اولین تسط منه امیدوارم خوشتون بیاد
سلام باید بگم توی این داستان می تونید هر کدام از شخصیت هارو انتخاب کنید و اسم خودتون رو فرض کنید .اینجا نقش اصلی و داستان از زبان حانیه است. اسم تو حانیه است ۲۲ سالته و بعضی اوقات خیلی کیوت می شی و دوتادوست دوقلو داری به اسم های هانا وحنانه که عاشق کیپاپ هستن و آزمون خواندگی آنلاین رو تو ایران دادن .....و باید بگم که دختر خاله ی تو سما در کره داره تحصیل می کنه و اونجاس.تو و دوستات آرمی هستین و زبان کره ای بلدین.بریم داستان و شروع کنیم😉😉😉
(دوستان اگر تو داستان گفتم تو منظورم حانیه است که داستان از زبان اون گفته می شه😚)راستی سما تو کره تونسته یه خونه ی کوچیک اجاره کنه و شب ها هم تو یه کافه تو کره کار می کنه حانیه : الو .....الو هانا تویی ..؟ هانا :آره سلام حانییییی حانیه....😀😀😀😀😀😀😀😀😀 تو آزمون آنلاین بیگ هیت قبول شدیم حالا قراره هفته ی دیگه برای آزمون بریم کره.(نکته می دونم بیگ هیت دختر قبول نمی کنه اما دوستان داستانه...) حانیه :واقعااااا😃😃😣😣😣خوش به حالتون دارید به آرزوتون می رسید اما من .....😣😣هانا: دختر تو چرا انقدر عجولی وایسا بیگ هیت هزینه ی سفر مارو با دوتا همراه می ده تو هم می تونی به عنوان یکی از همراه های ما بیای .....)حانیه :راست میگی 😀😀😀😀😀😀😀 اما دانشگاه رو چیکار کنم؟😐😐هانا : اونو نمد فقط یه کاریش کن هفته ی دیگه پرواز داریم .حانیه : باشششه باشه حتما. تو: بعد از یک هفته تونستی مامان و بابا رو راضی کنی و از دانشگاه مرخصی تو بگیری و امشب ساعت ۷ پرواز دارید .
ساعت ۵ بود از خانواده خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدم توراه به رومینا یکی از دوستام زنگ زدم .حانیه: الو سلام رومینا رومینا : سلام حانیه قل من چطوری؟( چون ما خصوصیاتمون زیاد شبیه هم بود بعضی اوقات به هم می گفتیم قل من) تمام ماجرا رو برای رومینا توضیح دادم و رومینا خیلی خوشحال شد اما بهم گفت ببینم مگه قرار نبود باهم بریم. تو: اره...آرررره...😁😅 اما تو جای من بودی این موقعیت رو از دست میدادی؟ رومینا : نهنه برو خوش باش فقط اگه اونجا سئوکانگ جو رو دیدی سلام منم برسون😍😍 حانیه : مسخرررره من بایدقطع کنم بای..رومینا : باشه بای. به فرودگاه رسیدم و بچه هارو پیدا کردم حنانه رفت و کار هاروانجام داد و سوار هواپیما شدیم .بعد از چند ساعت به کره رسیدیم ( نکته دوستان من نمی دونم ایران به کره پرواز مستقیم داره یا نه اما داستانه دیگه دوستان😊😊).
وای بالاخره رسیدیم کره .😍😍😍😍🤗🤗خدای من باورم نمی شه حانیه : اااابچه ها اونا ها جینا اوناهاش بیایید بریم.( می دونم خیلی اسم ها گیجتون می کنه ببخشید 😶😶جینا همون سما تو کره اسمشو گذاشته جینا البته از بچگیش آرزوش بوده که اسمش تو کره جینا باشه .. بازم ببخشید دوستان) جینا: اووو حانی سلام 😍. با تمام وجود بعد از کلی احوال پرسی و بغل راه افتادیم امشب می ریم خونه ی جینا فردا صبح راه می افتیم به سمت کمپانی..
