشه میتسوها:اوه مرینت:راستی چقدر جذاب شدی دختر بدجوری دل پسراخالمو بردی😉 که میتسوها قرمز شد 😳 و یوتسوها هم لباس رو پوشید و آمد پیشمون مرینت:وایی چه خوشگل شدی😃 یوتسوها:ممنون این کادو خیلی قشنگه ☺️ مرینت:به سلامتی استفاده کنی😊 یوتسوها:بازم ممنون😁
که مادربزرگش با یه کیک آمد پیشمون هیتوها:بیا اینم کیک و کیک رو روی میز گذاشت و یوتسوها شمع ها رو فوت کرد و ما دست زدیم (1ساعت بعد) مادر بزرگشون فکر کنم خسته شده بود و رفت داخل خونه و ما تاکی راحت تر شد و رفت سمت میتسوها تاکی:سلام خانوم خوشگله میتسوها: سسسلللاااامممم 😳 و تاکی دستشو گرفت تاکی:جذاب شدی😏 میتسوها سرخ شده بود و هیچ راه فراری نداشت منم میخواستم برم یه جوری از دست تاکی نجاتش بدم که یکی دستمو گرفت آدرین:بهتره تو کاری نکنی بلاخره میتسوها هم باید یه جوری از خجالت در بیاد مرینت:راست میگی و سر جام وایستادم میتسوها:تاکی بهتره بس کنی چون ممکنه ماد بزرگم ببینه😳😟 که تاکی دوتا بازو های میتسوها رو با دوتا دستاش محکم گرفت و میتسوتا رو به سمت خودش برگردوند تاکی:بزار همه ببینن من خسته شدم دیگه تحمل ندارم ازت دور باشم🥺 و صورتشو برد جلو که میتسوها رو ب.ب.و.س.ه که یکدفعه مادربزرگ میتسوها آمد و میتسوها سریع از تاکی فاصله گرفت هیتوها:بچه ها شما چیزی لازم ندارین مرینت:امم میتسوها مادربزرگت چی میگه🤔 میتسوها:میگه چیزی لازم ندارین🙂 مرینت:اه نه ممنون😊 که گوشی آدرین زنگ خورد و آدرین رفت یه گوشه و جواب داد بعد از چند دقیقه آمد پیشمون آدرین:من باید برم مرینت:راستش ما هم باید بریم یوتسوها:ای کاش بیشتر میموندین🥺 مرینت:شرمنده باید برم چون مادر من و مادر تاکی ممکنه نگرانمون بشن🙁 یوتسوها:آها😔 میتسوها:ممنون که آمدین آدرین و مرینت:خواهش میکنم میتونستم قیافه پکر تاکی رو ببینم که دلش نمیخواست بیاد ولی مجبور بود مرینت:تاکی میشه از طرف من و آدرین از مادربزرگ میتسوها تشکر کنی 🙂 تاکی:باشه😒 و رفت سمت مادربزرگ میتسوها تاکی: واقعا از مهمون نوازی تون ممنونم و دختر خالم و دوستم هم ازتون تشکر میکنن هیتوها:خواهش میکنم و میتسوها تا جلوی در همراهی مون کرد تاکی :بچه ها شما سوار ماشین بشید ما الان میام😁 مرینت: باشه 😐 و منو آدرین سوار ماشین شدیم تاکی:هی خانوم خوشگله دلم برات تنگ میشه و محکم گونشو ب.و.س.ی.د و آمد سوار ماشین شد و میتسوها هم همونجوری سرخ مونده بود و ما حرکت کردیم و رفتیم خونه و از آدین تشکر کردیم و اونم رفت خونه.
اینم عکس سربندیِ که میتسوها به تاکی داده😊. به زور تونستم توی گوگل همون شکلی که توی کارون بود رو پیدا کنم
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
دستای تو هم چ رب ن😂😂😂😂😂🔫😐😐😐😐😐
کی میزاری پس بیام لشکر کشی😐😐😐😐😐😐🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫🗡🗡🗡🗡🗡🗡🗡
امروز میزارم
آخه این چند روز امتحان داشتم نتونستم بزارم ولی امروز حتما میزارم
پارت بعدییییییییییییییییییییییی ییییییییقییییییییییییییییی
چشممممم
پارت بعدییییییییییییییییییییییییییییییییی
چشممممممم
عالی اجی میشه اجی بشیم؟
حتما😊
بلوم 15 سالمه
لطفا پارت بعدی 😊
چشم عزیزم
ممنونم کی پارت بعد میاد🤨🤨🤨🤨
عالی بود
ممنون عزیزم
پارت جدید داستانم اومده اگه دوست داشتی بیا بخون
باشه حتماً 😊