
اعضای این داستان مکنه لاین و یه دختر هستن که خدتون بخونینو لذب ببرین😉┌
*تهیونگ* گوشیمو برداشتم وبه جیمین پیام دادم: -هی جیمین شی هنوزم دنبال منشی میگردی؟:) +ارع چطور؟؟ +خب راستش دوست دخترم دنبال کار میگرده...قبلا هم سابقه منشی بودن داره ولی چون شرکتش ور شکسته شد همه رو اخراج کردن و در اونجارم تخته...بیاد تست بده؟؟ +اوهوم باشه بگو بیاد شرکت تست بدع +مرسیی جیمین شی😘💜💙 بعد به سویانگ(دوست دختر تهیونگ وشخصیت اصلی)پیام دادم: -چطوری سویانگیی ،کار پیدا کردیی؟؟ +نچ:((( -چطوره بری به اون شرکت که ساعتای معروف میزنه و اسم شرکتBeauty thing for somebody همون که مخففشم BTS هست(اونایی که انگلیسیتون خوبه به روم نیارین فقط خاستم مخففش بی تی اس باشه🙈😐😂💔) +باشه میرم فردا یه سری میزنم بوس به کلت ،سارنگه یو🙃💙💜 عاشقتم 🥺🥺بوس بوس ماچ ماچ میسییی🥺💙💜
ساعت شیش عصربود که به شرکتی که تهیونگ گفته بود رسیدم...رفتم ت بخش اداری و فرم داد خاست پر کردم چند نفر جلو تر از من ت نوبت بودن همه یکی یکی رفتن وبا ناراحتی از دربیرون میومدن واز چهرشون میشد خوند ک رد شدن .ساعت هفت بود ونگران بودم ک ساعت ۸به قرار شام نرسم که در همین بین ...جانگ سویانگ؟؟ +بله؟؟ -نوبت شماست ... بلند شدم وبه سمت اتاق رفتم استرس داشتم دستام عرق کرده بود و نگران بودم...رفتم داخل و در بسته شد...
اب دهنمو قورت دادم... -سلام... +سلام و فرمی که پر کرده بودم رو بهش دادم.اون مردی بود با موهایی به به رنگ طلایی گندم های رسیده که یکم موج داشت(لاوا عکس داستان) وچشمای کشیده مشکی ولب های درشت قلوه ای(هق من اگه اون لبارو از نزدیک میریدم فقط باهشون کیس میرفتم😭🤧🤣)ریز نقش بود و لبخند مهربونی به صورت داشت...
اب دهنمو قورت دادم... -سلام... +سلام و فرمی که پر کرده بودم رو بهش دادم.اون مردی بود با موهایی به به رنگ طلایی گندم های رسیده که یکم موج داشت(لاوا عکس داستان) وچشمای کشیده مشکی ولب های درشت قلوه ای(هق من اگه اون لبارو از نزدیک میریدم فقط باهشون کیس میرفتم😭🤧🤣)ریز نقش بود ولی اینو کت شلوارش پنهون میکرد... لبخند مهربونی به صورت داشت...داشتم فکر میکرد چجوری دلش میاد با این همه مهربون که صورتش به رخ میکشه بقیه رو رد کنه...
-خب بشینین وبه صندلی کنار میز اشاره کرد +عاا بله...(دستو پاشو از جذابیت جیمین گم کرده،داره خوشش میاد ازش😜) -چند سال سابقه منشی بودن داشتید؟؟ +دوسال -خوبه،پس با کار های اداری اشنایی دارین +بله *سرتا پامو بر انداز کرد* -به تنهایی زندگی میکنین؟؟ +بعد از دانشگاه خودم از خانوادم به دلایلی جدا شدم وبه دانشگاه رفتم ولی چون از خرجش بر نمییومدم رفتم وشروع کردم به کار کردن وبلاخره دانشگاهمو تموم کردم...
-وسوال اخر... استرس گرفتم و دستام عرق کرده بود .. -چقدر حقوق میخاین؟؟ +هرچقدر ک بتونم باهاش زندگی کنم... -مثلن چقد؟؟ +اوممممم ۲۰۰۰دلار فکر میکنم برای من یکی هر ماه بس باشه... -خوبه و....اوم رشته دانشگاهیتون چی بوده؟؟ +اقتصاد ولی خب نتونستم در رابطه باهاش کاری پیدا کنم😔💔 -خب پس با این چیزایی ک گفتین میتونید سر از حسابای شرکتم در بیارین +اوه بله حتمن:) -شما قبولین!:» خشکم زد... +میشه یبار دیگه تکرار کنین؟؟🤯 -هیی😪شما قبول شدین🙃 +واییی منونم منمونننممممم مرسیییی...وشروع کرد به خوشحالی کردن -😳😳😳😦😂💔 +🙄🙄💔😅 +از کی میتونم بیام سر کار؟؟ -از همین فردا ۸صبح ...لازمه یه اموزش هایی و یسری اشنایی ها با شما وکارکنان اداری ایجاد کنم...🙃 +ممنونم...😊 -پس فردا می بینمتون و از اتاق خارج شد...