ساعت ۵ بود .از خانواده خداحافظی کردم و سوار تاکسی شدم .تو راه یه زنگ به رومینا یکی از دوستام زدم. تو: سلام رومینا ..رومینا: سلام قل من ...( چون اکثر خصوصیاتمون شبیه هم بود بعضی اوقات بهم میگفتیم قل من ).......تمام ماجرا رو براش تعریف کردم .رومینا : واقعا اااا😍😍😍😍😍چه خر شانسی دختر .فقط مگه قرار نبود باهم بریم کره🤔🤔🤔 تو : آآاره ...خوببب اگه تو بودی این موقعیت رو از دست می دادی رومینا : نهنه 😃خوش باشی فقط اگه اونجا سئوکان جو رو دیدی سلام منم برسون 😍😍😄😄😄تو: مسخررررره😄ببین من باید قطع کنم بای.رومینا : باششه بای. رسیدم فرودگاه و بچه هارو پیدا کردم حنانه رفت که کار های پرواز رو انجام بده بعد سوار هواپیما شدیم ...........(نکته : دوستان من نمی دونم که ایران به کره پرواز مستقیم داره یا نه اما احتمالا نداره داستانه دیگه) بعد از چند ساعت رسیدیم کره .تو: وای خدااا باورم نمی شه اینجا کره😢😢😢😢😍😍😍😍 تو: اااا بچه ها اونها اون جینا (😕😕😕می دونم اسم های داستان زیاد شده اما جینا همون سما که تو کره اسمشو گذاشته جینا از بچگیشم آرزوش بوده تو کره اسمشو بزاره جینا😄.) جینا: سلااااام حانی سلام بچه ها .تو: بعد از کلی احوال پرسی شب رو تو خونه ی جینا گذروندیم و فردا صبح به سمت بیگ هیت می رین.
توداری آماده می شی بچه ها جلو در منتظرتن.. حنانه : حانییییی حالا خوب تو نمی خوای آزمون بدی...بیا دیگه. جینا:بچه هاااااااا دانشگام دیر شدددددد😲😲😲😲😲😲😲😲تو : باشه جیییینا به خودت فشار نیار اومدم.😊 سوار ماشین شدیم و به بیگ هیت رسیدیم وارد شدیم. هانا: اوووو چقدر شلوغه... حانیه : آررره بچه ها میگم من می رم این دور و ور یه چرخی بزنم تا نوبتتون شه...حنانه : باشه فقط زیاد دور نشو و مبایلتم در دسرس باشه. تو: باشششه. از بیگ هیت بیرون اومدم و داشتم از خیابون رد می شدم که ...
تو :که گوشیم زنگ خورد برداشتم الوووو .سلام یگانه ام . تو: ااااسلام یگانه خوبی و فرانسه ای ........یهو نمی دونم چی شد درد شدیدی رو حس کردم و دیگه جایی رو ندیدم. یگانه : الو الووووووووو.......😨😨 داستان از زبان جیمین:صبح زود برای یه کار فوری به بیگ هیت رفتم وقتی داشتم بر می گشتم نمی دونم چی شد یه دفعه یه دختر بی حواس اومد تو خیابونو......😲😲تتتتتصصادف کردم با اون دختره ..............پیاده شدم .جمین : خانم خانمممممم ........ از مردم کمک خواستم تا اونو بزارن تو ماشین و بردمش به بیمارستان حالا اگه مردمممم بفهمن چیی😨😨😨واییی خدااا.از دکتر پرسیدم حالش چطوره گفت : خوشبختانه چیز خواصی نیست فقط دستشون شکسته 😥😥😥 خدا روشکر وایییییی حالا به بچه ها چی بگم نامجون گفت بزار باهات بیام ها ولیییی ..... بهتر که نیومد اگه بود یه سره می خواست تا آخر سرزنشم کنه 😑😑 حانیه : چشمامو آروم آروم باز کردم . وبا یه پسر روبه رو شدممم 😮😮😮اون یه ماسک مشکی و یه کلاه و سرش بود ....
