
سلام اینم پارت جدید خدمت شما ببخشید دیر شد
( دوستان قبل از شروع بگم که من این پارت رو از یه سریال کرهای به اسم افسانه خورشید و ماه الهام گرفتم که در نویسندگی بهش التباس میگن ) آروم دستمو بردم جلو و کتاب رو از جلوی صورتش کنار زدم گفت اگر ناراضی برو گفتم نه بلکه از وقت گذروندیم با شما لذت میبرم دیگه باید برم و خداحافظی کردم
از زبان مرینت: رفتم تو اتاقم آلیا گفت خب مثل اینکه پرنسس ما اون شاهزاده سوار بر اسب سفید که عاشقش باشه رو پیدا کرده گفتم بس کن کی گفته من به اون علاقه دارم گفت پرنسس کاملا مشخص با طعنه گفتم هرچی میخوای فکر کن و نشستم پشت میز اما واقعا پسر بدی به نظر نمیمود و سر مو تکون دادم تا این افکار از ذهنم بره بیرون
از زبان ادرین : صبح پا شدم داشتم تو حیاط برای خودم تمرین شمشیر بازی میکردم که یکی از خدمتکار ها اومد گفت نتایج انتخاب ملکه اومده گفتم خب چه کسی انتخاب شده گفت پرنسس مرینت گفتم باشه میتونی بری خیلی خوشحال شدم نمیدونم چرا شاید واقعا عاشقش شدم آره وگرنه دلیلی ندارد برای انتخابش آنقدر خوشحال بشم

از زبان ماریا : خب اینو بگم که ماریا یکی از کار کنان قصر ملکه مادر و سنش ۳۵ سالشه ساله نگاه به عکس نکنید آنقدر جوون ) ملکه مادر منو احضار کردن رفتم داخل عمارتشون گفتم منو احضار کرده بودین گفت بله ازت میخوام تو غذای پرنسس مرینت یه سم بریزی گفتم اما من نمیتونم ( امیلی و ملکه مادر نمیگه ها مادر بزرگ ادرین و میگه ) گفتم ملکه مادر من نمیتونم از پس مسعولیت بر بیام بلند داد زد داری از دستور من سرپیچی میکنی گفتم نه همچین جسارتی نکردم این تنها کاری بود که میتوانستم جون اون دختر بیچاره رو نجات بدم پس قبول کردم چون یه نقشه توسرم داشتم
از زبان مرینت : صبح که بیدار شدم از پله ها پایین اومدم دیدم کاگامی کلویی و لایلا جلوم زانو زدن و گفتن تبریک میگیم ملکه تازه متوجه غزیه شده بودم لبخند زدم و گفتم ممنون بلند شین اونا هم بلند شدن منم از کنارشون رد شدم. خلاصه بعد از صرف ناهار تصمیم گرفتم چند روزی برگردم لندن سوار کالسکه شدم وقتی رسیدیم ماریا خدمتکاری که ملکه مادر همراهم فرستاده بود درو باز کرد گفت رسیدیم پرنسس وقتی پیاده شدم احساس تنگی نفس کردم و چشمام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چی شد ( دوستان در واقع اثرات سمی بوده که ماریا به مرینت داده تو پارت بعد میفهمید چطوری )
خب یه سوال داشتم به نظرتون این که از سریال خورشید و ماه الهام گیری کردم داستان و بد کرده یعنی از اول بنویسم این پارت و یا خوشتون اومده چون اکثریت سریال خورشید و ماه و دیدن به خاطر اون میگم شاید براشون جذاب نباشه خلاصه فقط این پارت و پارت بعد الهام گیری وگرنه حتی اینکه پدرو مادر مرینت متوجه میشن مرینت دخترشونه تو پارت های بعد میفهمید چرا اینو گفتم هم با خود فیلم متفاوت یا مثلاً تو فیلم اون شخصیتی که دختر رو دوست داشت به زور مادربزرگش با یه دختر دیگه ازدواج میکنه ولی تو داستان من نه و خیلی چیز های دیگه هم فرق داره ببخشید میدونیم زیادی حرف زدم کلا من پر حرفم تو کامنت ها حتما نظرتونو بگید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی هم داستانو بهتر کرده عزیزممممممممم
غیر قابل توصیفیییییییی هم خودت هم داستانت
عاشقتم.عاشقتم.عاشقتم💚💚💚💙💙💙💙💜💜💜💜
داستانات بی نظیرند
ممنون عزیزم نظر لطفته
عالی بود
ممنون
همین ازماه وخورشید بروجلوخیلی خوبه
ممنون باشه همین و ادامه میدم
اجی عالی بود
من اصلا هیچ فیلم ترکی یاخارجی البت بجز هند ی نگاه نمیکنم برای هنین برام جالبه
ممنون اجی
من فیلم هندی خیلی کم میبینم ترکی هم که اصلا نمیبینم چون مامانو بابام نمیزارن ولی فیلم کره ای پیدا کنم همه از دستم کلافه میشن از بس برای خودم ادا شون و در میارم و تلویزیون کامل در اختیار من
این برنامه رو وقتی من فیلم هندی پیدامیکنم دارم راستی به بیوگرافیم سربزن و کامنت بده
باشه من که بیوگرافی ندیدم اما حتما کامنت میدم برای ادیتتم کامنت دادم ولی ندیدی
اگه می خوای تو بیوگرافیم شرکت کنی تو قسمت جستجو. بنو یس بیو گرافی و عکسم
الان رفتم برای بیوکرافیت هم کامنت گذاشتم اجی
عالییییییییی بود😍😍 من تازه با داستانت آشنا شدم😘اجی میشی؟ماهور ۱۲ ساله
آره اجی جون دیانا هستم ۱۵ ساله
عالی مثل همیشه
ممنون گلم
از نظر من همین که خودت گفتی فقط همین دو پارت رو از افسانه خورشید ماه الهام بگیر که تکراری نشه
آره این طوری بهتر
دیگه مطمئن شدم که داستانت قشنگه
نظر لطفته