ساعت ۷:۳۰دقیقه بود🤯😱😱 +ای وایی فقط نیم ساعت وقت دارم خدمو به شام برسونم😱😱😱🤯 از اینجا تا اون رستوران اونور سئول هم نیم ساعت راههه اونم ت این ساعت که ترافیکه ای خداااا ... *** با دیدن من از روی صندلی پاشد و دست تکون داد: -سویانگ اینجااا..🙃 *وبه طرفش رفتم * +ببخشید ک دیر شد..😪💔 -عیبی نداره😊...حالا چی شد؟؟ +قبول شدم😀 -یسسسس...یسسسسس...اینههههه...ومیدونستم ت قبول میشیییی +ازکجا؟؟🤨🤔 -یکی الان میاد ک میفهمیی😉...اوناهاش *وبرگشت و برای مردی ک سر میچرخوند تا کسی رو پیدا کنه دست تکون داد* چقد قیافش اشناس ...نه امکان نداره🤯...این غیر ممکنه..اون چجوری تهیونگو میشناخت؟؟🤯🤯 به طرفمون اومد.... و من متعجب نگاهش میکردم😳 -سلام تهیونگی🙂 تهیونگی😳؟؟؟حتی با تهیونگ دست داد😳😳
-سلام خانم جانگ😉 + س...سلامم خوده رئیسههه از کجااا همو میشناسن🤯🤯 تهیونگ:بشینین...راستی جونگکوک نمیاد؟؟ -چرا خودش بهم گف ت راهـه -میدونم براتون سوالـه کـ منو تهیونگ همو از کجا میشناسیم و بایدبگم خوب کسی رو واسه خودتون اتنخاب کردین🙃 من اونو خوب میشناسم ادم خیلیی خوبیه تهیونگ:انقد خجالتم نده☺و گونه هاش سرخ شد +خب حالاا مگ دختری گونه هات گل میندازن😒😂😂میشه بگین همو از کجا میشناسین؟؟:) صدای نا اشنایی ک کنار میز وایساده بود گفت: داستانش طولانیــه ولـــیی نمیخاین کـ بدون من شرو کنین میخاین؟؟؟ -سلام جونگکوک کجایی پسر دلم برات تنگ شده بوددد خیلی وقت بود همو ندیدیدیم جیمین:سلام کوک +سلام جونگ کوک مردی بود با موهای مشکیی براق لخت وچشمای به همون رنگ وخوش تیپ بود جونگکوک:سلام شما باید دوست دختر ته باشین سویانگ درسته؟؟! +بله ولی منو از کجا میشناسین؟؟! جونگکوک:نباید منشی جدید شرکتو بشناسم؟؟😉😜 +عه شمام اونجا کار میکنین؟😐😂💔 جیمین:مدیر عامل شرکته خوب شد اینجا می بینیش چون دیگه نیاز به معرفی نیست جونگکوک کنار جیمین نشست -خب من برای همه مرغ سوخاری سفارش دادم مشکلی ندارین؟؟
جیمین وجانگکوک:نه من:نه +من به جوابم نرسیدمااا جیمین:اه یادم رفت خب ما از اخر دبستان باهم صمیمی بودیم و تا دانشگاه ک بعد هر کی راهه خدشو رفتو ی دانشگاه رفت ولی کماکان باهم در ارتباط بودیم البت جانگکوک وقتی رئیس شرکت شدم باهم بوده تا الان... +چه جالب من نمی دونستم ته دوستای صمیمی عم داره -خب ما تازه همو دوباره پیدا کردیم و ی مدتیه ک دوباره در ارتباطیم نمی تونستم ت این شرایط همه چیزو تند و تند برات بگم کـ... +اکی..راستی میخاستم بدونم منو با پارتی قبول کردین یا نه چون اصلن از پارتی خوشم نمیاد😑💔 جیمین:نه راستش فقط اسمتو بهم گفت من هیچی راجب به شما نمی دونستم وبعد تا اینکه اومدید و فرمه رزومه تونو خوندم...
امیدوارم خوشتون اومده باشه نظر بدین تا هفته بعد براتون دوباره اگ دوست داشتین پارت بزارم لاوا🙃💜💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی بودددددد .
اونا بی که مث من اینگلیسیشون خوبه حوصله خوندن ندارن واگر نه نابغه بودن😐🤷🏼♀️😂😂😂
لاوا میزارمش ببینم کی میتونم نگران نباشین😂💙💜
عام قربونتون برم لاوا ببینم کی میشه پارت بعدو بزارم اخه تا برسیش بیاد خیلی طول میکشه😊💜💙
منتظرم ببینم بعقیش چی میشه 🙃
خیلی خوب بود
چشم حتمن لاو بزودی حالا نمی دونم کی اخه این خیلی طول میکشه تا منتشر شه😐💔