حانیه.:تتو تو تو کی هستی. جمین: آروم باش دختر چرا داد می زنی یکم یواش تر .... معلومه که حالته بهتره ببین من تو خیابون ........... تو : تمام ماجرا رو واسم تعریف کرد .ازش پرسیدم تو کی هستی.جمین :من .. منننن جمینم ... تو : اومدم با صدای بلند بگم... جیم....... که جلو دهنمو گرفت و گفت : دختر آرووووووم مگه نمی دونی اگه بفهمن من ..... تو : حرفشو قطع می کنم می گم باباششه می دونم . جمین : دکتر گفته چیزیت نیست اما ببینم واقعا حالت خوبه .... تو: اوووووم آره خوبم می شه زود تر منو از اینجا ببری .جمین : باشه دکتر گفت می تونی مرخص بشی .... نشستم تو ماشین جمین و منو تا خونه رسوند .جمین : ببینم تو آرمی ؟؟ تو : اره چطور؟ جمین : تعجب کردم چرا..... تو : تعجب نکن مبایلم خاموش شده و اگر نه حتما این اثر رو ثبت می کردم که همچین کسی دستمو شکونده😄😍😍😍😍جمین:اووو پس می خواستی ثبتشم کنی😂😂. جمین : راستی نگفتی اسمت چیه کجایی هستی؟ ...
تو: مننن ایرانی هستم و اسمم حانیه ست .جمین : گفتم چه قدر جذابی 😍😂😂 تا حالا با یه آرمی ایرانی از نزدیک برخورد نداشتم تو:واقعاا حالا که داری و دستشم شکوندی .جمین : 😟😟😅دختر تو خیلی بی حواسی یه خورده حواستو جم کن اگه اتفاقی واست می افتاد هم منو بدبخت می کردی هم خودتو.تو :باشه چشم من دیگه باید برم بالا🤗🤗جمین با خودش :من باید این دخترو یه بار دیگه یه جوری ببینم .... اوووم چرا من اینجوری شدم ... چم شددده . جمین : ا میگم صبر کن چون من با تو تصادف کردم می تونی شماره ی منو داشته باشی اگه یه وقت حالت بد شد حتما بهم خبر بده .تو: 😍😍😍😍😍😍گفتم باشششه با کمال میل قبول کردم . تو: جمین ماشین شو روشن کرد و گفت خداحافظ جذاب و رفت منم .وای خدااا جمینمن به ممننن گفت ... .جینا: حانیه حانیه ...... 😰😰😰😰اوووو ن کی ...بود تو ووووو چرا 😨😨😨عین لال ها شده بود😅😅......... ......................
خوب دوستان قرار کل اعضا رو بیارم تو داستان و داستان جذابی بسازم امیدوارم خوشتون اومده باشه ...💖💖💖💖💖💖💖راستی کامنت فراموش نشه😚😚😚به نظرتون داستان ادامه بدم؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
خدایاا من دختر خالتم😶😍😍😍
پشمممم
عرررررررررررررررررررر 😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲جیییییمیییین منننننن😧😧😧😭😭😭😭من از خدامه این اتفاق برام بیفته و جیمین ببرتم بیمارستانو ایزین حرفاااا😰😰😰😰😍😍😂😂
😜😜😜😂😂😂
خیلی خوب بود ادامه ✌✌✌
عالیییی زود پارت بعدییی هم بزارررررر
اوه چه بد پس به خاطر خراب کاری اونا بوده
عااااااالی قل من عالی نوشتی همونطور که خودتم عالی هستی😘😘❤❤❤❤
مرسیییییییی😍😍😍
عالی بود حتما ادامش بده
سلام ناناس
حتما ادامه بده که دارم میمیرممممم🤩🤩🤩🤩
چششششم
چشم حتما دارم پارت دو رو تایپ می کنم انا خوب تا برسی بشه طول می کشه☹☹ ممنون از کامنت های قشنگتون
باید منم بیاری 🤣🤣 قل منننن